جدول جو
جدول جو

معنی پرسفن - جستجوی لغت در جدول جو

پرسفن
(پِ سِ فُ)
کره. ربه النوع یونانی، دختر دمتر و زئوس ملکۀ دوزخها، نظیر پرزرپین رومیان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرسون
تصویر پرسون
(دخترانه)
برهون هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسان
تصویر پرسان
پرسنده
پرسان پرسان: در حال پرسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرفن
تصویر پرفن
پر هنر، پر حیله، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسخن
تصویر پرسخن
پرگو، بسیار گو، سخنور
فرهنگ فارسی عمید
(پُ فَ / پُ فَنْ ن)
سخت مکّار و حیله گر. محیل. مکّار. محتال:
از غمزه تیر دارد و از ابروان کمان
آن دلفریب نرگس جادوی پرفنش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
صفت فاعلی بیان حالت. در حال پرسیدن. پرسنده:
هر که باشد زحال ما پرسان
یک بیک را سلام ما برسان
لغت نامه دهخدا
(پْرِ / پِ رِ تُ)
شهری به انگلستان کرسی کنت نشین لانکاستر. داری 118000 تن سکنه و پلی بر رود ریبل و کارخانه های ریسندگی پنبه. شکست اسکاتلندیان بدست کرمول (1648 میلادی) بدانجا بود
لغت نامه دهخدا
(پُ سُ خُ / خَ)
حدث. حدّیث. مکثار. ثرّ. ثرّه. بسیارسخن. بسیارگوی. پرگوی. پرچانه. پرحرف. روده دراز. پرروده:
مرا غمز کردند کآن پرسخن
به مهر نبی و علی شد کهن.
فردوسی.
برفتند پیچان لب و پرسخن
پر از کین دل از روزگار کهن.
فردوسی.
چو بشنید کودک ز نوشین روان
سرش پرسخن گشت و گویا زبان.
فردوسی.
کنون آمدی با دلی پرسخن
که من نو کنم روزگار کهن.
فردوسی.
ورا چشم بی آب و لب پرسخن
مرا دل پر از دردهای کهن.
فردوسی.
از آن انجمن شد دلی پرسخن
لبان پر ز گفتارهای کهن.
فردوسی.
دلی پر ز دانش سری پرسخن
زبان پر ز گفتارهای کهن.
فردوسی.
بیامد یکی پرسخن کفشگر
چنین گفت کای شاه بیدادگر.
فردوسی.
، طویل. دراز. مطوّل:
شکسته شد آن مرد جنگ آزمای
ازآن پرسخن نامۀ سوفرای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرسان
تصویر پرسان
پرسنده، در حال پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرفن
تصویر پرفن
سخت مکار حیله گر محیل محتال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسخن
تصویر پرسخن
پرگوی
فرهنگ لغت هوشیار
(فن را ذبیح بهروز پارسی دانسته فند که آرشی برابر با فن دارد به گواه واژه نامه ها پارسی است) پرفند هنرور پر هنر، ترفند کار فریبکار، پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسان
تصویر پرسان
جویا، پرسنده، پرسا
فرهنگ فارسی معین
بگو، پرچانه، پرحرف، روده دراز، وراج
متضاد: کم حرف، کم سخن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع واقع در شهرستان علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
برخاستن، برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی