پامچال، نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، زهر الرّبیع، پریمولا، گل نوروز
پامچال، نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، زَهرُ الرَّبیع، پِریمولا، گُلِ نُوروز
نام قدیم بخشی ازکشور فرانسه در شمال گوین که بسال 1589 میلادی در عصر هانری چهارم به قلمرو سلطنت پیوست و اکنون ولایت دوردونی و قسمتی از ولایت لت وگارون را تشکیل میدهد
نام قدیم بخشی ازکشور فرانسه در شمال گوین که بسال 1589 میلادی در عصر هانری چهارم به قلمرو سلطنت پیوست و اکنون ولایت دوردونی و قسمتی از ولایت لُت وگارون را تشکیل میدهد
دهی جزءدهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. واقع در 12هزارگزی خاور کرمی و 12هزارگزی شوسۀ کرمی به بیله سوار. جلگه، گرمسیر. دارای 483 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزءدهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. واقع در 12هزارگزی خاور کرمی و 12هزارگزی شوسۀ کرمی به بیله سوار. جلگه، گرمسیر. دارای 483 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از مسلحه های مازندران، ولی در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (چ طهران صص 73-74 و 180 و...) تریجه آمده و صحیح همین است. تریجه مشتق از توران جیر است. (تاریخ طبرستان ص 73)
یکی از مسلحه های مازندران، ولی در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (چ طهران صص 73-74 و 180 و...) تُریجه آمده و صحیح همین است. تُریجه مشتق از توران جیر است. (تاریخ طبرستان ص 73)
پسر کوچک، پسر بدکاره. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). در فرهنگ پسریچه بوزن جنبیده آورده بمعنی پسران بدکار. (در لغت نامۀ خطی مجهول) ، مردم سفله. (برهان قاطع). بدکار و سفله باشد. کذا فی المؤید. مردم پست فرومایه. دون. رذل
پسر کوچک، پسر بدکاره. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). در فرهنگ پسریچه بوزن جنبیده آورده بمعنی پسران بدکار. (در لغت نامۀ خطی مجهول) ، مردم سفله. (برهان قاطع). بدکار و سفله باشد. کذا فی المؤید. مردم پست فرومایه. دون. رذل
که چهره و سیمای پری دارد. پریچهر. پریروی. بسیارزیبا. بسیارجمیل. خوبروی: چو گشت آن پریچهره بیمار غنج ببرید دل از سرای سپنج. رودکی. پریچهره فرزند دارد یکی کز او شوختر کم بود کودکی. ابوشکور. نیابم همی زین جهان بهره ای بدیدار فرخ پریچهره ای. فردوسی. سه خواهر ز یک مادر و یک پدر پریچهره و پاک و خسروگهر. فردوسی. پریچهره را بچه بد در نهان از آن شاد شدشهریار جهان. فردوسی. پریچهره را بچه بد در نهان از آن خوب رخ شادمان شد جهان. فردوسی. پریچهره سیندخت در پیش سام زبان کرد گویا و دل شادکام. فردوسی. بپاسخ سیاوخش نگشاد لب پریچهره برداشت از رخ قصب. فردوسی. پریچهره بر گاه بنشست پنج همه در سران تاج و در زیر گنج. فردوسی. ز رومی همان نیز خادم چهل پریچهره و شهره و دل گسل. فردوسی. وزان پس بیامد بشادی نشست پریچهره پیش اندرون می بدست. فردوسی. که ترکان بدیدن پریچهره اند بجنگ اندرون پاک بی بهره اند. فردوسی. که آرد پریچهرۀ می گسار نهد بر کف دادگر شهریار. فردوسی. بیامد پریچهرۀ می گسار یکی جام بر کف بر شهریار. فردوسی. پریچهره هر روز صد چنگ زن بشادی بدرگه شدی انجمن. فردوسی. بگیریم ازیشان پریچهره چند بنزدیک خسرو شویم ارجمند. فردوسی. پریچهره بینی همه دشت و کوه بهر سو بشادی نشسته گروه. فردوسی. همه خوردنی شان ز مردم بدی پریچهرۀ هر زمان گم بدی. فردوسی. چو رستم بدان سان پریچهره دید ز هر دانشی نزد او بهره دید. فردوسی. بر آن انجمن شاد بنشاندند وزان پس پریچهره را خواندند. فردوسی. پریچهره گریان ازو بازگشت اباانده و درد انباز گشت. فردوسی. کجا آن پریچهرگان جهان کز ایشان بدی شاد جان مهان. فردوسی. کجا آن پریچهرگان جهان کزیشان نبینم بگیتی نشان. فردوسی. پریچهرگان رد برد داشتند بشادی شب و روز بگذاشتند. فردوسی. پریچهرگان پیش خسرو بپای سر زلفشان بر سمن مشک سای. فردوسی. خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی خوشا با پریچهرگان زندگانی. فرخی. که هست این عروسی بمهر خدای پریچهره ای سعتری منظری. منوچهری. سوی باغ با دایه ناگه ز در درآمد پریچهرۀ سیم بر. اسدی (گرشاسب نامه). نگاری پریچهره کز چرخ، ماه نیارد درو تیز کردن نگاه. اسدی (گرشاسب نامه). پریچهره را دید جم ناگهان بدو گفت: ماها چه بینی نهان ؟. اسدی (گرشاسب نامه). وشاقی پریچهره در خیل داشت که طبعش بدو اندکی میل داشت. سعدی (بوستان). پریچهره را هم نشین کرد و دوست که این عیب من گفت و یار من اوست. سعدی (بوستان). که ناگه نظر زی یکی بنده کرد پریچهره در زیر لب خنده کرد. سعدی (بوستان). نرفته ز شب هم چنان بهره ای که ناگه بکشتش پریچهره ای. سعدی (بوستان). طبیبی پریچهره در مرو بود که در باغ دل قامتش سرو بود. سعدی (بوستان). پریچهره ای بود محبوب من بدو گفتم ای لعبت خوب من. سعدی (بوستان). ببرد از پریچهرۀ زشت خوی زن دیوسیمای خوش طبع گوی. سعدی (بوستان). آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت. حافظ
که چهره و سیمای پری دارد. پریچهر. پریروی. بسیارزیبا. بسیارجمیل. خوبروی: چو گشت آن پریچهره بیمار غنج ببرید دل از سرای سپنج. رودکی. پریچهره فرزند دارد یکی کز او شوختر کم بود کودکی. ابوشکور. نیابم همی زین جهان بهره ای بدیدار فرخ پریچهره ای. فردوسی. سه خواهر ز یک مادر و یک پدر پریچهره و پاک و خسروگهر. فردوسی. پریچهره را بچه بد در نهان از آن شاد شدشهریار جهان. فردوسی. پریچهره را بچه بد در نهان از آن خوب رخ شادمان شد جهان. فردوسی. پریچهره سیندخت در پیش سام زبان کرد گویا و دل شادکام. فردوسی. بپاسخ سیاوخش نگشاد لب پریچهره برداشت از رخ قصب. فردوسی. پریچهره بر گاه بنشست پنج همه در سران تاج و در زیر گنج. فردوسی. ز رومی همان نیز خادم چهل پریچهره و شهره و دل گسل. فردوسی. وزان پس بیامد بشادی نشست پریچهره پیش اندرون می بدست. فردوسی. که ترکان بدیدن پریچهره اند بجنگ اندرون پاک بی بهره اند. فردوسی. که آرد پریچهرۀ می گسار نهد بر کف دادگر شهریار. فردوسی. بیامد پریچهرۀ می گسار یکی جام بر کف بر شهریار. فردوسی. پریچهره هر روز صد چنگ زن بشادی بدرگه شدی انجمن. فردوسی. بگیریم ازیشان پریچهره چند بنزدیک خسرو شویم ارجمند. فردوسی. پریچهره بینی همه دشت و کوه بهر سو بشادی نشسته گروه. فردوسی. همه خوردنی شان ز مردم بدی پریچهرۀ هر زمان گم بدی. فردوسی. چو رستم بدان سان پریچهره دید ز هر دانشی نزد او بهره دید. فردوسی. بر آن انجمن شاد بنشاندند وزان پس پریچهره را خواندند. فردوسی. پریچهره گریان ازو بازگشت اباانده و درد انباز گشت. فردوسی. کجا آن پریچهرگان جهان کز ایشان بدی شاد جان مهان. فردوسی. کجا آن پریچهرگان جهان کزیشان نبینم بگیتی نشان. فردوسی. پریچهرگان رد برد داشتند بشادی شب و روز بگذاشتند. فردوسی. پریچهرگان پیش خسرو بپای سر زلفشان بر سمن مشک سای. فردوسی. خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی خوشا با پریچهرگان زندگانی. فرخی. که هست این عروسی بمهر خدای پریچهره ای سعتری منظری. منوچهری. سوی باغ با دایه ناگه ز در درآمد پریچهرۀ سیم بر. اسدی (گرشاسب نامه). نگاری پریچهره کز چرخ، ماه نیارد درو تیز کردن نگاه. اسدی (گرشاسب نامه). پریچهره را دید جم ناگهان بدو گفت: ماها چه بینی نهان ؟. اسدی (گرشاسب نامه). وشاقی پریچهره در خیل داشت که طبعش بدو اندکی میل داشت. سعدی (بوستان). پریچهره را هم نشین کرد و دوست که این عیب من گفت و یار من اوست. سعدی (بوستان). که ناگه نظر زی یکی بنده کرد پریچهره در زیر لب خنده کرد. سعدی (بوستان). نرفته ز شب هم چنان بهره ای که ناگه بکشتش پریچهره ای. سعدی (بوستان). طبیبی پریچهره در مرو بود که در باغ دل قامتش سرو بود. سعدی (بوستان). پریچهره ای بود محبوب من بدو گفتم ای لعبت خوب من. سعدی (بوستان). ببرد از پریچهرۀ زشت خوی زن دیوسیمای خوش طبع گوی. سعدی (بوستان). آن ترک پریچهره که دوش از بر ما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت. حافظ