جدول جو
جدول جو

معنی پرتوشناس - جستجوی لغت در جدول جو

پرتوشناس
کسی که در تشخیص بیماری ها از طریق پرتونگاری تخصص دارد، رادیولوژیست
تصویری از پرتوشناس
تصویر پرتوشناس
فرهنگ فارسی عمید
پرتوشناس
(اَ نا)
رادیولژیست. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
پرتوشناس
کسی که با دستگاه پرتو شناسی کار کند رادیولوژیست رادیولگ
تصویری از پرتوشناس
تصویر پرتوشناس
فرهنگ لغت هوشیار
پرتوشناس
رادیولوژیست، رادیولوگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتوشناسی
تصویر پرتوشناسی
مطالعه و تشخیص مرض با استفاده از اشعۀ مجهول، رادیولوژی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
معروف، مشهور، نامدار، سرشناس، برای مثال ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵ - ۷۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ تَ / تُو شِ)
رادیولژی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَنْ نا)
مصحف ویرویشنیکان. مؤمنان. رجوع به برروشنان و پرپروشان شود
لغت نامه دهخدا
بیونانی، طین قیمولیا یعنی گل جزیره سیمل که امروز آن جزیره را ارژان تی یر نامند و در بصره این خاک را طین الحر خوانند و آن بر سه گونه است: طین ارمنی و طین سلجماسه و طین اشبانیا (اسپانیول) و گاه از طین قیمولیا، طین سیراف را خواهند. رجوع به طین قیمولیا و ترجمه ابن بیطار (لکلرک) ج 2 ص 423 دو سطر به آخر مانده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ /دِ)
کنایه از شخص مشهور و معروف و آشنای همه کس. (برهان قاطع). مشهور که بتازیش وجیه خوانند. (شرفنامۀ منیری). کسی که او را بمجرد دیدن توان شناخت که فلانی است. (آنندراج). کنایه از شخص معروف و مشهور و وجیه. (از غیاث اللغات). وجیه. (مهذب الاسماء). کنایه از شخص مشهور است که آشنای همه کس باشد. (انجمن آرا). آنکه مردم بسیاری او را شناسند. کسی که عده کثیری باحوالش آشنایی داشته باشند. سرشناس: سعد از قبیلۀ بنی زهره بودو مردی روشناس بود و بزرگ و با خویشان بسیار و در همه قریش از وی روشناس تر نبود. (ترجمه تاریخ طبری).
ندیدم کس از مردم روشناس
کز آن مردمی نیست بر وی سپاس.
نظامی.
تو آن خورشید نورانی قیاسی
که مشرق تا بمغرب روشناسی.
نظامی.
دعای بی اثرم روشناس عرش نیم
ز لب جدا چو شوم ره نمیبرد جایی.
حکیم شفایی (از شعوری ج 2 ورق 23).
، ستاره. کوکب. ج، روشناسان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرتو شناسی
تصویر پرتو شناسی
تشخیص مرض با استفاده از اشعه مجهول (رادیولوژی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
مشهور معروف، ستاره کوکب جمع روشناسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتوشناسی
تصویر پرتوشناسی
((پَ تُ ش ِ))
به کار بردن اشعه ایکس برای تشخیص و معالجه امراض، رادیولوژیوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
((ش ِ))
سرشناس، مشهور، ستاره
فرهنگ فارسی معین
سرشناس، مشهور، پرآوازه
فرهنگ گویش مازندرانی