آنکه پدر خویش کشد: پدرکش پادشاهی را نشاید وگر شاید بجز شش مه نپاید (و در این بیت اشاره است به شیرویه که پدرخویش خسروپرویز را بقتل آورد). مگر در سر نداری ای پسر هش چه جوئی مهربانی از پدرکش
آنکه پدر خویش کشد: پدرکش پادشاهی را نشاید وگر شاید بجز شش مه نپاید (و در این بیت اشاره است به شیرویه که پدرخویش خسروپرویز را بقتل آورد). مگر در سر نداری ای پسر هش چه جوئی مهربانی از پدرکش
غمگین. اندوهناک. اندوهگین. حزین. محزون. مغموم: شنیدم چو دستان ز مادر بزاد برآمد همه کار ایران بباد که چون او جدا شد ز مادر بفال جهان سربسر گشت پر قیل و قال ز زادن چو مادرش پردخته شد روانش از آن دیو پدرخته شد. فردوسی (از فرهنگها). لکن این کلمه بنظر درست نمی آید و در لغت نامۀ ولف نیز نیامده است
غمگین. اندوهناک. اندوهگین. حزین. محزون. مغموم: شنیدم چو دستان ز مادر بزاد برآمد همه کار ایران بباد که چون او جدا شد ز مادر بفال جهان سربسر گشت پر قیل و قال ز زادن چو مادرش پردخته شد روانش از آن دیو پدرخته شد. فردوسی (از فرهنگها). لکن این کلمه بنظر درست نمی آید و در لغت نامۀ ولف نیز نیامده است
مجرب. ورزیده. پخته. سخت آزموده. سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن. ماهر به کثرت عمل. عظیم آزموده. نیک آزموده. مذلله در عمل. ذلول. کارشکسته. باآزمون. در کار نهایت ممارست و عمل داشته. آموخته. جاافتاده. ممرّن. مارن
مجرب. ورزیده. پخته. سخت آزموده. سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن. ماهر به کثرت عمل. عظیم آزموده. نیک آزموده. مذلله در عمل. ذلول. کارشکسته. باآزمون. در کار نهایت ممارست و عمل داشته. آموخته. جاافتاده. مُمَرَّن. مارِن
دهی جزو دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 9/5هزارگزی خاور لنگرود و 5هزارگزی شمال شوسۀ لنگرود به رودسر. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 312 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا نی شکر و صیفی و کنف و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و حصیربافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزو دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 9/5هزارگزی خاور لنگرود و 5هزارگزی شمال شوسۀ لنگرود به رودسر. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 312 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا نی شکر و صیفی و کنف و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و حصیربافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
زبره. درشت و زبر و غیر نرم از آرد و جز آن، بلغور هر دانه را گویند عموماً، و بلغور گندم را گفته اند خصوصاً، و آن گندمی است که در آسیا ریزند تا خرد و شکسته شود. (لغت محلی شوشتر، خطی)
زبره. درشت و زبر و غیر نرم از آرد و جز آن، بلغور هر دانه را گویند عموماً، و بلغور گندم را گفته اند خصوصاً، و آن گندمی است که در آسیا ریزند تا خرد و شکسته شود. (لغت محلی شوشتر، خطی)