جدول جو
جدول جو

معنی پرموده - جستجوی لغت در جدول جو

پرموده
(پَ دَ)
نام پسر ساوه شاه. (برهان). و او در جنگ بهرام چوبینه به دژ گریخت و هرمز بن نوشیروان بدوامان داد و تاج و تخت پدر بدو باز داد:
دو تن یافتستی که اندر جهان
چو ایشان نبود از نژاد مهان
چو خورشید بر آسمان روشنند
ز مردی همه ساله در جوشنند
یکی من که شاهم جهان را بداد
دگر پور پرموده فرّخ نژاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پرموده
(پَ دَ / دِ)
فرموده
لغت نامه دهخدا
پرموده
فرموده
تصویری از پرموده
تصویر پرموده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمودیه
تصویر پرمودیه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ساوه پادشاه ترک و هم زمان با بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمودن
تصویر پرمودن
فرمودن، دستور دادن، امر کردن، معادلی احترام آمیز برای «گفتن» و «بیان کردن» مثلاً جناب عالی فرمودید فردا تشریف نمی آورید، برای دعوت کسی به انجام کاری گفته می شود مثلاً بفرمایید میوه میل کنید، کردن، نمودن، دادن در ترکیب با فعل دیگر مثلاً امر فرمود، میل فرمود، هنگامی گفته می شود که با احترام کسی را دعوت به کاری کنند مثلاً بفرمایید از دهان می افتد، واژۀ مؤدبانه برای انجام دادن کار یا رفتاری مثلاً ایشان ملاحظه فرمودند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
گفته شده، حکم، دستور، امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیموده
تصویر پیموده
اندازه گیری شده، درنوردیده، راهی که رفته شده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ رَ / رِ)
آرایش. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ / زِ)
بمعنی پرموز است که انتظار و امید باشد. (برهان). رجوع به پرمر شود، زنبور عسل را هم گفته اند. (برهان). رجوع به پرمر شود، نام پسر ساوه شاه نیز هست و به این معنی با ذال نقطه دار هم آمده است و اصح ّ این است بنابر قاعده کلی. (برهان). و رجوع به پرموده شود
لغت نامه دهخدا
امر شده حکم شده فرمان داده شده، گفته شده. یا به فرموده. بدستور بفرمان حسب الامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرموره
تصویر پرموره
آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
با پیمانه سنجیده مکیل: اکتیال پیموده فاستدن: زمان از دهر بحرکات فلک بحرکات پیموده است که نام آن روز و شب و ماه سال و جز آنست و دهر زمان تا پیموده که مراو را آغاز و انجام نیست، طی کرده سپرده: زخاور همی آمد این آن ز روم بسی یافته رنج و پیموده بوم. (گرشا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیموده
تصویر پیموده
((پِ دِ))
اندازه گیری شده، طی کرده، سپرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمودن
تصویر پرمودن
((پَ دَ))
فرمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
Fermented
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermenté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
מותסס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
خمیر شدہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
খামিরযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
หมัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
iliyooza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermente
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
発酵した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
发酵的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
किण्वित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
발효된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
difermentasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
gefermenteerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
ферментированный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
ферментований
دیکشنری فارسی به اوکراینی