جدول جو
جدول جو

معنی پخشودن - جستجوی لغت در جدول جو

پخشودن
(گَ دَ گِ رِ تَ)
کوفته شدن. پهن گردیدن. پخشیدن
لغت نامه دهخدا
پخشودن
بخشیدن
تصویری از پخشودن
تصویر پخشودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
پخش شدن، پهن شدن، کوفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
از گناه کسی درگذشتن، عفو کردن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دی دَ)
پیراستن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). تمرید، خشودن و برگ دور کردن از درخت. خضد، خشودن خار درخت را و بریدن. قلف، خشودن. (منتهی الارب) ، مجازاً تنریه کردن و تبرئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شُ دَ)
کوفته شدن. پهن گردیدن. (برهان) ، رش ّ. رشاش. الرّشاش آنچه بپخشد از خون. (السامی). پراکنیدن
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ دَ)
تیمار کردن اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ)
پخچ شدن. کوفته شدن. پهن شدن. پخچیدن:
چو خارپشت که گشتم ز تیر بارانش
که موی بر تن صبرم ز زخم او پخچود.
جمال الدین عبدالرزاق (از شعوری).
، مضایقه و دریغ داشتن. (فرهنگ رشیدی در ذیل لغت پخچ)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پخچوده. پخچیده. پخشیده. پخچ شده. پهن شده. پخت شده. کوفته شده
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ زَ دَ)
رحم و شفقت کردن. (برهان قاطع). شفقت آوردن. (شرفنامۀ منیری). رحم کردن. (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). ترحم. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار). رحمه. رحم. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). حنان. رحم. مرحمه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). مهربانی کردن. احناء. (مجمل اللغه ازمؤلف). رحمت آوردن. ترحم کردن. رحمت کردن. رأفت کردن. حن ّ. اوییت. اویه. مأوات. (یادداشت مؤلف) : پس بهرام گفت من شما را راستگوی میدانم بدانچ گفتید از مذهب یزدگرد که با من چنان کرد از مذهب او آگاه شدم و برین رعیت ببخشودم. (تاریخ طبری).
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
برایشان ببخشود یزدان کرکر.
دقیقی.
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود و رای تو پیوسته کرد.
فردوسی.
کجا او ببخشود و دل نرم کرد
سر کینۀ خود پرآزرم کرد.
فردوسی.
نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم
بر آن کس کاین نگار از کف ّ او گم شد ببخشودم.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 417).
بسی گشت در خاک زنهارخواه
ببخشید خون و ببخشود شاه.
(گرشاسب نامه).
چو بر خزانه ببخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
مسعودسعد.
از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن.
سنایی.
بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی.
انوری.
مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الاّ که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو.
خاقانی.
دشمنان چون بر غمم بخشوده اند
بر سر دشمن روان خواهم فشاند.
خاقانی.
کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا
کاین غم ار بر کوه بودی من برو بخشودمی.
خاقانی.
بر آن حمال کوه افکن ببخشود
بسر زانو بزانو کوه پیمود.
نظامی.
از بس که نمود نوحه سازی
بخشود دلم بر آن نیازی.
نظامی.
ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.
سعدی (بوستان).
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشود بر وی دل نیکمرد.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
عفو کرده، کسی که از مالیات و عوارض معاف است معاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
پراگندن پریشیدن افشاندن، ریختن، پاچیدن پشنجیدن، یا آب پاشیدن، آب زدن جایی را. یا از هم پاشیدن، متلاشی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالودن
تصویر پالودن
مصفی کردن، پالیدن، از صافی گذرانیدن، صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیدن
تصویر رخشیدن
پرتو انداختن تابیدن روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخشیدن
تصویر جخشیدن
چین دار شدن، در هم کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچوده
تصویر پخچوده
کوفته شده با پایا با ضربه پهن گشته له شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشیدن
تصویر تخشیدن
کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچیدن
تصویر پخچیدن
کوفته شدن، پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چین چین شدن پوست از آتش و حرارت و تپش و مانند آن، پژمردگان از غم آسیب زخم تبش و جز آن تافتن دل از غم تهیدستی پژمرده شدن، پژمرانیدن پخسانیدن، فراهم ترنجانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشودن
تصویر پشودن
بانگ زدن و زجر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
بریدن شاخه های زیادی درخت پیراستن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، رحمت بخشایش: ... خدای عزوجل یگانه کندبه و خشودن خویش آنرا که خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
رحم کردن شفقت کردن، بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته شدن و پهن گردیدن با پایا با ضربه و مانند آن پهن شدن پخچیدن پخشودن پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشوده
تصویر پخشوده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
کوفته شدن پهن گردیدن، پراکنیدن ترشح کردن رش رشاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشیدن
تصویر پرشیدن
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
((خُ یا خَ دَ))
بریدن شاخه های زیادی درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشودن
تصویر پشودن
((پَ دَ))
بانگ زدن و طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشودن
تصویر بخشودن
((بَ دَ))
رحم کردن، بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
معاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
اکتسا
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشیدن، اغماض کردن، عفو کردن، گذشت کردن
متضاد: انتقام گرفتن، تقاص گرفتن، معاف کردن، رحم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد