جدول جو
جدول جو

معنی پدرپیشه - جستجوی لغت در جدول جو

پدرپیشه
(پِ دَ شَ / شِ)
پیشۀ پدری.
- امثال:
پدرپیشه تبر تیشه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گداپیشه
تصویر گداپیشه
کسی که کارش گدایی باشد، برای مثال و گر دست همت بداری ز کار/ گداپیشه خوانندت و پخته خوار (سعدی۱ - ۱۶۸)، پست فطرت، خسیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
هنرمند، کسی که در یکی از فنون هنری مانند نقاشی، موسیقی یا تئاتر استاد باشد، کسی که در سینما، تئاتر یا آثار تلویزیونی بازی می کند، آرتیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردپیشه
تصویر خردپیشه
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، فروهیده، باخرد، خردومند، متفکّر، متدبّر، اریب، صاحب خرد، بخرد، راد، داناسر، حصیف، خردور، نیکورای، فرزان، لبیب، فرزانه
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ نَ شَ / شِ)
هنرمند:
هنرپیشه آن است کز فعل نیک
سر خویش را تاج، خودبرنهد.
ناصرخسرو.
هنرپیشه فرزنداستاد او
که همدرس او بود و همزاد او.
نظامی.
بدان خوبروی هنرپیشه داد
هنرپیشه را دل به اندیشه داد.
نظامی.
هنرپیشه راپیش خواند اوستاد
که چون است از ما نیاری تو یاد؟
نظامی.
شبی سر فروشد به اندیشه ام
به دل برگذشت آن هنرپیشه ام.
سعدی.
، آنکه کاری بزرگ کند. دلیر. مبارز:
مرد هنرپیشه خود نگردد ساکن
کز پی کاری شده ست گردون گردان.
ابوحنیفۀ اسکافی.
ای خردمند هنرپیشه و بیدار و بصیر
کیست از خلق به نزدیک تو هشیار و خطیر؟
ناصرخسرو.
او که در این پایه هنرپیشه نیست
از سپر و تیغ وی اندیشه نیست.
نظامی.
، دانشمند. دارای دانش بسیار:
که بود از ندیمان خسروخرام
هنرپیشه ای ارشمیدس به نام.
نظامی.
، در تداول امروز، کسی که در سینما، تآتر، آواز و هنرهای نمایشی دیگر کار کند و آن هنر را حرفۀ خویش سازد
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ شَ / شِ)
پست فطرت. خسیس. لئیم:
وگردست همت بداری ز کار
گداپیشه خوانندت و سخت خوار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سِ شَ / شِ)
آنکه پیشۀ او ساحری باشد. جادوگر و ساحر، مجازاً، بغایت ماهر در فن خود:
که گفت آنکه خاقانی سحر پیشه
دگر خاص درگاه سلطان نشاید.
خاقانی.
مطرب سحر پیشه بین در صور هر آلتی
آتش و آب و باد و گل کرده بهم ز ساحری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ شَ / شِ)
عاقل. خردمند. (از ناظم الاطباء). آنکه در کارها از راهنمایی های عقل پیروی کند:
بار این بند گران تا کی کشد
این خردپیشه روان ارجمند؟
ناصرخسرو.
ای خردپیشه حذر دار از جهان
گر بهوشی پند حجت کار بند.
ناصرخسرو.
راست خوهی هیچ خردپیشه را
نیست بدین منزلت و پایه...ر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پدر پیشه
تصویر پدر پیشه
پیشه پدریکار و حرفه اجدادی: (پدر پیشه تبر تیشه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
((~. ش))
هنرمند، بازیگر تئاتر یا سینما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
آکتور
فرهنگ واژه فارسی سره
بیدادگر، ستمگر، غدار، ظالم
متضاد: دادگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا
متضاد: جهالت پیشه، سفیه، کانا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
ممثّلةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
Bohemian
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
bohémien
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
bohemien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
bohemian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
boêmio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
bohemio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
bohemista
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
богемец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
بوہمی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
โบฮีเมียน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
בוהמיה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
Bohémien
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
ボヘミアン
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
波希米亚人
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
bohemia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
보헤미안
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
বোহেমিয়ান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
богемец
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
bohémien
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هنرپیشه
تصویر هنرپیشه
बोहेमियन
دیکشنری فارسی به هندی