پردگی، پرده نشین، پوشیده، درپرده کنایه از زن، دختر پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگی، حاجب، روزبان، آغاجی، سادن، ایشیک آقاسی
پردگی، پرده نشین، پوشیده، درپرده کنایه از زن، دختر پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پَردِگی، حاجِب، روزبان، آغاجی، سادِن، ایشیک آقاسی
پرده نشین، پوشیده، درپرده کنایه از زن، دختر پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، روزبان، آغاجی، حاجب، سادن، پردگین، ایشیک آقاسی
پرده نشین، پوشیده، درپرده کنایه از زن، دختر پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، روزبان، آغاجی، حاجِب، سادِن، پَردِگین، ایشیک آقاسی
جمع واژۀ پردگی. مقصورات. مخدرات. محتجبات. پرده نشینان. پوشیدگان: بند بندگی بر پای عروسان نهد و پردگیان نازنین را از سراپرده بیره کنند. (قصص الانبیاء). رخسار شما پردگیان را که بدیده ست وز خانه شما پردگیان را که کشیده ست. منوچهری
جَمعِ واژۀ پردگی. مقصورات. مخدرات. محتجبات. پرده نشینان. پوشیدگان: بند بندگی بر پای عروسان نهد و پردگیان نازنین را از سراپرده بیره کنند. (قصص الانبیاء). رخسار شما پردگیان را که بدیده ست وز خانه شما پردگیان را که کشیده ست. منوچهری
هر چیز پوشیده. مستور. محتجب. مخدّر. مخدّره. مستّره. مستوره. مقنّع. نقابدار: سراپرده کشیده ابر دی ماه چو روی ویس گشته پردگی ماه. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). آنکه رخش پردگی خاص بود آینۀ صورت اخلاص بود. نظامی. ، (زن، دختر...) مستوره. مستّره.مخدّره. محتجبه. مقصوره. موقونه. باحجاب. پرده نشین. خرگهی. مقنّعه. نقابدار. پوشیده (زنان و دختران و اهل حرم). محبوب پرده نشین. (غیاث اللغات) : تخدﱡر، پردگی شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تستیر، تخدیر، پردگی گردانیدن. (زوزنی). اهل حرم. ج، پردگیان: بباید چو آید بر شهریار چنین پردگی را چنان پرده دار. نظامی. پردگی زهره در آن پرده جست زخمه شکسته به ادای درست. نظامی. ، حاجب. پرده دار. (برهان) (غیاث اللغات)، عفیف. پاکدامن، {{حاصل مصدر}} (در حشره ها) حالت تکون حشره از آن وقت که در تخم نشأت میکند تا آنگاه که حشرۀ کامل شود و از پوست برآید. - پردگی رز، کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان). دختر رز: هر هفت کرده پردگی رز بخرگه آر تاهفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. - پردگی کردن، تستیر. (تاج المصادر بیهقی) : قنی الجاریه، پردگی و خانه نشین کردن دختر، (منتهی الارب). - ، پرده پوشی کردن: بتاریکی بر خلقان و احوال ایشان پردگی کند (شب) و پوشیدگی آرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). - پردگی هفت رنگ، کنایه از جهان و عالم و دنیاست. (برهان)
هر چیز پوشیده. مستور. محتجب. مُخَدَّر. مخدّره. مُستّره. مستوره. مُقَنَّع. نقابدار: سراپرده کشیده ابر دی ماه چو روی ویس گشته پردگی ماه. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). آنکه رخش پردگی خاص بود آینۀ صورت اخلاص بود. نظامی. ، (زن، دختر...) مستوره. مُسَتَّره.مُخَدَّره. محتجبه. مقصوره. موقونه. باحجاب. پرده نشین. خرگهی. مقَنَّعه. نقابدار. پوشیده (زنان و دختران و اهل حرم). محبوب پرده نشین. (غیاث اللغات) : تَخَدﱡر، پردگی شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تستیر، تخدیر، پردگی گردانیدن. (زوزنی). اهل حرم. ج، پردگیان: بباید چو آید بر شهریار چنین پردگی را چنان پرده دار. نظامی. پردگی زهره در آن پرده جست زخمه شکسته به ادای درست. نظامی. ، حاجب. پرده دار. (برهان) (غیاث اللغات)، عفیف. پاکدامن، {{حاصِل مَصدَر}} (در حشره ها) حالت تکون حشره از آن وقت که در تخم نشأت میکند تا آنگاه که حشرۀ کامل شود و از پوست برآید. - پردگی رز، کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان). دختر رز: هر هفت کرده پردگی رز بخرگه آر تاهفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. - پردگی کردن، تستیر. (تاج المصادر بیهقی) : قنی الجاریه، پردگی و خانه نشین کردن دختر، (منتهی الارب). - ، پرده پوشی کردن: بتاریکی بر خلقان و احوال ایشان پردگی کند (شب) و پوشیدگی آرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). - پردگی هفت رنگ، کنایه از جهان و عالم و دنیاست. (برهان)
جمع پرنده رده بزرگی از شاخه ذی فقاران که خون گرمند و بدنشان دارای حرارت ثابتی است و اندامهای جلو آنها بعلت پرواز در هوا بصورت بال در آمده و بدنشان نیز پوشیده از پر میباشد. بر روی استخوان قص آنها تیغه ای عمودی بنام برشه قرار دارد که عضلات پرواز بان ملصق میباشد باستثنای معدودی از پرندگان که دارای دو سریع میباشند و پرواز نمیکنند (شتر مرغ جزو این دسته است)، استخوانهای پرندگان معمولا مجوف و توخالی و دارای حفره های هوایی برای سبک کردن وزن آنها در موقع پرواز میباشد. گردن پرندگان دارای تعداد زیادی مهره است. بهمین مناسبت طول نسبه کافی دارد و ضمنا بخوبی باطراف قابل چرخش است. قلب پرندگان دارای چهار حفره است و شریان آئورت پس از خروج از بطن چپ بطرف راست بر گشته در امتداد بدن ادامه مییابد (بر عکس پستانداران)، غذای پرندگان در تیره های مختلف آنها فرق میکند: عده ای گوشتخوارند و عده ای علف خوار و عده ای دانه خوار و از دانه حبوبات تغذیه میکنند و عده ای هم بر حسب فصول مختلف غذایشان فرق میکند طیور
جمع پرنده رده بزرگی از شاخه ذی فقاران که خون گرمند و بدنشان دارای حرارت ثابتی است و اندامهای جلو آنها بعلت پرواز در هوا بصورت بال در آمده و بدنشان نیز پوشیده از پر میباشد. بر روی استخوان قص آنها تیغه ای عمودی بنام برشه قرار دارد که عضلات پرواز بان ملصق میباشد باستثنای معدودی از پرندگان که دارای دو سریع میباشند و پرواز نمیکنند (شتر مرغ جزو این دسته است)، استخوانهای پرندگان معمولا مجوف و توخالی و دارای حفره های هوایی برای سبک کردن وزن آنها در موقع پرواز میباشد. گردن پرندگان دارای تعداد زیادی مهره است. بهمین مناسبت طول نسبه کافی دارد و ضمنا بخوبی باطراف قابل چرخش است. قلب پرندگان دارای چهار حفره است و شریان آئورت پس از خروج از بطن چپ بطرف راست بر گشته در امتداد بدن ادامه مییابد (بر عکس پستانداران)، غذای پرندگان در تیره های مختلف آنها فرق میکند: عده ای گوشتخوارند و عده ای علف خوار و عده ای دانه خوار و از دانه حبوبات تغذیه میکنند و عده ای هم بر حسب فصول مختلف غذایشان فرق میکند طیور
تادیه کردنکارسازی کردن ادا کردن (وام خود) پس دادن، جلا دادن صیقل دادن زنگ بردن، ساختن مرتب کردن فراهم کردن ترتیب دادن، آراستن زینت دادن، مقید شدنمقید گردیدن، خالی کردن تهی کردن، بانتها رسانیدن بانجام رسانیدن کامل کردن تمام کردن، گرفتنربودن، رفع کردن مرتفع ساختن (حجاب و غیره)، رای زدن انداختن مشورت کردن، بس کردن اکتفا کردن، -12 شرح دادنتوضیح دادن، ترک دادن، -14 ترک کردن، دور شدن، جدا شدن، -16 کشتن بقتل آوردن، با کسی در ساختن، نواختن ساز خواندن نغمه. -19 بر انگیختن،0 واگذار کردن،1 توجه کردناعتنا کردن، یا پرداختن از... فارغ شدنظسوده گشتن: (چون از آن (نواختن بربط) بپرداخت پیاله ای بخورد) (سمک عیار ج 1 ص 48) یا پرداختن به... . مشغول شدن: من صبح زود بکار خود خواهم پرداخت. یا پرداختن خانه. ساختن تمام کردن بنا، خالی کردن خانه: خانه از اغیار بپرداخت. یا پرداختن دفتر کتاب رساله. تدوین و تالیف کردن، یا پرداختن دل. دل بر گرفتندل کندن فارغ کردن دل صرفنظر کردن، منصرف گردیدن، عقده دل را خالی کردن، یا پرداختن عمر. باخر رسیدن عمر بپایان رسیدن عمر. یا خانه جای پرداختن، مردن در گذشتن، یا سخن پرداختن، زبان آوری کردن سخن گفتن
تادیه کردنکارسازی کردن ادا کردن (وام خود) پس دادن، جلا دادن صیقل دادن زنگ بردن، ساختن مرتب کردن فراهم کردن ترتیب دادن، آراستن زینت دادن، مقید شدنمقید گردیدن، خالی کردن تهی کردن، بانتها رسانیدن بانجام رسانیدن کامل کردن تمام کردن، گرفتنربودن، رفع کردن مرتفع ساختن (حجاب و غیره)، رای زدن انداختن مشورت کردن، بس کردن اکتفا کردن، -12 شرح دادنتوضیح دادن، ترک دادن، -14 ترک کردن، دور شدن، جدا شدن، -16 کشتن بقتل آوردن، با کسی در ساختن، نواختن ساز خواندن نغمه. -19 بر انگیختن،0 واگذار کردن،1 توجه کردناعتنا کردن، یا پرداختن از... فارغ شدنظسوده گشتن: (چون از آن (نواختن بربط) بپرداخت پیاله ای بخورد) (سمک عیار ج 1 ص 48) یا پرداختن به... . مشغول شدن: من صبح زود بکار خود خواهم پرداخت. یا پرداختن خانه. ساختن تمام کردن بنا، خالی کردن خانه: خانه از اغیار بپرداخت. یا پرداختن دفتر کتاب رساله. تدوین و تالیف کردن، یا پرداختن دل. دل بر گرفتندل کندن فارغ کردن دل صرفنظر کردن، منصرف گردیدن، عقده دل را خالی کردن، یا پرداختن عمر. باخر رسیدن عمر بپایان رسیدن عمر. یا خانه جای پرداختن، مردن در گذشتن، یا سخن پرداختن، زبان آوری کردن سخن گفتن