جدول جو
جدول جو

معنی پرندخ - جستجوی لغت در جدول جو

پرندخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
تصویری از پرندخ
تصویر پرندخ
فرهنگ لغت هوشیار
پرندخ
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، کوزکانی، گوزگانی، پرنداخ، سختیان، اپرنداخ، لکا، ساختیان، پرانداخ
تصویری از پرندخ
تصویر پرندخ
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرندخت
تصویر پرندخت
(دخترانه)
دختر لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندک
تصویر پرندک
(دخترانه)
پشته، کوه کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
اسم پریدن، هر جانوری که می پرد مرغ طیر طایر، جمع پرندگان مقابل چرنده. نام یک فردازرده پرندگان نام عام فردی از حیوانات ذی فقاری که به رده پرندگان تعلق دارد، که پرواز کند که بپرد پرواز کننده طایر: (ما چیزها را دروهم توانیم آورد که بحس نیافته باشیم چون مردم پرنده) (بابا افضل) یا پرنده پر نمیزند. خیلی خلوت و آرام بود. یا پرنده چراغ. پروانه. فراشه. یا (هواپیمایی) پرسنل پرنده. کسانی که در نیروی هوایی با هواپیما پرواز میکنند و رانندگی آنرا بعهده دارند. یا پرنده آتشین. یکی از انواع اختر. یا ماهی پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرندک
تصویر پرندک
پشته و کوه کوچک که در میان دشت باشد، (اسم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنیخ
تصویر پرنیخ
تخته سنگ، سنگ مسطح و هموار، کالار، صخره، برای مثال فکندند بر لاد پرنیخ سنگ / نکردند در کار موبد درنگ (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
تسمه یا کمربندی که از تیماج درست کنند
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرانداخ، اپرنداخ، سختیان، پرندخ، لکا، گوزگانی، کوزکانی، ساختیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنده
تصویر پرنده
پرواز کننده، هر جانوری که در هوا پرواز کند، هر جانوری از خانوادۀ پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنیخ
تصویر پرنیخ
((پَ))
تخته سنگ، صخره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنده
تصویر پرنده
((پَ رَ دِ))
هر جانوری که می پرد، مرغ، طیر، جمع پرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندک
تصویر پرندک
((پَ رَ دَ))
پشته، تل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
((پَ رَ))
تیماج، سختیان، تسمه یا کمربند که از تیماج درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندک
تصویر پرندک
تپه، پشته، تل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرند
تصویر پرند
(دخترانه)
ابریشم، پرن، پارچه ابریشمی بدون نقش ونگار، حریر ساده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرند
تصویر پرند
اکلیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرند
تصویر پرند
پریشب، شب پیش از دیشب، دو شب پیش، شب گذشته، پرندوش، پریدوش، پردوش، پرندوار
درختچه ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و نوک تیز و میوۀ بال دار،
نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی نقش، حریر، برای مثال سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند (هاتف - ۴۹) تیغ و شمشیر برّان و جوهردار، برای مثال به زرین و سیمین دو صد تیغ هند / چه زو سی به زهرآب داده پرند (فردوسی - ۱/۲۳۸)، ز یاقوت و الماس و از تیغ هند / همه تیغ هندی سراسر پرند (فردوسی - ۷/۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرند
تصویر پرند
((پَ رَ))
حریر ساده، ابریشم بی نقش، شمشیر، شمشیر جوهردار
فرهنگ فارسی معین