- پزائیدن
- پختن پزیدن
معنی پزائیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
پختن پزیدن
پختن، رسانیدن دمل و امثال آن: (و آماس را نرم کند و بپزاند) (ذخیره خوارزمشاهی)
توقف کردن، ماندن
زاییده شدن تولد یافتن، بچه آوردن تولید مثل کردن
گذاشتن هشتن
گفتن، لائیدن
اکتناف
ابتلاج
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
صافی کردن پالودن پالیدن، بیختن، تراویدن ترابیدن، دفع شدن
آراستن
آزرده شدن، آزرده کردن آزردن
آسودن
پریشان کردن، پراکندن
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
حدس زدن
لمس کردن، دست مالیدن
آب دادن کشت و باغ مشروب کردن سقایت
بانگ زدن و زجر کردن
پژمردن پژمریدن، رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه
پناه بردن
منع کردن، باز داشتن
نغمه کردن و سرود گفتن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
گزند رساندن، نیش زدن، گزیدن
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن)
پناه بردن، پناهنده شدن، برای مثال بر که پناهیم تویی بی نظیر / در که گریزیم تویی دستگیر (نظامی۱ - ۷) ، بدید از بد و نیک آزار اوی / به یزدان پناهید در کار اوی (فردوسی - ۲/۲۰۷) ، از آن کسی که شان خواند از جای خویش / به یزدان پناهید و رفتند پیش (فردوسی - ۵/۵۰۶) زنهار خواستن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
پرماسیدن، بساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
پژمرده شدن و از طراوت افتادن گل و گیاه
گزاردن، ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
افزودن
گزیدن: آن کس که زپشت سعد سلمان آید گر زهر شود ملک تر نگزاید. (مسعود سعد)، زیان رساندن: و اگر (شراب) در فصل خزان پیوسته خورده آید کمتر گزاید لابل که سودمند بود