جدول جو
جدول جو

معنی پزشک - جستجوی لغت در جدول جو

پزشک
کسی که بیماران را معالجه می کند، طبیب، برای مثال چو چیره شود بر دل مرد رشک / یکی دردمندی بود بی پزشک (فردوسی۱ - ۱۴۴۱)
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
فرهنگ فارسی عمید
پزشک
(پِ زَ / زِ)
کسی که بدرد بیماران رسیدگی کند و بتدبیر و دارو شفا بخشد. پزشک. بجشک. طبیب. متطبب. حکیم. آسی. معالج:
بر روی پزشک زن میندیش
چون هست درست بیسیارت.
رودکی.
و ابرص همچنین است زیرا که مرض برص چیزی است که پزشکان همه مقرند که علاج نپذیرد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
همه دیده ها زو شده پرسرشک
جگر پر ز خون شد نه پیدا پزشک.
فردوسی.
چو زین بگذری خسروا دیو رشک
یکی دردمندی بود بی پزشک.
فردوسی.
چو چیره شود بر دل مرد رشک
یکی دردمندی بود بی پزشک.
فردوسی.
هر آنگه که دل تیره گردد ز رشک
مر آن درد را دیو گردد پزشک.
فردوسی.
وگر چیره شد بر دلت کام و رشک
سخنگوی تا دیگر آرم پزشک.
فردوسی.
بشد پیش خاتون دوان کدخدای
که دانا پزشکی نو آمد بجای.
فردوسی.
بسان پزشکی پس ابلیس تفت
بفرزانگی نزد ضحاک رفت.
فردوسی.
ببارید پیران ز مژگان سرشک
تن پیل سم درگذشت از پزشک.
فردوسی.
پزشکی که باشد بتن دردمند
ز بیمار چون بازدارد گزند.
فردوسی.
ز بینیش بگشاد یک روز خون
پزشک آمد از هر سوئی رهنمون
به دارو چو یک هفته بستی پزشک
دگر هفته خون آمدی چون سرشک.
فردوسی.
سه دیگر پزشگی که هست ارجمند
ز دانندگان نام کرده بلند.
فردوسی.
سوم آنکه دارم یکی نو پزشک
که علت بگوید چو بیند سرشک.
فردوسی.
سرآمد مرا روزگار پزشک
تو بر من مپالای خونین سرشک.
فردوسی.
نه آن خستگان را به بالین پزشک
همه جای غم بود و خونین سرشک.
فردوسی.
بگرییم چونین بخونین سرشک
تو باشی بدین درد ما را پزشک.
فردوسی.
هر آنکس که پوشید درد از پزشک
ز مژگان فروریخت خون سرشک.
فردوسی.
همیشه همی ریخت خونین سرشک
بدان درد شطرنج بودش پزشک.
فردوسی.
پزشکان فرزانه گردآمدند
همه یک بیک داستانها زدند.
فردوسی.
پزشکان گیتی بسام انجمن
همی چاره سازند از مرد و زن.
فردوسی.
پزشکان که دیدند کردند امید
بخون دل و مغز دیو سپید.
فردوسی.
به ایران زمین باز بردندشان
بدانا پزشکان سپردندشان.
فردوسی.
بپزشکانت احتیاج مباد.
لبیبی (از فرهنگ خطی).
مثل زنند که آید پزشک ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 281).
دار نکو مر پزشک را گه صحت
تات نکو دارد او به دارو و درمان.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 650).
چون زدستی خود تبر بر پای خود
خود پزشک خویش باش ای دردمند.
ناصرخسرو.
نباشد پزشکش کسی جز که شاه
که درمانش سازد بگنج و سپاه.
اسدی (گرشاسب نامۀ کتاب خانه مؤلف ص 54).
بیدوائی که دید آن بیمار
گشت چندین پزشک در تیمار.
نظامی
- امثال:
بزاهد فربه و پزشک نزار مگروید.
عقاقیری ّ باسرمایه جراح جوان باید
پزشک پیر کارافتاده می شاید مداوا را.
، عرّاف.
- سرآمدن روزگار پزشک کسی را، از پزشک درگذشتن او. لاعلاج و بی درمان بودن درد او:
ببارید پیران ز مژگان سرشک
تن پیلسم درگذشت از پزشک.
فردوسی.
سرآمد مرا روزگار پزشک
تو بر من مپالای خونین سرشک.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پزشک
(پَ زَ)
جغد باشد و آن پرنده ای است معروف. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
پزشک
شخصی که به درد بیماران رسیدگی کند و به دارو شفا بخشد، حکیم جغد کسی که تداوی امراض کند کسی که مرضی را معالجه و دستوردوایی برای بهبود دهد کسی که حرفه اش معالجه بیماران و مرضی باشد طبیب. یا پزشک یکم. درجه بالای پزشکی معمول در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن بالاتر از پزشک دوم است. یا پزشک دوم. یکی از پایه های پزشکی معمول و مجری در بیمارستانها و ادارات دولتی ایران و آن پایین تر از پزشک یکم است
فرهنگ لغت هوشیار
پزشک
((پِ زِ))
کسی که حرفه اش معالجه امراض است، طبیب
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
فرهنگ فارسی معین
پزشک
دکتر، طبیب
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره
پزشک
حکیم، دکتر، طبیب، نبض شناس، نبض گیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پزشک
1- اگر دختری در خواب ببینید که بیمار است و به پزشک مراجعه میکند، به این معنا است که میتواند بر ناراحتیهای خود غلبه کند. ، 2- اگر دختری پزشکی به خواب ببیند، نشانه آن است که از زیبایی خود برای خوشگذرانی های سبکسرانه استفاده می کند. اگر بیمار باشد و چنین خوابی ببیند، نشانه آن است که بر ناراحتی و نگرانی خود به زودی غلبه خواهد کرد. ، 3- اگر دختری پزشک پریشان و مضطربی را به خواب ببیند، نشانه آن است که در زندگی سعی و تلاش بیشتری برای پیش بردن اهدافش خواهد کرد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پزشک
طبيبٌ
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به عربی
پزشک
Doctor, Physician
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پزشک
docteur, médecin
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پزشک
doktor
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پزشک
ڈاکٹر , معالج
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به اردو
پزشک
ডাক্তার , চিকিৎসক
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به بنگالی
پزشک
daktari
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پزشک
डॉक्टर , चिकित्सक
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به هندی
پزشک
의사
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به کره ای
پزشک
医者 , 医師
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پزشک
רופא , רוֹפֵא
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به عبری
پزشک
dokter
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پزشک
แพทย์ , แพทย์
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به تایلندی
پزشک
arts
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به هلندی
پزشک
doctor, médico
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پزشک
dottore, medico
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پزشک
doutor, médico
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پزشک
医生
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به چینی
پزشک
lekarz
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به لهستانی
پزشک
лікар
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پزشک
Arzt
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به آلمانی
پزشک
врач
تصویری از پزشک
تصویر پزشک
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پزشکی
تصویر پزشکی
دانش معالجۀ بیماران، طبابت، شغل و عمل پزشک، طبابت، (صفت نسبی، منسوب به پزشک) آنچه مربوط به معالجۀ بیماران است، طبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزشکی
تصویر پزشکی
طبابت، معالجه بیماران، منسوب به پزشک، طبی، قانونی شاخه ای از فن پزشکی که از شناسایی آسیب های ناشی از جنایات بحث می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پزشکی
تصویر پزشکی
Medical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پزشکی
تصویر پزشکی
медицинский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پزشکی
تصویر پزشکی
medizinisch
دیکشنری فارسی به آلمانی