جدول جو
جدول جو

معنی پردادن - جستجوی لغت در جدول جو

پردادن
(وِ)
به کسی، او را تشجیع کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرداده
تصویر زرداده
(پسرانه)
نام پهلوانی ایرانی و عموزاده گرشاسپ پهلوان نامدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرداد
تصویر پرداد
(پسرانه)
نخستین آفریده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرادادن
تصویر فرادادن
دادن، شرح دادن، بیان کردن، گردانیدن
پشت فرادادن: پشت گرداندن و فرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر دادن
تصویر بر دادن
بار دادن، میوه دادن، برای مثال پیش از این عمری به باد عشق او بر داده ام / بازگشتم عاشق دیدار او، تدبیر چیست؟ (انوری - ۷۸۷)، کنایه از نتیجه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاداشن
تصویر پاداشن
مزد، برای مثال شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی - ۳۵۶) سزای عمل، سزا، جزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردان
تصویر پردان
بسیار دانا، عاقل و هوشیار، بسیار دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرداد
تصویر پرداد
پرعدل، پر از عدل و داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قر دادن
تصویر قر دادن
تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر دادن
تصویر پر دادن
کنایه از کسی را آزادی دادن، دور کردن، گریزاندن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دادن. عطا کردن خاصه در می و جام و از قبیل آن:
چو دوری چند می درداد ساقی
نماند از شرم شاهان هیچ باقی.
نظامی.
ساقی می مغز جوش درده
جامی به صلای نوش درده.
نظامی.
عشق آمد و جام خام درداد
جامی به دو خوی رام درداد.
نظامی.
زآن جام که دست مرگ درداد
مجنون خراب را خبر داد.
نظامی.
هرگز نبرده ام به خرابات عشق راه
امروزم آرزوی تو درداد ساغری.
سعدی.
برمی زند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه.
سعدی.
شرابی از ازل درداد ما را
هنوز از تاب آن می در خماریم.
سعدی.
، افکندن: گلیمی به دوش او درداد و او را گفت که هر جا من میروم تو نیز در پی من میباش. (تاریخ قم ص 298) ، خارج کردن. اخراج کردن. بیرون کردن.
- آواز دردادن، آواز دادن. فریاد برآوردن. بانگ کردن. آوا برکشیدن: روی بخراشید و المستغاث ای مسلمین آواز درداد. (سندبادنامه ص 73). رجوع به آواز شود.
- آوازه دردادن، مشتهر کردن. آواز برآوردن:
پس آنگه عشق را آوازه درداد
صلای میوه های تازه درداد.
نظامی.
- بدر دادن، بیرون کردن. خارج ساختن:
هر آنچه از شاه دید او را خبر داد
نهانیهای خلوت را بدر داد.
نظامی.
- تن دردادن، کنایه از راضی شدن و قبول کردن. (برهان) :
دگر ره در صدف شد لؤلوی تر
به سنگ خویش تن درداد گوهر.
نظامی.
سعدیا تن به نیستی درده
چارۀ سخت بازوان اینست.
سعدی.
- صلا دردادن، آواز دادن. فراخواندن (برای مهمانی و طعام). (از برهان) :
از آن پیش کآرد شبیخون شتاب
چو دراج درده صلای کباب.
نظامی.
چو شیرین گشت شیرینتر ز جلاب
صلا درداد خسرو را که دریاب.
نظامی.
- ندا دردادن، ندادادن:
ندای عدل تو درداده اند در منبر
منادیان سیه جامۀ بلند آواز.
سوزنی.
منادی صبح این ندا درداد. (سندبادنامه ص 88)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
بسیاردان. سخت دانا
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
تعلیم دادن. درس گفتن: فلانی... ورمیدهد. (فرهنگ فارسی معین از برهان در مدخل ور)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرعدل. بسیارعدل. پر از عدل و داد:
ورا گشت آن شاهی آراسته
جهان گشت پرداد و پرخاسته.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کردادن
تصویر کردادن
در آب کر تطهیر کردن، شستن متنجسی با آب کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پت دادن
تصویر پت دادن
لعاب آوردن، لعاب پس دادن: (اسفرزه پت میدهد) (برنج پت داده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردادن
تصویر بردادن
میوه دادن، ثمر دادن، نتیجه دادن، حاصل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جردادن
تصویر جردادن
پاره کردن (کاغذ پارچه و مانند آن) : (لباسش را جر داد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
لغزاندن جان را فدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرتاب کردن، پرواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادادن
تصویر جادادن
نهادن چیزیرا در جایی هشتن، نصب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردیدن
تصویر بردیدن
از سر راه دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالادن
تصویر پالادن
پالودن پالاییدن صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاردان
تصویر پاردان
جوال، تنگ ظرف شراب، شراب
فرهنگ لغت هوشیار
دانه ای سخت که در بعض اعضا (مخصوصا انگشتان پا) تولید شود آژخ ژخ توء لول زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در دادن
تصویر در دادن
دادن عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردان
تصویر پردان
بسیار دان
فرهنگ لغت هوشیار
مملو گشتن ممتلی شدن امتلا، فراوان شدن بسیار شدن، یا پر شدن گوش (کسی) از... یا پر شدن قفیز. لبریز شدن پیمانه، سپری شدن چیزی، مردن کشته شدن، تمام شدن پیمانه صبر برسیدن شکیب. یا پر شدن پیمانه. شکیبایی بپایان آمدن، عمر بسر آمدن رسیدن اجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا دادن
تصویر پا دادن
پیدا شدن موقع مناسب برای شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداشن
تصویر پاداشن
پاداش یا روز پاداشن. قیامت روز جزا
فرهنگ لغت هوشیار
پر دادن بکسی یا کسی را او را تشجیع کردن، آزاد گذاردن و تقویت کردن او را در کاری، تجمل و قدرت و دستگاه دادن وی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرداد
تصویر پرداد
پر عدل بسیار عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدادن
تصویر آبدادن
آبیاری کردن، زراندود کردن فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر دادن
تصویر پر دادن
((پَ دَ))
به کسی قوت قلب دادن، به کسی موقعیت رشد دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرودادن
تصویر فرودادن
بلعیدن
فرهنگ واژه فارسی سره