جدول جو
جدول جو

معنی پزیل - جستجوی لغت در جدول جو

پزیل
از بالا پاشنه ی پا تا زیر گودی پشت زانو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جزیل
تصویر جزیل
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، متوافر، معتدٌ به، درغیش، کثیر، عدیده، اورت، غزیر، خیلی، وافر، موفّر، موفور، بی اندازه، به غایت، مفرط
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزیل
تصویر مزیل
زایل کننده، پاک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
مهمان، مهمان فرود آمده، طعام بابرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزیل
تصویر هزیل
لاغر، انسان یا حیوان باریک اندام و کم گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
نوعی از حشرات ارتوپتر جهنده از تیره گریلیده در لهجۀ مازندران، آبدزدک. زمین سنبه. انگشت برک. (حشرۀ معروف)
لغت نامه دهخدا
(غُ زَ لَ)
دارهال غزیل، سرایی است متعلق به بنی حارث بن ربیعه بن بکر بن کلاب. (از معجم البلدان). رجوع به داره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آنکه میان هر دو ران وی دوری بود. (منتهی الارب). آنکه رانهایش از یکدیگر دور بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده و متفرق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تفرق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غُ زَیْ یِ)
مصغر غزال. غزال کوچک. رجوع به غزال شود:
غزیّلا لم تزل فی الغزل جائله
بنانه جولان الفکر فی الغزل.
محمد بن غالب رفاء اندلسی (از وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 112)
لغت نامه دهخدا
(غُ زَیْ یِ)
جدّ هبیره بن عبد یغوث. (منتهی الارب) جدّ مکشوح و دقیس، و نام مکشوح هبیره بن عبد یغوث است. (از تاج العروس). بطنی است از حمل از مراد. (از انساب سمعانی ورق 408 ب) رجوع به انساب شود
لغت نامه دهخدا
(مِزْ یَ)
مرد زیرک پاکیزه خوی. مزیال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رذیل. سیّی ٔ. مقابل حسن. (یادداشت مؤلف). رجوع به رزیله و رذیل شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام رواقی در شهر آتن (اثینه) که در آنجا شاهکارهای نقاشی را محفوظ میداشتند
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یِ)
جدا کننده و پراکنده کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یَ)
جداشده و پراکنده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دورکننده از جای. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دورکننده آثار چیزی. (آنندراج) (غیاث). ناسخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برنده. زایل کننده و برطرف کننده اثر چیزی. (ناظم الاطباء). الفاقه مزیل الطاقه، درویشی ناتوان کننده توانائی است. (از ناظم الاطباء) ، گلاب مزیل الصداع، گلاب بر طرف کننده دردسر. (از ناظم الاطباء).
- کلرورهای مزیل اللون (در شیمی) ، کلرورهای رنگ بر. کلرورهای رنگ زدا. کلرورها که رنگها و لکه ها را میزدایند از قبیل آب ژاول و آب لاباراک و کلرور دوشو.
- مزیل اللون، برطرف کننده اثر رنگ. زائل کننده رنگ
لغت نامه دهخدا
(هَِ زْ زی)
کثیرالهزل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بریل. درلغت نامۀ اسدی (ص 333) صورتی بدین گونه آمده و گویدکوهی است عظیم، و شاهد آن بیت ذیل است:
هر قطره ای ز جودت رودی است همچو جیحون
هر ذره ای ز حلمت کوهیست چون بزیّل.
رفیعی.
چنین کوهی را در اعلام جغرافیایی نیافتیم و البته ’بزیل ّ’ معجم البلدان یاقوت نیز نیست چه بریل کوه نیست و یاء هم خفیفه است نه مشدد. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به بذیل شود
لغت نامه دهخدا
(پْلِ / پِ لِ یِ)
ترانه ساز متولد در روپرشتال نزدیک وینه. مؤسس کار خانه معروف پیانوسازی در پاریس (مولد 1757م. وفات 1831 میلادی). پسر وی کامیل پلیل نیز پیانوساز بود و در اشتراسبورگ به سال 1788 میلادی متولد شد و در 1855 میلادی وفات کرد ماری پلیل زوجه کامیل پلیل نیز پیانونواز قادری بود که در پاریس به سال 1811 میلادی متولد شده و در 1875 میلادی وفات کرده است
لغت نامه دهخدا
(پْسی / پِ)
نام ساکنان قدیم لیبی است و آنان به مارافسائی مشهور بودند
لغت نامه دهخدا
(پِ یِلْ لُ)
جووانّی. آهنگساز ایتالیائی. مولد او به تارانت بسال 1741 میلادی و بسال 1816 میلادی درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مهمان فرودآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهمان وار (د) . (فرهنگ نظام). ضیف. مهمان. (از اقرب الموارد). مهمان. (دهار) :
به مجلس گر نزیل جود خویش است
کجا یارم که نزل دون فرستم.
خاقانی.
یک بار دیگر این نزیل منزل خود را نزلی ده. (سندبادنامه ص 169)، آنکه باتو در یک خانه فرودآید: هو نزیلی، ینزل معی فی البیت. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نزلاء، ثوب نزیل، جامۀ کامل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، طعام بابرکت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
لاغر. نزار. ج، هزلی. (یادداشت مؤلف). ضد سمین. ج، هزلی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزیل
تصویر هزیل
لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
مهمان فرود آینده، ضیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیل
تصویر مزیل
زداینده زایل کننده پاک کننده اثر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیل
تصویر پلیل
بسیار دان: (ز علمی که بر خواند مرد پلیل نمودی بر آن گفته بر صد دلیل) (زرتشت نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزیل
تصویر تزیل
زدو دیدن، پراکنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیل
تصویر جزیل
عظیم، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیل
تصویر هزیل
((هَ))
لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
((نَ))
فرود آمده یا مقیم، مهمان، طعام با برکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزیل
تصویر مزیل
((مُ زِ))
زایل کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزیل
تصویر جزیل
((جَ))
بسیار، فراوان، استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
بسیار، بی شمار، قابل ملاحظه، بزرگ، عظیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد