جدول جو
جدول جو

معنی پر - جستجوی لغت در جدول جو

پر
مملو، انباشته، لبالب، مالامال، لب به لب، لبریز
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ لغت هوشیار
پر
مملو
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ واژه فارسی سره
پر
مقابل تهی، سرشار، لبریز، آکنده، انباشته، لبالب، خیلی، بسیار مثلاً پر بیراه نیست،
دارنده، پسوند متصل به واژه به معنای دارای مقدار زیاد مثلاً پرآب، پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرخم، پررنگ، پرکار، پرگل، پرآشوب، پرجوش، پرخور، پرگو
پر شدن: بسیار شدن، فراوان شدن، برای مثال پشّه چو پر شد بزند پیل را / با همه مردیّ و صلابت که اوست (سعدی - ۱۲۴) ، لبریز شدن، لبالب شدن، سرچشمه شاید گرفتن به بیل / چو پر شد نشاید گذشتن به پیل (سعدی - ۶۱)
پر کردن: انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فراگیرد، بسیار کردن کاری مثلاً کار نیکو کردن از پر کردن است
پر گفتن: زیاد حرف زدن، بسیار سخن گفتن
پر و پیمان: فراوان و بسیار از چیزی، پر پیمان
پر پیمان: فراوان و بسیار از چیزی، پر و پیمان
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ فارسی عمید
پر
هر یک از ساقه های توخالی با کرک های نازکی روی آنکه پوشش تن پرندگان و وسیلۀ پرواز آن ها می باشد،
کنایه از بال جانوران پرنده، واحد اندازه گیری هر چیز کم مثلاً دو پر چای، یک پر کاه،
بن مضارع پریدن، کنار، کناره مثلاً پر بیابان، پر دامن، برگ، پسوند متصل به واژه به معنای
پرنده مثلاً تیز پر
پر افشاندن: بال و پر زدن مرغ، کنایه از ترک کردن کاری به سبب عجز از آن، تسلیم شدن
پر افکندن: کنایه از اظهار خوف، عجز و زبونی کردن، پر ریختن
پر دادن: کنایه از کسی را آزادی دادن، دور کردن، گریزاندن
پر ریختن: ریخته شدن پر پرندگان، کنایه از تو لک رفتن، کنایه از عاجز شدن، زبون گشتن، کنایه از مقهور شدن، کنایه از مجرد شدن، برای مثال آنجا که عقاب پر بریزد / از پشّۀ لاغری چه خیزد؟ (امثال وحکم - ۴۷)
پر زدن: بال و پر بر هم زدن پرنده، پرواز کردن، پریدن
پر کشیدن: پر باز کردن، پرواز کردن
پر گستردن: پر گشودن، پر باز کردن، کنایه از فروتنی کردن
پر و بال: بال و پر پرنده، کنایه از توانایی، نیرو
پر و بال زدن: بال زدن پرنده، تمایل زیاد برای انجام کاری
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ فارسی عمید
پر
پرتو، شعاع، پرتو
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ فارسی معین
پر
((پَ رُ))
توانایی، قدرت، بال و پر
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ فارسی معین
پر
((~. قُ))
نیرومند، پابرجا، استوار
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ فارسی معین
پر
پریدن، پریدن با اسب، پرواز
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ فارسی معین
پر
((پُ))
سرشار، انباشته، تمام، کامل (ماه)، پیشوندی است که بر سر اسم یافعل می آید و صفت می سازد. مانند پرآب، پرکار
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ فارسی معین
پر
((پَ))
بال مرغ، آن چه بر تن پرندگان روید
پر و بال گرفتن: شاد شدن، به شوق آمدن
پر و بال کسی را گرفتن: از او حمایت کردن
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ فارسی معین
پر
گوشه شال، روسری، بخش پایین دامنه لباس، به پای کسی پیچیدن با ایرادها یا آزارهای پیاپی کسی را به ستوه آوردن
تصویری از پر
تصویر پر
فرهنگ فارسی معین
پر
Full
تصویری از پر
تصویر پر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پر
полный
دیکشنری فارسی به روسی
پر
voll
دیکشنری فارسی به آلمانی
پر
повний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پر
pełny
دیکشنری فارسی به لهستانی
پر
满的
دیکشنری فارسی به چینی
پر
cheio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پر
pieno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پر
lleno
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پر
plein
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پر
vol
دیکشنری فارسی به هلندی
پر
เต็ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
پر
penuh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پر
ملآنٌ
دیکشنری فارسی به عربی
پر
पूरा
دیکشنری فارسی به هندی
پر
מלא
دیکشنری فارسی به عبری
پر
満たされた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پر
가득한
دیکشنری فارسی به کره ای
پر
dolu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پر
kamili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پر
পূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
پر
بھرا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریوش
تصویر پریوش
(دخترانه)
پری روی، فرشته روی، زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرینوش
تصویر پرینوش
(دخترانه)
دارای نامی زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی