جای رستن. جای روییدن. منبت. محل روییدن. خله. (یادداشت مؤلف). عرفج. منبت. (از منتهی الارب). منبت شاذ، قیاس منبت است. (منتهی الارب) : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آن است که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان بر آن است به چیزهای نرم و چرب می مالند چون پیه مرغ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - رستنگاه موی، محل روییدن مو. جای رستن موی: شعیره... گاه بر رستنگاه موی مژه افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مردم شیعه مسح سر از چکاد تا رستنگاه موی پیشانی کنند. (یادداشت مؤلف)
جای رستن. جای روییدن. منبت. محل روییدن. خله. (یادداشت مؤلف). عرفج. منبت. (از منتهی الارب). مَنْبِت شاذ، قیاس مَنْبَت است. (منتهی الارب) : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آن است که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان بر آن است به چیزهای نرم و چرب می مالند چون پیه مرغ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - رستنگاه موی، محل روییدن مو. جای رستن موی: شعیره... گاه بر رستنگاه موی مژه افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مردم شیعه مسح سر از چکاد تا رستنگاه موی پیشانی کنند. (یادداشت مؤلف)
عبادت. حالت و چگونگی و عمل پرستشگر: هرچه بدهر آدمی است و پری نیست مگر بهر پرستشگری. ای به بطالت چو فرومایگان چند خوری نعمت حق رایگان. ؟ ، خدمت: پرستشگری راببسته میان بنزدیک آن تخت شاه جهان. شمسی (یوسف و زلیخا)
عبادت. حالت و چگونگی و عمل پرستشگر: هرچه بدهر آدمی است و پری نیست مگر بهر پرستشگری. ای به بطالت چو فرومایگان چند خوری نعمت حق رایگان. ؟ ، خدمت: پرستشگری راببسته میان بنزدیک آن تخت شاه جهان. شمسی (یوسف و زلیخا)
محل پرورش. آنجا که نگاهدارند و پرورش دهند. آنجا که تربیت کنند: دو پستان که امروز دلخواه اوست دو چشمه هم از پرورشگاه اوست. (بوستان). - پرورشگاه یتیمان، جائی که کودکان یتیم را در آن نگاهداری و پرستاری کنند. دارالایتام
محل پرورش. آنجا که نگاهدارند و پرورش دهند. آنجا که تربیت کنند: دو پستان که امروز دلخواه اوست دو چشمه هم از پرورشگاه اوست. (بوستان). - پرورشگاه یتیمان، جائی که کودکان یتیم را در آن نگاهداری و پرستاری کنند. دارالایتام
معبد. پرستشگاه. صومعه. جای عبادت. عبادتگاه. پرستشکده. عبادتخانه: پرستشگهی بس کنم زین جهان سپارم ترا آنچه دارم نهان. فردوسی. خود اندر پرستشگه آمد چو گرد بزودی در آهنین سخت کرد. فردوسی. پرستشگهش کوه بودی همه ز شادی شده دور و دور از رمه. فردوسی. یکی جای دارم برین تیغ کوه پرستشگهی نیز دور از گروه. فردوسی. پرستشگهی بود تا بود جای بدو اندرون یاد کرد خدای. فردوسی. برآمد درختی از آن جایگاه ز خون سیاووش فرخنده شاه... بدی مه بسان بهاران بدی پرستشگه سوگواران بدی. فردوسی. مر آن را میان جهان جای کرد پرستشگهی زو دلارای کرد. اسدی. که هست این پرستشگهی دلپذیر بتی در وی از رنگ همرنگ قیر. اسدی
معبد. پرستشگاه. صومعه. جای عبادت. عبادتگاه. پرستشکده. عبادتخانه: پرستشگهی بس کنم زین جهان سپارم ترا آنچه دارم نهان. فردوسی. خود اندر پرستشگه آمد چو گرد بزودی در آهنین سخت کرد. فردوسی. پرستشگهش کوه بودی همه ز شادی شده دور و دور از رمه. فردوسی. یکی جای دارم برین تیغ کوه پرستشگهی نیز دور از گروه. فردوسی. پرستشگهی بود تا بود جای بدو اندرون یاد کرد خدای. فردوسی. برآمد درختی از آن جایگاه ز خون سیاووش فرخنده شاه... بدی مه بسان بهاران بدی پرستشگه سوگواران بدی. فردوسی. مر آن را میان جهان جای کرد پرستشگهی زو دلارای کرد. اسدی. که هست این پرستشگهی دلپذیر بتی در وی از رنگ همرنگ قیر. اسدی