پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
طایر خرد معروف که پشت و دم آن سیاه و سینۀ سفید دارد و در سقف خانه و مساجدآشیانه سازد. (از رشیدی). بمعنی پرستک است که خطّاف باشد و بعضی گویند پرستو وطواط است که آن خطّاف کوهی باشد. (برهان). پرستوک. پرستک. خطّاف. فرشتو. فرشتوک. فراشترو. فراشتروک. فراشتک. فراستوک. پلستک. پیلوایه. حاجی حاجی. پالوانه. پالوایه. بادخورک. فرستو. فرستوک. بالوایه. ابابیل (در تداول عامه). بهار. زازال. چلچله. فرتوک. بلوایه. دمسنجه. دمسیجه. بلسک. داپرزه. دال بوز. دال پوز. دال بوزه. دال پوزه. شب پرک (؟). (اوبهی) : چرا عمر کرکس دو صدسال ویحک نماند فزونتر ز سالی پرستو. رودکی. لبان لعل چون خون کبوتر سواد زلف چون پرّ پرستو. سعدی. و حسین خلف گوید: ’گویند اگر بچۀ اول پرستوک را بگیرند وقتی که ماه در افزونی بود و شکم او را بشکافند دو سنگریزه از شکم او برآید یکی یکرنگ و دیگری الوان چون در پوست گوساله یا بز کوهی پیچند پیش از آنکه گرد و خاک بر آن نشیند و بر بازوی مصروع بندند یا بگردنش آویزند صرع از او زایل گردد و گویند اگر دو پرستوک بگیرند یکی نر و یکی ماده و سرهای آنها را به آتش بسوزانند و در شراب ریزند هرکس از آن شراب بخورد مست نگردد و اگر خون او را به خورد زنان بدهند شهوات ایشان منقطع گردد و بر پستان دختر مالند نگذارد که بزرگ شود و اگر سرگین اورا در چشم کشند سفیدی که در چشم افتاده باشد ببرد وسرگین او با زهرۀ وی خضاب رنگین باشد و اگر سرگین او با زهرۀ گاو بیامیزند و بر موی طلا کنند بی هنگام سفید نشود. (برهان). - پرستوی کوهی، فراستوک کوهی. (منتهی الارب). عوهق. عوهق جبلی. پرستوی بحری. نوعی طیور از طایفۀ شتورینه. - مثل پرّ پرستو،سخت سیاه. - امثال: از یک پرستو تابستان نشود، نظیر: از یک گل بهار نشود. رجوع به امثال و حکم شود
طایر خُرد معروف که پشت و دم آن سیاه و سینۀ سفید دارد و در سقف خانه و مساجدآشیانه سازد. (از رشیدی). بمعنی پرستک است که خطّاف باشد و بعضی گویند پرستو وطواط است که آن خطّاف کوهی باشد. (برهان). پرستوک. پرستک. خطّاف. فرشتو. فرشتوک. فراشترو. فراشتروک. فراشتک. فراستوک. پلستک. پیلوایه. حاجی حاجی. پالوانه. پالوایه. بادخورک. فرستو. فرستوک. بالوایه. ابابیل (در تداول عامه). بهار. زازال. چلچله. فرتوک. بلوایه. دُمسنجه. دُمسیجه. بلسک. داپرزه. دال بوز. دال پوز. دال بوزه. دال پُوزه. شب پرک (؟). (اوبهی) : چرا عمر کرکس دو صدسال ویحک نماند فزونتر ز سالی پرستو. رودکی. لبان لعل چون خون کبوتر سواد زلف چون پَرِّ پرستو. سعدی. و حسین خلف گوید: ’گویند اگر بچۀ اول پرستوک را بگیرند وقتی که ماه در افزونی بود و شکم او را بشکافند دو سنگریزه از شکم او برآید یکی یکرنگ و دیگری الوان چون در پوست گوساله یا بز کوهی پیچند پیش از آنکه گرد و خاک بر آن نشیند و بر بازوی مصروع بندند یا بگردنش آویزند صرع از او زایل گردد و گویند اگر دو پرستوک بگیرند یکی نر و یکی ماده و سرهای آنها را به آتش بسوزانند و در شراب ریزند هرکس از آن شراب بخورد مست نگردد و اگر خون او را به خورد زنان بدهند شهوات ایشان منقطع گردد و بر پستان دختر مالند نگذارد که بزرگ شود و اگر سرگین اورا در چشم کشند سفیدی که در چشم افتاده باشد ببرد وسرگین او با زهرۀ وی خضاب رنگین باشد و اگر سرگین او با زهرۀ گاو بیامیزند و بر موی طلا کنند بی هنگام سفید نشود. (برهان). - پرستوی کوهی، فراستوک کوهی. (منتهی الارب). عَوهق. عَوهق جبلی. پرستوی بحری. نوعی طیور از طایفۀ شتورینه. - مثل پرّ پرستو،سخت سیاه. - امثال: از یک پرستو تابستان نشود، نظیر: از یک گل بهار نشود. رجوع به امثال و حکم شود
اگر بیند پرستوئی را فراگرفت، دلیل که از غم ها فرج یابد و از ترس و بیم ایمن گردد. جابر مغربی اگر بیند پرستو داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که با کسی که از او جدا شده است، مؤانست گیرد و درمقام او قرار گیرد. اگر بیند پرستو را بکشت یا از دست بیفکند، دلیل که با کسی که مؤانست دارد جدائی جوید دور شود. محمد بن سیرین دیدن پرستو در خواب، مردی توانگر باخرد است. اگر پرستو ماده بیند، زنی توانگر با خرد است. اگر بیند پرستو از وی بپرید، دلیل که از مردی توانگر جدا گردد. اگر بیند پرستو در دست او بمرد، دلیل که یار او بمیرد و رنج و اندوه بیند.
اگر بیند پرستوئی را فراگرفت، دلیل که از غم ها فرج یابد و از ترس و بیم ایمن گردد. جابر مغربی اگر بیند پرستو داشت، یا کسی به وی داد، دلیل که با کسی که از او جدا شده است، مؤانست گیرد و درمقام او قرار گیرد. اگر بیند پرستو را بکشت یا از دست بیفکند، دلیل که با کسی که مؤانست دارد جدائی جوید دور شود. محمد بن سیرین دیدن پرستو در خواب، مردی توانگر باخرد است. اگر پرستو ماده بیند، زنی توانگر با خرد است. اگر بیند پرستو از وی بپرید، دلیل که از مردی توانگر جدا گردد. اگر بیند پرستو در دست او بِمُرد، دلیل که یار او بمیرد و رنج و اندوه بیند.
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
پرستو. پرستوک. فرشتوک. فرشتو. فراشتک. فراشتوک. فراشترو. (برهان). خطّاف. نام پرنده ای است خرد که پشت و دم او سیاه و سینه اش سفید و منقارش سرخ (؟) میباشد و در سقف خانه ها آشیان میکند و او را بعربی خطّاف میگویند. (برهان). چلچله. پلستک. پیل وایه. حاجی حاجی. پالوانه. پالوایه. بادخورک. فرستور. فرستوک. بالوایه. ابابیل (عامیانه) زازال. فرتوک. بلوایه. دمسنجه. دمسیجه. بلسک. داپرزه. دالبوز. دالپوزه. و رجوع به پرستو شود. و پرستک را خطّاف گویند. (تفسیر ابوالفتوح)
پَرَستو. پرستوک. فرشتوک. فرشتو. فراشتک. فراشتوک. فراشترو. (برهان). خطّاف. نام پرنده ای است خرد که پشت و دم او سیاه و سینه اش سفید و منقارش سرخ (؟) میباشد و در سقف خانه ها آشیان میکند و او را بعربی خطّاف میگویند. (برهان). چلچله. پلستک. پیل وایه. حاجی حاجی. پالوانه. پالوایه. بادخورک. فرستور. فرستوک. بالوایه. ابابیل (عامیانه) زازال. فرتوک. بلوایه. دمسنجه. دمسیجه. بلسک. داپرزه. دالبوز. دالپوزه. و رجوع به پرستو شود. و پرستک را خطّاف گویند. (تفسیر ابوالفتوح)
پرستو: خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطّاف که آنرا پرستوک خوانند تا به لب دریا شدند هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو به پای و یکی به منقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). رجوع به پرستو شود: از پرستوک اگر خوری لحمش دیده را روشنی کند حاصل خون او را چو زن بیاشامد شهوت زن همه کند زایل. یوسف طبیب (از جهانگیری)
پرستو: خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطّاف که آنرا پرستوک خوانند تا به لب دریا شدند هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو به پای و یکی به منقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). رجوع به پرستو شود: از پرستوک اگر خوری لحمش دیده را روشنی کند حاصل خون او را چو زن بیاشامد شهوت زن همه کند زایل. یوسف طبیب (از جهانگیری)
پرستیده. (فرهنگ اسدی). پرستیده را گویند یعنی آنچه او را پرستند و ستایش کنند، بحق همچو خدای تعالی و به باطل همچو بت. (برهان) ، زن خدمتکار. (برهان). پرستنده. و بدین معنی در برهان به کسر اول و دوم آمده است، پرستش: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته. کسائی.
پرستیده. (فرهنگ اسدی). پرستیده را گویند یعنی آنچه او را پرستند و ستایش کنند، بحق همچو خدای تعالی و به باطل همچو بت. (برهان) ، زن خدمتکار. (برهان). پرستنده. و بدین معنی در برهان به کسر اول و دوم آمده است، پرستش: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته. کسائی.
اسم مصدر از پرستیدن. عبادت. نیایش. عبودیت. تعبﱡد. طاعت. نماز. ستایش: اگر بر پرستش فزایم رواست که از بخت وی کارمن گشت راست. فردوسی. اگر تاج ایران سپارد بمن پرستش کنم چون بتان را شمن. فردوسی. گرانمایه شبگیر برخاستی ز بهر پرستش بیاراستی. فردوسی. چو شوئی ز بهر پرستش رخان بمن بر جهان آفرین را بخوان. فردوسی. جدا کردشان از میان گروه پرستنده را جایگه کرد کوه بدان تا پرستش بود کارشان نوان پیش روشن جهاندارشان. فردوسی. مرا جایگاه پرستش بسست که این گنج من بهر دیگر کسست. فردوسی. پرستنده باش و ستاینده باش بکار پرستش فزاینده باش. فردوسی. چو از دور جای پرستش بدید شد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی. همه بندگانیم و ایزد یکیست پرستش جز او را سزاوار نیست. فردوسی. سدیگر چو بنشست بر تخت گفت که رسم پرستش نباید نهفت. فردوسی. خلق را برتر از پرستش تو نیست چیزی پس از پرستش رب. فرخی. تأخیر نمیکند بندگی و پرستش را از استحقاق ذاتی که او راست جهت پرستش نمودن. (تاریخ بیهقی)، خدمتکاری. (برهان). خدمت. پرستاری: چو بشنید بر پای جست اردشیر که با من فراوان برنجست و شیر بدستوری سرپرستان سه روز مر او (کرم هفتواد) را بخوردن منم دلفروز... برآمد همه کام وی زین سخن بگفتند کاو را پرستش تو کن. فردوسی. برآرید کامش به نیکی تمام پرستش کنیدش همه چون غلام. فردوسی. یکی بارۀ تیزتک برنشست میان را ز بهر پرستش ببست. فردوسی. اگر جان بتن خواهی و تن بجای فرود آی و پیشم پرستش نمای. فردوسی. چو آگاهی آمد سوی نیمروز بنزد سپهدارگیتی فروز که بر تخت بنشست فرخنده کی (کیخسرو) بچرخ بزرگی برافکنده پی بخواند او سپاهش ز هر جایگاه بدان تا نماید پرستش بشاه. فردوسی. بپرسید یک روز بوزرجمهر ز پروردۀ شاه خورشید چهر که او را پرستش همی چون کنی بیاموز تا کوشش افزون کنی. فردوسی. ز کهتر پرستش ز مهتر نواز بداندیش را داشتن در گداز. فردوسی. شب و روز بهرام پیش پدر همی از پرستش نخارید سر. فردوسی. وگر روز است وگر شب گاه و بیگاه کنیزک خواهد اندر پیش پنجاه کمرها بسته افسر برنهاده پرستش را به پیشش ایستاده. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). یکی زیرک ترک با او براه ز بهر پرستش به هر جایگاه. اسدی. بلی آن بدی مرو را گوشمال که چون بنده کردی پرستش دو سال بخدمت ببستی میان بنده وار نبودی بجز خدمتش هیچ کار. شمسی (یوسف و زلیخا). ، بیمارداری را نیز گفته اند که خدمت بیمار کردن باشد. (برهان). - پرستش کردن، عبادت. عبادت کردن. الهه: بدین اندر آئیم و پرسش کنیم همه آذران را پرستش کنیم. فردوسی. پرستش کنم پیش یزدان بپای نبیند مرا کس بآرام جای. فردوسی. - ، خدمت کردن: وزان پس چو فرمایدم شهریار بیایم پرستش کنم بنده وار. فردوسی. که او شاه باشد بمازندران پرستش کنندش همه مهتران. فردوسی. - جای پرستش، عبادتگاه. معبد: چو از دور جای پرستش بدید شد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی. ز جای پرستش به آوردگاه بشد بر نهاد آن کیانی کلاه. فردوسی. سر هفته را گشت خسرو نوان بجای پرستش نبودش توان بهشتم ز جای پرستش برفت بر تخت شاهی خرامید تفت. فردوسی. بیامد بجای پرستش به شب بدادار دارنده بگشاد لب. فردوسی. - جایگاه پرستش، جای پرستش. عبادتگاه: مرا جایگاه پرستش بسست که این گنج من بهر دیگر کسست. فردوسی. خلق را برتر از پرستش تو نیست چیزی پس از پرستش رب ّ. فرخی
اسم مصدر از پرستیدن. عبادت. نیایش. عبودیت. تَعَبﱡد. طاعت. نماز. ستایش: اگر بر پرستش فزایم رواست که از بخت وی کارمن گشت راست. فردوسی. اگر تاج ایران سپارد بمن پرستش کنم چون بتان را شمن. فردوسی. گرانمایه شبگیر برخاستی ز بهر پرستش بیاراستی. فردوسی. چو شوئی ز بهر پرستش رخان بمن بر جهان آفرین را بخوان. فردوسی. جدا کردشان از میان گروه پرستنده را جایگه کرد کوه بدان تا پرستش بود کارشان نوان پیش روشن جهاندارشان. فردوسی. مرا جایگاه پرستش بسست که این گنج من بهر دیگر کسست. فردوسی. پرستنده باش و ستاینده باش بکار پرستش فزاینده باش. فردوسی. چو از دور جای پرستش بدید شد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی. همه بندگانیم و ایزد یکیست پرستش جز او را سزاوار نیست. فردوسی. سدیگر چو بنشست بر تخت گفت که رسم پرستش نباید نهفت. فردوسی. خلق را برتر از پرستش تو نیست چیزی پس از پرستش رب. فرخی. تأخیر نمیکند بندگی و پرستش را از استحقاق ذاتی که او راست جهت پرستش نمودن. (تاریخ بیهقی)، خدمتکاری. (برهان). خدمت. پرستاری: چو بشنید بر پای جست اردشیر که با من فراوان بِرِنجست و شیر بدستوری سرپرستان سه روز مر او (کرم هفتواد) را بخوردن منم دلفروز... برآمد همه کام وی زین سخن بگفتند کاو را پرستش تو کن. فردوسی. برآرید کامش به نیکی تمام پرستش کنیدش همه چون غلام. فردوسی. یکی بارۀ تیزتک برنشست میان را ز بهر پرستش ببست. فردوسی. اگر جان بتن خواهی و تن بجای فرود آی و پیشم پرستش نمای. فردوسی. چو آگاهی آمد سوی نیمروز بنزد سپهدارگیتی فروز که بر تخت بنشست فرخنده کی (کیخسرو) بچرخ بزرگی برافکنده پی بخواند او سپاهش ز هر جایگاه بدان تا نماید پرستش بشاه. فردوسی. بپرسید یک روز بوزرجمهر ز پروردۀ شاه خورشید چهر که او را پرستش همی چون کنی بیاموز تا کوشش افزون کنی. فردوسی. ز کهتر پرستش ز مهتر نواز بداندیش را داشتن در گداز. فردوسی. شب و روز بهرام پیش پدر همی از پرستش نخارید سر. فردوسی. وگر روز است وگر شب گاه و بیگاه کنیزک خواهد اندر پیش پنجاه کمرها بسته افسر برنهاده پرستش را به پیشش ایستاده. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). یکی زیرک ترک با او براه ز بهر پرستش به هر جایگاه. اسدی. بلی آن بدی مرو را گوشمال که چون بنده کردی پرستش دو سال بخدمت ببستی میان بنده وار نبودی بجز خدمتش هیچ کار. شمسی (یوسف و زلیخا). ، بیمارداری را نیز گفته اند که خدمت بیمار کردن باشد. (برهان). - پرستش کردن، عبادت. عبادت کردن. الهه: بدین اندر آئیم و پرسش کنیم همه آذران را پرستش کنیم. فردوسی. پرستش کنم پیش یزدان بپای نبیند مرا کس بآرام جای. فردوسی. - ، خدمت کردن: وزان پس چو فرمایدم شهریار بیایم پرستش کنم بنده وار. فردوسی. که او شاه باشد بمازندران پرستش کنندش همه مهتران. فردوسی. - جای پرستش، عبادتگاه. معبد: چو از دور جای پرستش بدید شد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی. ز جای پرستش به آوردگاه بشد بر نهاد آن کیانی کلاه. فردوسی. سر هفته را گشت خسرو نوان بجای پرستش نبودش توان بهشتم ز جای پرستش برفت بر تخت شاهی خرامید تفت. فردوسی. بیامد بجای پرستش به شب بدادار دارنده بگشاد لب. فردوسی. - جایگاه پرستش، جای پرستش. عبادتگاه: مرا جایگاه پرستش بسست که این گنج من بهر دیگر کسست. فردوسی. خلق را برتر از پرستش تو نیست چیزی پس از پرستش رب ّ. فرخی
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
پرنده ای از رده گنجشکان جزو راسته شکافی نوکان که شامل 80 گونه میشود و در سراسر کره زمین پراکنده اند این پرنده دارای دم بلند و دو شاخه و منقار نسبه پهن و سه گوش میباشد. جثه اش کمی از گنجشک بزرگتر است و دارای پرواز سبک و سریعی است و بهمین مناسبت دارای بالهای مناسب و مساعد برای پرواز مدتهای متمادی در هوا میباشد. پرستو غذای خود را حین پرواز در هوا جستجو میکند و از حشرات (از قبیل مگسهاو پشه ها و پروانه ها) تغذیه مینماید و اکثر صبحها (طلوع آفتاب) برای تغذیه از لانه خارج میشود. پرنده ایست مانوس با انسان و اکثر لانه اش را در آبادیها در داخل اطاقها و شکافهای دیوار نزدیک لبه بام و گاهی تنه درختان بنا میکند. این پرنده جزو پرندگان مهاجر است و فصول سرد را بنقاط گرمتر مهاجرت میکند و بمحض شروع بهار بمحل اول خود و غالبا بهمان لانه سابق بر میگردد. پرنده ایست بسیار مفید و حشرات موذی را از بین میبرد و ضمنا بی آزار و زیباست چلچله زازال ابابیل بلوایه پیلوایه پرستوک خطاف
پرنده ای از رده گنجشکان جزو راسته شکافی نوکان که شامل 80 گونه میشود و در سراسر کره زمین پراکنده اند این پرنده دارای دم بلند و دو شاخه و منقار نسبه پهن و سه گوش میباشد. جثه اش کمی از گنجشک بزرگتر است و دارای پرواز سبک و سریعی است و بهمین مناسبت دارای بالهای مناسب و مساعد برای پرواز مدتهای متمادی در هوا میباشد. پرستو غذای خود را حین پرواز در هوا جستجو میکند و از حشرات (از قبیل مگسهاو پشه ها و پروانه ها) تغذیه مینماید و اکثر صبحها (طلوع آفتاب) برای تغذیه از لانه خارج میشود. پرنده ایست مانوس با انسان و اکثر لانه اش را در آبادیها در داخل اطاقها و شکافهای دیوار نزدیک لبه بام و گاهی تنه درختان بنا میکند. این پرنده جزو پرندگان مهاجر است و فصول سرد را بنقاط گرمتر مهاجرت میکند و بمحض شروع بهار بمحل اول خود و غالبا بهمان لانه سابق بر میگردد. پرنده ایست بسیار مفید و حشرات موذی را از بین میبرد و ضمنا بی آزار و زیباست چلچله زازال ابابیل بلوایه پیلوایه پرستوک خطاف