جدول جو
جدول جو

معنی پرچینی - جستجوی لغت در جدول جو

پرچینی
(پُ)
حالت و چگونگی پرچین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرمینی
تصویر آرمینی
(پسرانه)
سپهسالار یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک، برای مثال آب رویم رفت و زیر آب چشم / روی چون آب است پرچین ای دریغ (خاقانی - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروانی
تصویر پروانی
در کشتی، فنی از کشتی که کشتی گیر گرد حریف بچرخد و ناگهان پای وی را بگیرد و او را از جا بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربست، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، چپر، برای مثال تا نگار من ز سنبل بر سمن پرچین نهاد / داغ حسرت بر دل صورت گران چین نهاد (امیرمعزی - ۱۶۲)
پرچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچانه
تصویر پرچانه
کسی که زیاد حرف بزند، پرگو، پرسخن، بسیار گوی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
کوهی است از توابع صفاهان. (برهان) ، گفته اند ارحب شهریست بر ساحل دریا، بین آن و بین ظفار نزدیک 10 فرسنگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یکی از آهنگ سازان مشهور ایتالیا، وی بسال 1728 میلادی در باری متولد شد و بسال 1800 درگذشت، مدتی در ناپولی (ناپل) و زمانی در رم و چندی در پاریس زیست، وی بیش از 150 اوپرا نگاشته است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرشکن. پرشکنج. پرآژنگ. پرنورد. پرژنگ. پرماز. (منوچهری). پرکیس. پرانجوغ. پرانجوخ. پرکوس. پرپیچ. پرپیچ و تاب. پیر شده. صاحب چین بسیار:
روی ترکان هست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست.
فرقدی.
سوی حجرۀ خویش رفت آرزوی
ز مهمان بیگانه پرچین بروی.
فردوسی.
ببینی بروهای پرچین من
فدای تو دارم جهان بین من.
فردوسی.
همه زرد گشتند و پرچین بروی
کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی.
فردوسی.
همه دل پر از کین و پرچین برو
بجز جنگشان نیست چیز آرزو.
فردوسی.
بپیچید رستم ز گفتار اوی
بروهاش پرچین شد و زرد روی.
فردوسی.
شبگیر نبینی که خجسته به چه درد است
گوئی دو رخان زرد و برو پرچین کرده ست.
منوچهری.
پرچین شود ز درد رخ بی دین
چون گرد خود کنی تو زدین پرچین.
ناصرخسرو.
زلف پرچینش بسی فتنه و بیدادی کرد
چون خط آید بکم از زلف پر از چین نکند.
سوزنی.
ز بیم ضربت صمصام آبدار ورا
رخ مخالف شه چون زره شود پرچین.
سوزنی.
دهش کان ز ابروی پرچین دهند
بود زهر اگر شهد شیرین دهند.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دیوارگونه ای که از ترکه یا نی و برگ و علف بر گرد باغ و مزرعه کنند. خار و شاخ درخت که بر سر دیوارهای باغ نهند حراست آنرا. چوبهای سرتیز و خاری که بر سر دیوارها نصب کنند. حصاری باشد که از خار و خلاشه و شاخ درختان بر دور باغ و فالیز و کشت زار سازندو چوبهای سرتیز و خاری را نیز گویند که بر سر دیوارها نصب کنند. (برهان). وشیع. چپر. خاربست. کپر: پرچین خانه و باغ، فلغند. (صحاح الفرس). الخزّ، پرچین بر دیوار نهادن. (تاج المصادر بیهقی) :
سپاه و سلیح است دیوار او
بپرچینش بر نیزه ها خار او.
فردوسی.
سرای خویش را فرمود (شاه) پرچین
حصار آهنین و بند روئین.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
رخ مه ز گرد ابر پر چین گرفت
سر باره از نیزه پرچین گرفت.
اسدی.
یاری ندهد ترا بر این دیو
جز طاعت و حب آل یاسین
گرد دل خود ز دوستیشان
بر دیو حصار ساز وپرچین.
ناصرخسرو.
پرمیوه دار باشند درهای او حکیمان
دیوار او ز حکمت و ز ذوالفقار پرچین.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 373).
پرچین شود ز درد رخ بی دین
چون گرد خود کنی تو ز دین پرچین.
ناصرخسرو.
شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن تا چهارپا اندر او راه نیابد و از مرغان نگاه دار. (نوروزنامه).
تا نگار من ز سنبل بر چمن پرچین نهاد
داغ حسرت بر دل صورتگران چین نهاد.
معزی.
کنداز غالیه (یعنی خط عذار) پیرامن گل را پرچین
تا کس از باغ رخش گلشن و گلچین نکند
خود خطا باشد انصاف خرد باید داد
کاین چنین باغ پر از گل را پرچین نکند.
سوزنی.
پرچین باغ پروین بل پرّنسر طائر
بامش فضای گردون دیوار خط محور.
خاقانی.
عطارد ار نگرد این حدیقۀ معنی
بگردش از مژۀ خویشتن کند پرچین.
امیرخسرو.
- پرچین شدن، محکم شدن چیزی در چیزی چون میخ آهنین در تخته فرورفته محکم شود. (غیاث اللغات).
- پرچین کردن، چوب یا خار بر دیوار نهادن تا کسی برنتواند رفت. گرد باغ برآمدن باغبان و هرچه دغل یافتن پاک کردن. (صحاح الفرس). مضبوط و محکم ساختن چیزی چون میخ در تخته و دیوار و امثال آن. (رشیدی). محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که بر تخته زنند و دنبالۀ آنرااز جانب دیگر خم دهند و محکم کنند. (برهان). پخچ کردن سر میخ از آن سوی که بیرون آید. چون درودگر یا نعلبند میخ در چوب یا نعل زند و سر میخ را که از دیگر سو بیرون آید گرد سازد تا در چیزی نیفتد و چهارپایان بر دست و پای نزنند گویند میخ را پرچین کرد. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرفینی
تصویر زرفینی
کرمهای حلقوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریدنی
تصویر پریدنی
که پریدن بتواند قابل پریدن، که قابل پریدن باشد پر شدنی انباشتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنیانی
تصویر پرنیانی
منسوب به پرنیاندارای پرنیان از پرنیان، برنگ پرنیان، شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
فنی است از کشتی و آن عبارتست از گشتن گرد حریف و پایش را ناگهان برداشتن و از جا ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسخنی
تصویر پرسخنی
پرگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسیدنی
تصویر پرسیدنی
در خور پرسیدن لایق پرسیدن محتاج پرسیدن محتاج سوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچانگی
تصویر پرچانگی
حالت و چگونگی پرچانه پرگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچانه
تصویر پرچانه
پرگوی بسیار گوی روده دراز پر نفس: آدم پرچانه ایست
فرهنگ لغت هوشیار
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردانی
تصویر پردانی
حالت و چگونگی پردان
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است: کوچک از تیره غاریها جزو رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که ارتفاعش بین 5 تا 7 متر و همیشه سبز است. برگهایش متقابل و دائمی و بیضوی و نوک تیز و چرمی و کامل و بی کرک و صاف و شفاف است. گلهای منظم و سفید مایل به زرد دارد و در هندوستان و چین میروید. دارچین قرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچیدنی
تصویر پاچیدنی
در خور پاچیدن پاشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتینی
تصویر پاتینی
پاتنی
فرهنگ لغت هوشیار
حصار از چوب و شاخه، دیوار گونه ای که از ترکه ونی و برگ و علف و خار و مانند آن گرد باغ کشند چوبهای نوک تیز خار شاخ درخت و مانند آن که بر سر دیوار باغ نهند تا عبور از آن سخت گردد چپر کپر خاربست. پرپیچ و تاب پرشکن پرآژنگ پر نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر چینی
تصویر پر چینی
حالت و چگونگی پرچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
((پَ))
دیواری که از آمیختن گل و شاخه های درخت و بوته، گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
((پُ))
پرپیچ و تاب، پرشکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرفینی
تصویر زرفینی
آنلید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آروینی
تصویر آروینی
آمپیریک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
حصار، خاربست، خارجین، دیواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن پرچین در خواب، بیانگر به دست آوردن خوشبختی و سعادت است. اگر در خواب مشاهده کنید در بوتههای خار کنار پرچین گیر کردهاید، به معنای آن است که عدهای مانع از موفقیت شما میشوند. اگر دختری در خواب ببیند که نامزدش کنار پرچین ایستاده است، بیانگر آن است که به زودی ازدواج میکند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پرچیم
فرهنگ گویش مازندرانی
پچینی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی