نضج. حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی. ینع: هر یکی با جنس خود در کرد خود از برای پختگی نم میخورد. مولوی. ، عقل. حزم. احتیاط. متانت. سنجیدگی. نباهت. وزن. باتجربگی. آزمودگی: فزون کرد ارچه سفر رود مرد همان پختگی به بود سود مرد بکان کندن ار دست تو گشت ریش مخور غم که سود از زیان است بیش. امیرخسرو
نضج. حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی. یَنع: هر یکی با جنس خود در کرد خود از برای پختگی نم میخورد. مولوی. ، عقل. حَزم. احتیاط. متانت. سنجیدگی. نباهت. وزن. باتجربگی. آزمودگی: فزون کرد ارچه سفر رودِ مرد همان پختگی به بود سود مرد بکان کندن ار دست تو گشت ریش مخور غم که سود از زیان است بیش. امیرخسرو