جدول جو
جدول جو

معنی پرتوقع - جستجوی لغت در جدول جو

پرتوقع
(پُ تَ وَقْ قُ)
بسیار متوقع. که توقع بسیار دارد
لغت نامه دهخدا
پرتوقع
آنکه توقع بسیار داردبسیار متوقع
تصویری از پرتوقع
تصویر پرتوقع
فرهنگ لغت هوشیار
پرتوقع
پرتمنا، متوقع، پرمدعا
متضاد: بی توقع، قانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
تیر پرتابی
پارت، پهلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
شعاع ها یا خط های باریکی که از تابش نور پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
کسی که از دیگری چیزی توقع دارد، توقع دارنده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتوق
تصویر پاتوق
جایی که کسی معمولاً ساعت های بیکاری خود را در آن می گذراند، جایی که پرچم را نصب کنند و گروهی دور آن جمع شوند، پای علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتوان
تصویر پرتوان
پرطاقت، پرنیرو، سخت، شدید
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 178 شود، تعلیم گرفتن. تعلیم یافتن. سختی پذیرفتن. ریاضت پذیرفتن. (زوزنی). ریاضت کشیدن. ستم کشیدن برای تعلیم گرفتن: وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و بممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض نیافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). اما کبر سن و تجارب ایام و قدرت بر دقایق سرداری و معرفت مقادیر حشم و ارتیاض بآداب جهانبانی در استثبات ملک واستدامت دولت اصلی مبین و حبلی متین است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189) ، خوش کردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(پَ تُ)
شاعری ایرانی است. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1495)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ وَ / وِ)
تیر پرتابی. (شعوری ج 1 ص 249)
لغت نامه دهخدا
عنوان حکام بزرگ روم قدیم بود و مفهوم آن در زبان لاتین رئیس حکام است. از سال 364 قبل از میلاد این عنوان به حاکمی که به امور قضائی میپرداخت انحصار یافت و پس از آن بر حکام دیگر نیز اطلاق شد. (ترجمه تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
کفرآمیز. شرک آمیز. معرب هرتیک از زبان فرانسه. (از دزی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
چشم دارنده به وقوع چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیمناک و نگران شونده از چیزی، شمشیر که وقت تیز کردنش فرارسیده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاع شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ)
پرنیرو. پرتاب. پرطاقت. پرتاب و طاقت
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
چشم دارنده به وقوع چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). چشم دارنده به وقوع چیزی. متنظر و نگران. امیدوار. (ناظم الاطباء) : امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است و امیدوار است و متوقع است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). این بندۀ ثناگستر متوقع است و مجال امیدش متوسع... (مرزبان نامه ص 10). گفتم بعد از آنکه از دست متوقعان به جان آمده اند و از رقعۀ گدایان به فغان. (سعدی گلستان، کلیات چ مصفا ص 119). نه گوش به سخن متوقعان که... (گلستان). متوقع که در کنارش گیرم کناره گرفتم. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قَ)
آرزو شده. امید داشته شده. مورد انتظار. مورد چشم داشت. منظور: در مسهل نادادن مرگ متوقع بود و در مسهل دادن مرگ و زندگانی هر دو متوقع بود. مسهل دادن اولیتر دیدم. (چهارمقالۀ نظامی ص 13). و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت و پسر او شاهشار به خدمت تخت سلطان آمد و از تقریب و ترحیب بهرۀ تمام یافت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسته شده. مسدود گشته. رتق الفتق، سده و ألحمه، و الفتق مرتوق و رتق. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از رتق. رجوع به رتق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
پرواکننده. التفات نماینده. (آنندراج). متوجه و مشغول. آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). ماارتقع له و به، ما اکترث له و لا بالی به. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
آرزو شده، مورد انتظار، منظور
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت مرکزی اتم که با نوترون تشکیل هسته را می دهد مثلا اتم ئیدرژن معمولی شامل یک هسته است که تنها از یک پرتون تشکیل یافته است. وزن آن در حدود 1846، 1845 وزن اتم ئیدرژن را تشکیل میدهد و چون بیشتر وزن اتم ئیدرژن مربوط باین قسمت است می توانیم بگوییم که یک پرتون در حدود یک واحد اتمی وزن دارد با وجود اینکه پرتون این قدر سنگین تر از الکترون (باندازه 1846، 1 وزن سبکترین اتمهای ئیدرژن معمولی) میباشد حجم آن فقط 5، 2 حجم الکترون را دارد. پرتون مقدار بسیار کمی الکتریسیته مثبت دارد که از حیث مقدار با الکتریسیته الکترونها برابر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
خطوط باریکی که از تابیدن نور پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
پاطوق: ترکی گرد گاه، پا درفش نیشمک پای علم جایی که رایت و درفش را نصب کنند، محل گرد آمدن، محل اجتماع لوطیان در بعضی شهرهای ایران، روز عاشورا دسته های بعضی محلات ممتاز توغ را حرکت دهند. زیر و اطراف توغ را (پاتوغ) گویند پاتوق پاطوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتوان
تصویر پرتوان
پر طاقت، پر نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر توقع
تصویر پر توقع
بسیار خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتوق
تصویر پاتوق
((تُ))
پاتوغ، محلی که همیشه در آنجا عده ای گرد هم آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتوه
تصویر پرتوه
((پَ تُ وَ یا وِ))
خطوط باریکی که از تابیدن نور پیدا می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوقع
تصویر متوقع
((مُ تَ وَ قِّ))
امیدوار، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتوزا
تصویر پرتوزا
رادیو اکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
پرزور، پرطاقت، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، قوی، نیرومند، خستگی ناپذیر، نستوه
متضاد: ناتوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاتوغ، کانون، لنگر، مجمع، محفل، مرکز، میعادگاه، وعده گاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خزانه ی شالی زار که در اثر کود بسیار، خاک آن نرم شده و مناسب
فرهنگ گویش مازندرانی
بخار غلیظی که از ریختن آب روی خاکستر گرم به هوا برخیزد
فرهنگ گویش مازندرانی
ادرار جهت پیشاب به هنگام خروج از بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
منتظر شده، انتظار می رود
دیکشنری اردو به فارسی