جدول جو
جدول جو

معنی پرحاصل - جستجوی لغت در جدول جو

پرحاصل
پربار، پربر، درخت یا زمین که حاصل بسیار بدهد
تصویری از پرحاصل
تصویر پرحاصل
فرهنگ فارسی عمید
پرحاصل
(پُ صِ)
درخت، زمین پرحاصل، که بسیار بار آورد. که بسیار حاصل آورد. که بسیار بر دهد
لغت نامه دهخدا
پرحاصل
پربار، پرثمر، سودآور، پرمحصول، حاصلخیز
متضاد: بی حاصل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الحاصل
تصویر الحاصل
کلمه ای که در اختصار کلام گفته یا نوشته می شود مانند بالجمله، القصه، باری و خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردال
تصویر پردال
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، بردال، دوّاره، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درحال
تصویر درحال
فی الحال، همان ساعت، همان دم، همان لحظه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرحال
تصویر سرحال
خوشحال، با نشاط، تندرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتابل
تصویر پرتابل
آنچه به راحتی قابل حمل و نقل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرحوصله
تصویر پرحوصله
کسی که صبر و بردباری بسیار دارد، شکیبا، بردبار، برای مثال تهیدست مردان پرحوصله / بیابان نوردان بی قافله (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
بی حاصل. بی فایده. بی سود
لغت نامه دهخدا
(پُ حَ صَ لَ / لِ)
مقابل کم حوصله. شکیبا. حمول. صبور. صابر. بردبار. متحمل:
تهیدست مردان پرحوصله
بیابان نوردان بی قافله.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ کَ دَ)
در اختصار کلام استعمال میشود یعنی مختصراً و بالجمله و القصه. (ناظم الاطباء). باری. مخلص. مخلص کلام. خلاصه. جان کلام. بهر جهت. بهرصورت. بالاخره. عاقبت. آخرالامر. قصه کوتاه. قصه کوته. الغرض. معالقصه. بالجمله. صاحب آنندراج گوید: چون از ادا کردن مطلبی عاجز شوند وخواهند که سخن را مختصر کنند لفظ الحاصل و حاصل کلام و سخن مختصر و سخن کوتاه و امثال آن را گویند و اینها گویا مرادف همند و ’فی الجمله’ نیز از این قبیل است - انتهی. الحاصل و نظایر آن تکیه کلام اند و در مقام تأنی و مختصر کردن کلام سابق و شروع به مطلب لاحق استعمال شوند. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 273 شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جائی که زراعت در آن بهتر باشد. (آنندراج) (غیاث). بسیارثمر و بارآور، بسیار مالدار و ثروتمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاحاصل
تصویر لاحاصل
بی حاصل بی فایده بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحائل
تصویر رحائل
جمع رحاله، زین های چرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاصل
تصویر محاصل
محصول و حاصل، باج و خراج، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر حاصل
تصویر پر حاصل
پربار، پربر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحال
تصویر سرحال
با نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی هندسی برای کشیدن دایره و خطوط پرکار پرکاره پرکال پردال پرگر بردال پرکر فرجار دواره، شاغول، فلک کدار گیتی گردون جهان عالم، قضا و قدر سرنوشت، مکر و حیله تدبیر افسون، دایره حلقه طوق چنبر، اسباب سامان جمعیت، اشیای عالم، آشیانه. یا پرگار دوسر. بر اساس مثلث های متشابه اسبابی بنام پرگار دو سر ساخته اند. با آن میتوان پاره خط های کوچک معین را به قسمتهای مساوی بخش نمود. یا از پرگار افتادن، از سامان افتادن از نظم افتادن، یا پرگار (کسی) کژ بودن، بختذ او بد و باژگونه بودن، یا پرگار چرخ. پرگار فلک. دور فلک، منطقه فلک. یا تنگ شدن پرگار کسی. بدبخت شدن او. یا مثل پرگار. نهایت آراسته و نیک
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی هندسی برای کشیدن دایره و خطوط پرکار پرکاره پرکال پردال پرگر بردال پرکر فرجار دواره، شاغول، فلک کدار گیتی گردون جهان عالم، قضا و قدر سرنوشت، مکر و حیله تدبیر افسون، دایره حلقه طوق چنبر، اسباب سامان جمعیت، اشیای عالم، آشیانه. یا پرگار دوسر. بر اساس مثلث های متشابه اسبابی بنام پرگار دو سر ساخته اند. با آن میتوان پاره خط های کوچک معین را به قسمتهای مساوی بخش نمود. یا از پرگار افتادن، از سامان افتادن از نظم افتادن، یا پرگار (کسی) کژ بودن، بختذ او بد و باژگونه بودن، یا پرگار چرخ. پرگار فلک. دور فلک، منطقه فلک. یا تنگ شدن پرگار کسی. بدبخت شدن او. یا مثل پرگار. نهایت آراسته و نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردال
تصویر پردال
پرگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحال
تصویر ترحال
کوچ کردن، رحلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درحال
تصویر درحال
فی الحال، فی الوقت، اندر زمان، هماندم، همانساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحال
تصویر ارحال
شتر پروردن، رام کردن شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحاصل
تصویر باحاصل
سود رسان سودمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاصل
تصویر الحاصل
خلاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرحوصله
تصویر پرحوصله
شکیبا، صبور، بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتابل
تصویر پرتابل
پوشیدنی، قابل پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاصل
تصویر الحاصل
((اَ ص ِ))
باری، خلاصه، القصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتابل
تصویر پرتابل
((پُ بْ))
ویژگی دستگاه یا وسیله ای که بتوان آن را با دست حمل کرد، دستی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پردال
تصویر پردال
((پَ))
پرگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترحال
تصویر ترحال
((تَ))
کوچیدن، بار بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرحال
تصویر سرحال
خوشحال، شاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرحوصله
تصویر پرحوصله
شکیبا
فرهنگ واژه فارسی سره
بردبار، پرتحمل، پرشکیب، پرطاقت، حمول، شکیبا، صابر، صبور
متضاد: کم حوصله، ناشکیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد