جدول جو
جدول جو

معنی پرکردن - جستجوی لغت در جدول جو

پرکردن
انباشتن
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
پرکردن
لملءٍ
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به عربی
پرکردن
Replenish
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پرکردن
replenir
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پرکردن
補充する
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پرکردن
补充
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به چینی
پرکردن
เติม
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
پرکردن
mengisi ulang
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پرکردن
पुनः भरना
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به هندی
پرکردن
пополнять
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به روسی
پرکردن
wieder auffüllen
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
پرکردن
поповнювати
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پرکردن
uzupełniać
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
پرکردن
reabastecer
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پرکردن
למלא מחדש
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به عبری
پرکردن
rifornire
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پرکردن
reponer
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پرکردن
bijvullen
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به هلندی
پرکردن
بھرنا
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به اردو
پرکردن
পূর্ণ করা
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
پرکردن
kujaza tena
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پرکردن
yenilemek
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پرکردن
보충하다
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرکرده
تصویر پرکرده
انباشته، مملو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروردن
تصویر پروردن
پروراندن، پرورش دادن، برای مثال مار را هر چند بهتر پروری / چون یکی خشم آورد کیفر بری (رودکی - ۵۱۱)، یکی بچۀ گرگ می پرورید / چو پرورده شد خواجه بر هم درید (سعدی۱ - ۱۸۹)تربیت کردن، فربه ساختن، کنایه از آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
بسیار کردن کاری مثلاً کار نیکو کردن از پر کردن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درکردن
تصویر درکردن
خارج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راندن وخواندن ستور ومرکب از (هر) حکایت صوت در راندن و خواندن ستوران و (کردن) که فعلمعین است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکردن
تصویر سرکردن
شروع کردن، آغاز کردن، سردادن
فرهنگ لغت هوشیار
در عسل یا شکر و جز آن حفظ کردن و بعمل آوردن دارویی یا میوه ای آماده کردن اطراء تطریه: (همه را کوفته و بیخته باب غوره بپرورند) (ذخیره خوارزمشاهی)، پرورده شدن تربیت یافتن، حمایت کردن، پرستش کردن پرستیدن، نهادن قرار دادن مواضعه کردن، آموختن تع
فرهنگ لغت هوشیار
نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا همه ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن، بسیار انجام دادن بسیار کردن: کار نیکو کردن از پر کردن است، اشغال کردن مشغول کردن، اشباع در حرکت: (استکان... در اصل استکن بود پر کردند استکان شد) (منتهی الارب) یا پر کردن تفنگ (توپ و مانند آن)، باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن، یا پر کردن دندان. تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن. یا پر کردن قوه باطری و مانند آن. آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده. یا کسی را پر کردن، با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکردن
تصویر برکردن
بلند کردن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکردن
تصویر سرکردن
مدارا کردن، با کسی ساختن، شروع کر دن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
((پُ کَ دَ))
انباشتن، لبریز کر دن، بسیار انجام دادن، تحریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروردن
تصویر پروردن
((پَ وَ دَ))
پروراندن، در عسل یا شکر و مانند آن پختن، آموختن، تعلیم دادن
فرهنگ فارسی معین