جدول جو
جدول جو

معنی پردیس - جستجوی لغت در جدول جو

پردیس(دخترانه)
بهشت، باغ و بستان، فردوس، باغ، بستان
تصویری از پردیس
تصویر پردیس
فرهنگ نامهای ایرانی
پردیس
باغ، بستان
تصویری از پردیس
تصویر پردیس
فرهنگ فارسی عمید
پردیس((پَ))
فردوس، بستان
تصویری از پردیس
تصویر پردیس
فرهنگ فارسی معین
پردیس
ارم، بهشت، جنان، جنت، خلد، فردوس، مینو، نعیم
متضاد: دوزخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاردیس
تصویر پاردیس
(دخترانه)
پردیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندیس
تصویر پرندیس
(دخترانه)
نرم و لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمیس
تصویر پرمیس
(دخترانه)
پارمیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پردیز
تصویر پردیز
(دخترانه)
پردیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زردیس
تصویر زردیس
(دخترانه)
به شکل زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فردیس
تصویر فردیس
(دخترانه)
بهشت، بوستان، پردیس
فرهنگ نامهای ایرانی
(رُ)
یکی از اهالی (فوسه آ) که شهر ماسی لیا (مارسی) را در حدود ششصد قبل از میلاد بنا نهاد. (ترجمه تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(رِدْ دی)
بمعانی ردوس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). مرد سنگ انداز، بسیار راننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رَ)
دهی است از دهستان بهنام پازوکی بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در پانزده هزارگزی شمال باختری ورامین و دوهزارگزی خاور راه شوسۀ ورامین به تهران. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 333 تن سکنه. آب آن از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. تپه ای از آثار قدیم دارد. راه آن از طریق قره چک ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
یکی از ملوک روم که یک سال پادشاهی کرد. (مجمل التواریخ والقصص ص 133)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرد متکبر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زنی مسیحیه، از ساکنان روم که پولس او را سلام میفرستد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بمعنی پرداختن باشد و بمعنی پائیدن یعنی ثبات داشتن و بسیار ماندن هم آمده است. (برهان). برای این دعوی شاهدی نیست، شاید مصحف و یا مجعول باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از بردیس
تصویر بردیس
ابر تن (متکبر) برتن برمنش پا تیاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیس
تصویر ردیس
سنگ انداز، دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پرافاده، خود بزرگ بین
فرهنگ گویش مازندرانی
بی سر و پا، بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
تخته، به ویژه آن چه در سقف کوبی و پوشش شاه تیر سقف به کار
فرهنگ گویش مازندرانی