پرورش دادن. پروردن. پرورانیدن. تربیت کردن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت: چنین پروراند همی روزگار فزون آمد از رنگ گل رنج خار. فردوسی. کنون دور ماندم ز پروردگار چنین پروراند مرا روزگار. فردوسی. جهانا چه بدمهر و بدگوهری که خود پرورانی وخود بشکری. فردوسی. من دوستانم را بکشم و دشمنان را بپرورانم. (قصص الانبیاء ص 829) ، تغذیه، انشاء. (منتهی الارب) ، زخرفه. آراستن ظاهر کلام: هر روز می پروراندو شیرین میکند و ببینی که از اینجا چه شکافد. (تاریخ بیهقی ص 455)
پرورش دادن. پروردن. پرورانیدن. تربیت کردن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت: چنین پروراند همی روزگار فزون آمد از رنگ گل رنج خار. فردوسی. کنون دور ماندم ز پروردگار چنین پروراند مرا روزگار. فردوسی. جهانا چه بدمهر و بدگوهری که خود پرورانی وخود بشکری. فردوسی. من دوستانم را بکشم و دشمنان را بپرورانم. (قصص الانبیاء ص 829) ، تغذیه، انشاء. (منتهی الارب) ، زخرفه. آراستن ظاهر کلام: هر روز می پروراندو شیرین میکند و ببینی که از اینجا چه شکافد. (تاریخ بیهقی ص 455)
پروردن. پروراندن. تربیت کردن. سبب پرورش شدن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت: بدو گفت رستم که ای شیرفش مرا پرورانید باید بکش. فردوسی (از اسدی). همانا که از بهر این روزگار ترا پرورانید پروردگار. فردوسی. پرورانیدیم ترا و بنعمت بزرگ گردانیدیم. (قصص الانبیاء ص 99). پس مادر موسی اورا می پرورانید تا مدتی برآمد. (قصص الانبیاء ص 91) ، انشاء. (منتهی الارب) ، تغذیه. (تاج المصادر بیهقی). غذو. (تاج المصادر). غذا و خوراک دادن. (دهار) : همی پرورانیدشان سال و ماه به مرغ و کباب و بره چندگاه. فردوسی
پروردن. پروراندن. تربیت کردن. سبب پرورش شدن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت: بدو گفت رستم که ای شیرفش مرا پرورانید باید بکش. فردوسی (از اسدی). همانا که از بهر این روزگار ترا پرورانید پروردگار. فردوسی. پرورانیدیم ترا و بنعمت بزرگ گردانیدیم. (قصص الانبیاء ص 99). پس مادر موسی اورا می پرورانید تا مدتی برآمد. (قصص الانبیاء ص 91) ، انشاء. (منتهی الارب) ، تغذیه. (تاج المصادر بیهقی). غذو. (تاج المصادر). غذا و خوراک دادن. (دهار) : همی پرورانیدشان سال و ماه به مرغ و کباب و بره چندگاه. فردوسی