جدول جو
جدول جو

معنی پدرکشته - جستجوی لغت در جدول جو

پدرکشته
کسی که پدرش را کشته باشند، کنایه از دارای کینه و دشمنی سخت
تصویری از پدرکشته
تصویر پدرکشته
فرهنگ فارسی عمید
پدرکشته
(پِ دَ کُ تَ / تِ)
آنکه پدرش را کشته باشند:
پدرکشته را شاه گیتی مخوان
کنون کز سیاوش نماند استخوان.
فردوسی.
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدرکشته کی می کند آشتی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پدرکش
تصویر پدرکش
کسی که پدر خود را کشته باشد، کشندۀ پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرکشتگی
تصویر پدرکشتگی
حالت پدرکشته، کنایه از کینه و دشمنی سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرخته
تصویر پدرخته
غمگین، اندوهگین، برای مثال ز زادن چو مادرش پردخته شد / روانش از آن دیو پدرخته شد (فردوسی - لغت نامه - پدرخته)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکشته
تصویر کارکشته
باتجربه، کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهشته
تصویر درهشته
جود، عطا، کرم، داد و دهش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سَ)
آنکه پدر خویش کشد:
پدرکش پادشاهی را نشاید
وگر شاید بجز شش مه نپاید
(و در این بیت اشاره است به شیرویه که پدرخویش خسروپرویز را بقتل آورد).
مگر در سر نداری ای پسر هش
چه جوئی مهربانی از پدرکش
لغت نامه دهخدا
(دَ هَِ تَ / تِ)
جود و عطا. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). عطا. (صحاح الفرس). جود و عطا و کرم. (برهان). کرم و بخشش و داد و سخا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پِ رَ تَ / تِ)
غمگین. اندوهناک. اندوهگین. حزین. محزون. مغموم:
شنیدم چو دستان ز مادر بزاد
برآمد همه کار ایران بباد
که چون او جدا شد ز مادر بفال
جهان سربسر گشت پر قیل و قال
ز زادن چو مادرش پردخته شد
روانش از آن دیو پدرخته شد.
فردوسی (از فرهنگها).
لکن این کلمه بنظر درست نمی آید و در لغت نامۀ ولف نیز نیامده است
لغت نامه دهخدا
(دَدَ / دِ)
کسی که مادرش کشته شده باشد. مادرمرده: همه شب چون مادرکشتگان بیدار وچون پدررفتگان بیخواب و قرار. (سندبادنامه ص 247)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
مجرب. ورزیده. پخته. سخت آزموده. سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن. ماهر به کثرت عمل. عظیم آزموده. نیک آزموده. مذلله در عمل. ذلول. کارشکسته. باآزمون. در کار نهایت ممارست و عمل داشته. آموخته. جاافتاده. ممرّن. مارن
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ کُ تَ / تِ)
حالت و چگونگی پدرکشته، بغضاء. کینه
لغت نامه دهخدا
(پی پُ تَ)
دهی جزو دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 9/5هزارگزی خاور لنگرود و 5هزارگزی شمال شوسۀ لنگرود به رودسر. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 312 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا نی شکر و صیفی و کنف و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و حصیربافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ کُ تَ / تِ)
آنکه فرزند ذکور وی بقتل رسیده باشد
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ تَ / تِ)
زبره. درشت و زبر و غیر نرم از آرد و جز آن، بلغور هر دانه را گویند عموماً، و بلغور گندم را گفته اند خصوصاً، و آن گندمی است که در آسیا ریزند تا خرد و شکسته شود. (لغت محلی شوشتر، خطی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درهشته
تصویر درهشته
عطا، کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکشته
تصویر کارکشته
مجرب، ورزیده، پخته، ماهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدر خته
تصویر پدر خته
غمگین، محزون، اندوهناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرکش
تصویر پدرکش
آنکه پدر خویش را کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدر کشته
تصویر پدر کشته
آنکه پدرش را کشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکشته
تصویر کارکشته
((کُ تِ یا تَ))
مجرب ورزیده
فرهنگ فارسی معین
آزموده، خبره، ماهر، مجرب، ورزیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکیه داده شده
فرهنگ گویش مازندرانی