جدول جو
جدول جو

معنی پزه - جستجوی لغت در جدول جو

پزه
(پَ زَ / زِ)
صاحب فرهنگ شعوری این صورت را آورده است و به آن معنی ریشه اگیر و ’وج’ میدهد. رجوع به پژ شود. والله اعلم، پیدا کردن باشد. (فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنزه
تصویر پنزه
نوعی رقص که چند تن دست یکدیگر را بگیرند و با هم برقصند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، فیلچه، نوغان، بادامه، مخفّف واژۀ پیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پده
تصویر پده
درختی که میوه ندهد مانند سپیدار، درخت بی بر، پد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پره
تصویر پره
هر یک از تیغه های پروانه، دامن، طرف و کنارۀ چیزی، برای مثال پرۀ بیابان، پرۀ دشت، پرۀ کوه، از پرۀ دشت سوی آن سنگ / گردی برخاست توتیارنگ (نظامی - ۴۶۴)
هر چیز پرمانند مثلاً پرۀ قفل، پرۀ آسیاب، پرۀ بینی، حلقه و دایرۀ لشکر و مردم
پره بستن: حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴)
پره زدن: حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، پره بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
بضاعت کم، سرمایۀ اندک، برای مثال پول و پله. بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلۀ پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، شمه، فلّه، فرشه، شیرماک
موی سر برای مثال بر پلۀ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، مشک بید، گربکو، بهرامه، بیدموش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنه
تصویر پنه
پناه، حامی، پشتیبان، امان، زنهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزا
تصویر پزا
پزنده، آنچه زود پخته شود، زودپز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم، عمل غیر قانونی، گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پگه
تصویر پگه
پگاه، صبح زود، سحر، هنگام سحر، برای مثال پگه تر زآن بتان عشرت انگیز / میان دربست شاپور سحرخیز (نظامی۱۴ - ۱۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزه
تصویر رزه
حلقۀ در، حلقۀ میخ طویله
فرهنگ فارسی عمید
خوش و خرد. (غیاث اللغات) (آنندراج). جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نوعی رستنی که جزو شاخه نهانزادان است و ساقه و برگ دارد ولی ریشه و گل ندارد و بجای ریشه دارای کرکهای ریز در پایین ساقه است که گیاه بوسیله آنها مواد غذایی را جذب میکند. بعضی از اقسام آن هم ساقه ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزه
تصویر تزه
کچل کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزهان
تصویر پزهان
آرزو خواهش دل غبطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزه
تصویر بزه
خطا، جرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذه
تصویر پذه
پد غرب وزک ترنگوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پده
تصویر پده
آتشگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته
تصویر پته
جواز، بلیط، گذرنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپه
تصویر پپه
نان: فلانی بنان میگوید پپه، پخمه چلمن گول غبی
فرهنگ لغت هوشیار
پاچه. یا کیک در پازه افتادن، کیک در شلوار کسی افتادن مشوش و شوریده و هراسان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی درجه ومرتبه، هر مرتبه وپایه از نردبان را گویند، راهرو بین طبقات پایین وبالای عمارت هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پگه
تصویر پگه
صبح زود اول بامداد، زود مقابل دیر
فرهنگ لغت هوشیار
رقص مخصوص و آن چنانست که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند فنرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنه
تصویر پنه
پناه
فرهنگ لغت هوشیار
در مورد نفرت بکار رود: پوه، شوهرهای امروزه همه عرق خور و هرز برای لای جرز خوبند
فرهنگ لغت هوشیار
گردنه گریوه کتل بش بند سر کوه، زمین پست و بلند. یا سر پژ گرفتن، (ظاهرا بصورت سخریه و استهزا) کار را بکمال رساندن باشد از خوب یا زشت مثل اینکه امروز گویند: (معرکه کردی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزا
تصویر پزا
غذائی که زود پزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزه
تصویر رزه
حلقه در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشه
تصویر پشه
نوعی از حشرات که نیش آن ناقل بعضی از بیماری ها است
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه و دایره لشکر از سوار و پیاده برای حصار دادن نخجیر و جز آن، خطی را گویند که از سوارو پیاده تشکیل شود صف، دامن کناره طرف، دندانه چرخ و دولاب دندانه آسیا پر آسیا ناعره، پهلو جنب، جزوی از قفل که بدان قفل محکم گردد، برگ کاه، دکلان دوک پشم رشتن، فراشه در کوژابند کوژانوک، هر یک از خانه های مرکبات که با پرده و غشایی از دیگران جداست، تشنج، بادپره -13 هر یک از اجزای گل خاتم و آن تشکیل شده است از یک مثلث فلزی که در وسط قرار میگیرد و سه مثلث دیگر چوبی یا استخوانی در پهلوی هریک از اضلاع آن، پرخ یا پره آب. محیط و دایره آب. یا پره های بینی. قسمت غضروفی ابتدای سوراخهای بینی که دیواره های طرفی سوراخهای بینی را میسازند و جلو نیز بغضروف نوک بینی منتهی میشود ارنبتین نرمه راست و چپ بینی ارنبه بچش پشک. یا پره پروانه. هر بخش ازاجزای پروانه یا پره قفل. جزوی از قفل که قفل را بدان محکم و مضبوط سازند گره قفل دندانه قفل دندانه کلید گرژ شب پره. یا پره گوش. نرمه راست و چپ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه زنان بخود بر گیرند شافه حمول. آنچه زنان بخود برگیرند شیاف. شافه فرزجه، نهایت قلیل و کم: یک پرزه نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزش
تصویر پزش
عمل پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزه
تصویر مزه
طعم
فرهنگ واژه فارسی سره
به آرامی جویدن، احتیاط را نگه داشتن، رونشدن
فرهنگ گویش مازندرانی