پیراستن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). تمرید، خشودن و برگ دور کردن از درخت. خضد، خشودن خار درخت را و بریدن. قلف، خشودن. (منتهی الارب) ، مجازاً تنریه کردن و تبرئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
پیراستن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). تمرید، خشودن و برگ دور کردن از درخت. خضد، خشودن خار درخت را و بریدن. قلف، خشودن. (منتهی الارب) ، مجازاً تنریه کردن و تبرئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
پخچ شدن. کوفته شدن. پهن شدن. پخچیدن: چو خارپشت که گشتم ز تیر بارانش که موی بر تن صبرم ز زخم او پخچود. جمال الدین عبدالرزاق (از شعوری). ، مضایقه و دریغ داشتن. (فرهنگ رشیدی در ذیل لغت پخچ)
پخچ شدن. کوفته شدن. پهن شدن. پخچیدن: چو خارپشت که گشتم ز تیر بارانش که موی بر تن صبرم ز زخم او پخچود. جمال الدین عبدالرزاق (از شعوری). ، مضایقه و دریغ داشتن. (فرهنگ رشیدی در ذیل لغت پخچ)
رحم و شفقت کردن. (برهان قاطع). شفقت آوردن. (شرفنامۀ منیری). رحم کردن. (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). ترحم. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار). رحمه. رحم. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). حنان. رحم. مرحمه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). مهربانی کردن. احناء. (مجمل اللغه ازمؤلف). رحمت آوردن. ترحم کردن. رحمت کردن. رأفت کردن. حن ّ. اوییت. اویه. مأوات. (یادداشت مؤلف) : پس بهرام گفت من شما را راستگوی میدانم بدانچ گفتید از مذهب یزدگرد که با من چنان کرد از مذهب او آگاه شدم و برین رعیت ببخشودم. (تاریخ طبری). چو بیچاره گشتند و فریاد جستند برایشان ببخشود یزدان کرکر. دقیقی. ترا ایزد از دست او رسته کرد ببخشود و رای تو پیوسته کرد. فردوسی. کجا او ببخشود و دل نرم کرد سر کینۀ خود پرآزرم کرد. فردوسی. نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم بر آن کس کاین نگار از کف ّ او گم شد ببخشودم. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 417). بسی گشت در خاک زنهارخواه ببخشید خون و ببخشود شاه. (گرشاسب نامه). چو بر خزانه ببخشود و مالها بخشید نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود. مسعودسعد. از تو بخشودن است و بخشیدن وز من افتادن است و شخشیدن. سنایی. بوسه ای خواستم نبخشیدی لابه ها کردم و نبخشودی. انوری. مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الاّ که من بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو. خاقانی. دشمنان چون بر غمم بخشوده اند بر سر دشمن روان خواهم فشاند. خاقانی. کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا کاین غم ار بر کوه بودی من برو بخشودمی. خاقانی. بر آن حمال کوه افکن ببخشود بسر زانو بزانو کوه پیمود. نظامی. از بس که نمود نوحه سازی بخشود دلم بر آن نیازی. نظامی. ببخشود بر حال مسکین مرد فروخورد خشم سخنهای سرد. سعدی (بوستان). خبیثی که بر کس ترحم نکرد ببخشود بر وی دل نیکمرد. سعدی (بوستان).
رحم و شفقت کردن. (برهان قاطع). شفقت آوردن. (شرفنامۀ منیری). رحم کردن. (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). ترحم. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار). رحمه. رحم. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). حنان. رحم. مرحمه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). مهربانی کردن. احناء. (مجمل اللغه ازمؤلف). رحمت آوردن. ترحم کردن. رحمت کردن. رأفت کردن. حَن ّ. اَوییَت. اویه. مأوات. (یادداشت مؤلف) : پس بهرام گفت من شما را راستگوی میدانم بدانچ گفتید از مذهب یزدگرد که با من چنان کرد از مذهب او آگاه شدم و برین رعیت ببخشودم. (تاریخ طبری). چو بیچاره گشتند و فریاد جستند برایشان ببخشود یزدان کرکر. دقیقی. ترا ایزد از دست او رسته کرد ببخشود و رای تو پیوسته کرد. فردوسی. کجا او ببخشود و دل نرم کرد سر کینۀ خود پرآزرم کرد. فردوسی. نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم بر آن کس کاین نگار از کف ّ او گم شد ببخشودم. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 417). بسی گشت در خاک زنهارخواه ببخشید خون و ببخشود شاه. (گرشاسب نامه). چو بر خزانه ببخشود و مالها بخشید نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود. مسعودسعد. از تو بخشودن است و بخشیدن وز من افتادن است و شخشیدن. سنایی. بوسه ای خواستم نبخشیدی لابه ها کردم و نبخشودی. انوری. مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الاّ که من بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو. خاقانی. دشمنان چون بر غمم بخشوده اند بر سر دشمن روان خواهم فشاند. خاقانی. کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا کاین غم ار بر کوه بودی من برو بخشودمی. خاقانی. بر آن حمال کوه افکن ببخشود بسر زانو بزانو کوه پیمود. نظامی. از بس که نمود نوحه سازی بخشود دلم بر آن نیازی. نظامی. ببخشود بر حال مسکین مرد فروخورد خشم سخنهای سرد. سعدی (بوستان). خبیثی که بر کس ترحم نکرد ببخشود بر وی دل نیکمرد. سعدی (بوستان).
چین چین شدن پوست از آتش و حرارت و تپش و مانند آن، پژمردگان از غم آسیب زخم تبش و جز آن تافتن دل از غم تهیدستی پژمرده شدن، پژمرانیدن پخسانیدن، فراهم ترنجانیدن
چین چین شدن پوست از آتش و حرارت و تپش و مانند آن، پژمردگان از غم آسیب زخم تبش و جز آن تافتن دل از غم تهیدستی پژمرده شدن، پژمرانیدن پخسانیدن، فراهم ترنجانیدن