جدول جو
جدول جو

معنی پریسا - جستجوی لغت در جدول جو

پریسا(دخترانه)
همچون پری، پری افسای، افسون کننده حور و پری، زیبا چون پری
تصویری از پریسا
تصویر پریسا
فرهنگ نامهای ایرانی
پریسا
افسونگر، زیبا مانند پری، کسی که برای تسخیر جن و پری افسون بخواند، پری افسا، پری افسای، پری خوٰان، پری بند
تصویری از پریسا
تصویر پریسا
فرهنگ فارسی عمید
پریسا(اَ سا)
مخفف پریسای. رجوع به پریسای شود
لغت نامه دهخدا
پریسا
مانند پری، پری سان، افسونگر
تصویری از پریسا
تصویر پریسا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریشا
تصویر پریشا
(دخترانه)
پری شاه، شاه پری ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسیا
تصویر پرسیا
(دخترانه)
پرشیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریا
تصویر پریا
(دخترانه)
زیبا چون پری، جمع پری، کبوتر بال شکسته ای که به دنبال آشیانه می گردد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریسا
تصویر فریسا
(دخترانه)
پریسا، زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
پرسیدن، پرسش کردن، سؤال کردن، جویا شدن از حال کسی، خبر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
به سریانی پوست قنفذ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
ریسنده، (ناظم الاطباء)، نعت فاعلی از ریسیدن به معنی آنکه می ریسد، (از شعوری ج 2 ص 17)، آه کشنده و افسوس خورنده، (ناظم الاطباء)، آنکه از ضعف بسیار لاغر و نزار شود، باریک ریس، (از شعوری ج 2 ص 17)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
صفت فاعلی دائمی. پرسنده. خبرگیرنده. پرسان. سائل
لغت نامه دهخدا
نام نهری از شعب رود خانه پرکل در ایالت پروس شرقی و آن از دریاچۀ ویزاینی واقع در لهستان سرچشمه میگیرد و پس از تشکیل دادن دریاچۀ ویستیتر رو بشمال غربی جریان پیدا کند وپس از طی حدود یکصد هزار گز و اخذ پاره ای از انهار در طرف فوقانی اینستربورگ با نهر رومنیته یکی گردد ورود خانه پرکل را تشکیل دهد، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ایرسا. رجوع به ایرسا شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
لفظ زندی بمعنی پری
لغت نامه دهخدا
(پْرو / پِ)
پروز. نام شهری از بی تی نیۀ قدیم در آسیای صغیر
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
مخفف پری افسای. کسی که افسون پری خواند. تسخیرکننده جن. افسونگر. پریخوان. پری بند. عزیمت خوان. عزائم کننده پری:
گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینۀ لبلاب.
لبیبی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اریسا
تصویر اریسا
زنبق سفید ایرس، سوسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
جویا پرسا پرسنده متفحص خبر گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریسای
تصویر پریسای
پری بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
((پُ))
جویا، پرسنده، پرسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریسای
تصویر پریسای
((پَ))
مانند پری، افسونگر، جن گیر، پری سای، پری بند، پری خوان، پری افسا
فرهنگ فارسی معین
پرسان، پرسشگر، پرسنده، جویا، متفحص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرپا، ایستاده
فرهنگ گویش مازندرانی
گذشته ی نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی
ایستاده
فرهنگ گویش مازندرانی