جدول جو
جدول جو

معنی پریچهر - جستجوی لغت در جدول جو

پریچهر(دخترانه)
زیبا روی، نام همسر جمشید شاه، پریچهره
تصویری از پریچهر
تصویر پریچهر
فرهنگ نامهای ایرانی
پریچهر(پَ چِ)
که چهره و سیمای پری دارد. پریچهره. پریروی:
پریچهر هرچ اوفتادش بدست
همه در سر و مغز خواجه شکست.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
پریچهر
پریروی، آنکه چهره و سیمای زیبا و پری دارد
تصویری از پریچهر
تصویر پریچهر
فرهنگ لغت هوشیار
پریچهر
پریرو، پری سیما، جمیل، خوبرو، زیبا، صبیح، وسیم
متضاد: بدصورت، زشت، نازیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمچهر
تصویر خرمچهر
(دخترانه)
آنکه چهره ای شاداب و با طراوت دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریچهره
تصویر پریچهره
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا چون پری دارد، زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریچه
تصویر پریچه
(دخترانه)
پری کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراچهر
تصویر فراچهر
(دخترانه)
مرکب از فرا (بالاتر) + چهر (صورت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پسریچه
تصویر پسریچه
پسرک، پسر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریمور
تصویر پریمور
پامچال، نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، زهر الرّبیع، پریمولا، گل نوروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پری چهر
تصویر پری چهر
کسی که چهره ای مانند چهرۀ پری دارد، پری رخسار، پری روی، خوشگل، زیباروی، برای مثال خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی / خوشا با پری چهرگان زندگانی (فرخی - ۳۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(پِ گُرْ)
نام قدیم بخشی ازکشور فرانسه در شمال گوین که بسال 1589 میلادی در عصر هانری چهارم به قلمرو سلطنت پیوست و اکنون ولایت دوردونی و قسمتی از ولایت لت وگارون را تشکیل میدهد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی جزءدهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. واقع در 12هزارگزی خاور کرمی و 12هزارگزی شوسۀ کرمی به بیله سوار. جلگه، گرمسیر. دارای 483 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ چِ)
زردچهره. (فرهنگ فارسی معین) :
فرق بر او سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
زربار و مشکسای و زردچهر و سرخرنگ.
منوچهری.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
که به صورت شیر باشد. که صورت شیر دارد:
همه کژدم وش و خرچنگ کردار
گوزن شیرچهر و گاوپیکر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پَ چَ / چِ)
پوست و پوشال خرما که ریسمان تابند. لیف خرما. پیشن. پیشند. آژوغ. آزغ. آزوغ
لغت نامه دهخدا
(پَ چَ)
یکی از مسلحه های مازندران، ولی در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (چ طهران صص 73-74 و 180 و...) تریجه آمده و صحیح همین است. تریجه مشتق از توران جیر است. (تاریخ طبرستان ص 73)
لغت نامه دهخدا
(پُ / پِ چَ /چِ / پُ / پِ سَ چَ / چِ)
پسر کوچک، پسر بدکاره. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). در فرهنگ پسریچه بوزن جنبیده آورده بمعنی پسران بدکار. (در لغت نامۀ خطی مجهول) ، مردم سفله. (برهان قاطع). بدکار و سفله باشد. کذا فی المؤید. مردم پست فرومایه. دون. رذل
لغت نامه دهخدا
(پَ چِ رَ)
نام دختر زابل شاه. همسر جمشید و مادر ثور
لغت نامه دهخدا
(پَ چِ رَ/ رِ)
که چهره و سیمای پری دارد. پریچهر. پریروی. بسیارزیبا. بسیارجمیل. خوبروی:
چو گشت آن پریچهره بیمار غنج
ببرید دل از سرای سپنج.
رودکی.
پریچهره فرزند دارد یکی
کز او شوختر کم بود کودکی.
ابوشکور.
نیابم همی زین جهان بهره ای
بدیدار فرخ پریچهره ای.
فردوسی.
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر
پریچهره و پاک و خسروگهر.
فردوسی.
پریچهره را بچه بد در نهان
از آن شاد شدشهریار جهان.
فردوسی.
پریچهره را بچه بد در نهان
از آن خوب رخ شادمان شد جهان.
فردوسی.
پریچهره سیندخت در پیش سام
زبان کرد گویا و دل شادکام.
فردوسی.
بپاسخ سیاوخش نگشاد لب
پریچهره برداشت از رخ قصب.
فردوسی.
پریچهره بر گاه بنشست پنج
همه در سران تاج و در زیر گنج.
فردوسی.
ز رومی همان نیز خادم چهل
پریچهره و شهره و دل گسل.
فردوسی.
وزان پس بیامد بشادی نشست
پریچهره پیش اندرون می بدست.
فردوسی.
که ترکان بدیدن پریچهره اند
بجنگ اندرون پاک بی بهره اند.
فردوسی.
که آرد پریچهرۀ می گسار
نهد بر کف دادگر شهریار.
فردوسی.
بیامد پریچهرۀ می گسار
یکی جام بر کف بر شهریار.
فردوسی.
پریچهره هر روز صد چنگ زن
بشادی بدرگه شدی انجمن.
فردوسی.
بگیریم ازیشان پریچهره چند
بنزدیک خسرو شویم ارجمند.
فردوسی.
پریچهره بینی همه دشت و کوه
بهر سو بشادی نشسته گروه.
فردوسی.
همه خوردنی شان ز مردم بدی
پریچهرۀ هر زمان گم بدی.
فردوسی.
چو رستم بدان سان پریچهره دید
ز هر دانشی نزد او بهره دید.
فردوسی.
بر آن انجمن شاد بنشاندند
وزان پس پریچهره را خواندند.
فردوسی.
پریچهره گریان ازو بازگشت
اباانده و درد انباز گشت.
فردوسی.
کجا آن پریچهرگان جهان
کز ایشان بدی شاد جان مهان.
فردوسی.
کجا آن پریچهرگان جهان
کزیشان نبینم بگیتی نشان.
فردوسی.
پریچهرگان رد برد داشتند
بشادی شب و روز بگذاشتند.
فردوسی.
پریچهرگان پیش خسرو بپای
سر زلفشان بر سمن مشک سای.
فردوسی.
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی
خوشا با پریچهرگان زندگانی.
فرخی.
که هست این عروسی بمهر خدای
پریچهره ای سعتری منظری.
منوچهری.
سوی باغ با دایه ناگه ز در
درآمد پریچهرۀ سیم بر.
اسدی (گرشاسب نامه).
نگاری پریچهره کز چرخ، ماه
نیارد درو تیز کردن نگاه.
اسدی (گرشاسب نامه).
پریچهره را دید جم ناگهان
بدو گفت: ماها چه بینی نهان ؟.
اسدی (گرشاسب نامه).
وشاقی پریچهره در خیل داشت
که طبعش بدو اندکی میل داشت.
سعدی (بوستان).
پریچهره را هم نشین کرد و دوست
که این عیب من گفت و یار من اوست.
سعدی (بوستان).
که ناگه نظر زی یکی بنده کرد
پریچهره در زیر لب خنده کرد.
سعدی (بوستان).
نرفته ز شب هم چنان بهره ای
که ناگه بکشتش پریچهره ای.
سعدی (بوستان).
طبیبی پریچهره در مرو بود
که در باغ دل قامتش سرو بود.
سعدی (بوستان).
پریچهره ای بود محبوب من
بدو گفتم ای لعبت خوب من.
سعدی (بوستان).
ببرد از پریچهرۀ زشت خوی
زن دیوسیمای خوش طبع گوی.
سعدی (بوستان).
آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پُ گَ هََ)
که گوهر و اصلی بزرگ دارد. پرگهر:
بدو گفت کای شسته مغز از خرد
به پرگوهران این کی اندر خورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریچه
تصویر دریچه
در کوچک، دربچه
فرهنگ لغت هوشیار
دهانه هر یک از دو بخش شلوار. رجلان، پاچه گاو و گوسفند و مانند آن کراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریچار
تصویر ریچار
سخنان بیهوده و در هم و نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمهر
تصویر پرمهر
پر محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگهر
تصویر پرگهر
پرجواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر مهر
تصویر پر مهر
پر محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریمور
تصویر پریمور
گل نوروز پامچال از گیاهان گل نوروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسریچه
تصویر پسریچه
پسر کوچک پسرک، پسر بد کاره، پست و فرومایه سفله رذل
فرهنگ لغت هوشیار
پر نصیب پر بهره. پر بهر کردن پر نصیب کردن پر بهره کردن بهره مند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پوست و پوشال خرما که بدان ریسمان بافند لیف خرما پیشن پیشند آژوغ آزغ آزوغ
فرهنگ لغت هوشیار
که چهره ای چون پری دارد پری سیما پری روی خوبروی زیبا جمیل پریچهر، جمع پریچهرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریده
تصویر پریده
پرواز کرده، تبخیرشده
فرهنگ لغت هوشیار
((پِ تِ))
دستگاه خروجی رایانه که اطلاعات نوشتاری یا نگاره ای را بر سطح کاغذ یا مواد دیگر چاپ کند، چاپگر (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پری چهر
تصویر پری چهر
((پَ. چِ))
پری چهره، آن که چهره اش به زیبایی چهره پریان است، زیبا، خوب روی، خوش صورت
فرهنگ فارسی معین