جدول جو
جدول جو

معنی پخش - جستجوی لغت در جدول جو

پخش
تقسیم، توزیع، پهن، چیزی که در زیر پا یا در اثر ضربه و فشار کوبیده و پهن شده باشد، پاشیده، پراکنده
پخش شدن: پهن شدن، پراکنده شدن
پخش کردن: پهن کردن، پراکنده کردن، توزیع کردن
پخش و پلا: پراکنده، ریخته و پاشیده
تصویری از پخش
تصویر پخش
فرهنگ فارسی عمید
پخش
(پَ)
پهن. پخت. (فرهنگ فارسی معین)، پراکنده. پاشیده.
- پخش شدن، با زمین هموار شدن. خرد شدن:
ز تیغش همی لعل شد باد و گرد
ز گرزش همی پخش شد اسب و مرد.
اسدی.
و در فرهنگها به کلمه پخش مطلق، معانی ذیل را داده اند: پژمرده. بی آب. (برهان). پژمرده و سسست بود. (صحاح الفرس). سست، نقیض سخت. (برهان).
- پخش کردن، (ک د)
{{مصدر مرکّب}} پخچ کردن. پهن کردن. پخت کردن. با زمین هموار کردن.
- ، توزیع. (تاج المصادر بیهقی). تقسیم. بخش کردن. بخشیدن.
- ، پراکندن. متفرق کردن. سخت ریزریز و خردخرد کردن:
بسوی طلایه برانگیخت رخش
بگرزی سواری همی کرد پخش.
فردوسی.
بهر سو که رستم برافکند رخش
سران سواران همی کرد پخش.
فردوسی.
شبی از شبها بر قصد سرای امارت میرفت فوجی از آن طایفه بر عقب او روانه شدند و او را بزخمهای پیاپی و ضربهای بی محابا پخش کردند. (ترجمه تاریخ یمینی).
چو بشنید رستم برانگیخت رخش
ز نعلش همی خاک را کرد پخش.
فردوسی.
بکاخ اندر آمد خداوند رخش
همی فرش دیبای او کرد پخش.
فردوسی.
ببالین رستم تک آورد رخش
همی کند خاک و همی کرد پخش.
فردوسی.
ز تن کرد چندان سر از کینه پخش
که شد زیر او در، ز خون چرمه رخش.
اسدی.
ز بس سر که تیغش همی کرد پخش
زمین کرد گلگون و مه کرد رخش.
اسدی.
- پخش کردن روز بر کسی یا بر دل کسی، پریشان کردن روزگار یا خاطر او:
بدار آنچه خواهی و دیگر ببخش
مکن بر دل ما چنین روز پخش.
فردوسی.
بخوبی بیارای و بیشی ببخش
مکن روز را بر دل خویش پخش.
فردوسی.
- پخش گشتن، پریشان دل شدن:
بدو گفت کای دیو ناسازگار
بزخم دلیران نه ای پایدار
بکشتی همی بند و افسون کنی
که تا چنبر از یال بیرون کنی
بگفت و فرود آمد از پشت رخش
دل دیو از بیم او گشت پخش.
فردوسی.
- پی و پخش، پا و پر. تاب و توان:
بدین رخش ماند همی رخش اوی
ولیکن ندارد پی و پخش اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پخش
(پَ)
رجوع به پخس شود
لغت نامه دهخدا
پخش
پهن شدن بر اثر فشار
تصویری از پخش
تصویر پخش
فرهنگ لغت هوشیار
پخش
((پَ))
پهن، پخت، پراکنده، پاشیده، منتشر
تصویری از پخش
تصویر پخش
فرهنگ فارسی معین
پخش
توزیع
تصویری از پخش
تصویر پخش
فرهنگ واژه فارسی سره
پخش
تقسیم، توزیع، متفرق، منتشر، نشر، پهن، گسترده، پاشیده، پراکنده
متضاد: جمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخش فیلم
تصویر پخش فیلم
دفتر و شرکت پخش و توزیع فیلم (Film Exhibition یا Film Distribution) بعد از تولید فیلم، آن را طی قراردادی زمانمند در اختیار مراکز نمایشی به ویژه سینما قرار می دهند. دفاتر پخش درواقع رابط بین تهیه کننده و سینما داردان هستند و در قبال درصدی از فروش، کار پخش را انجام می دهند. البته در کشورهای دارای سینمای صنعتی مانند آمریکا، بازاریابی جهانی نیز جز وظایف مهم شرکتهای پخش فیلم است که در ایران این امر کمتر اتفاق می افتد وآن هم به واسطه ی شرکتهای خارجی انجام می پذیرد. پخش یک فیلم ممکن است چندین بار اتفاق بیفتد اما مهم پخش اول فیلم است که تعیین کننده وضعیت اقتصادی فیلم است. گفتنی است اخیرا پخش و بازاریابی اینترنتی، از فیلم ”جادوگربلر“ به بعد باب شده که به عنوان مطمئن ترین روش پخش اینک کاربرد همگانی یافته است.
دفتر توزیع فیلم یک مؤسسه یا شرکت است که وظیفه توزیع فیلم های سینمایی، تلویزیونی یا دیجیتالی را بر عهده دارد. این شرکت ها معمولاً از طریق قراردادهای خود با سینماها، شبکه های تلویزیونی، پلتفرم های استریمینگ و دیگر رسانه ها، فیلم ها را به مخاطبان ارائه می دهند.
فعالیت های یک دفتر توزیع فیلم عبارتند از:
اخذ حقوق توزیع برای فیلم ها از تولیدکنندگان یا استودیوهای فیلمسازی.
برنامه ریزی و تنظیم برنامه های پخش فیلم بر اساس نیازهای بازار و شرایط مختلف.
انتخاب و ارائه فیلم های مناسب به سینماها، شبکه های تلویزیونی و پلتفرم های استریمینگ.
مذاکره و امضای قراردادهای پخش با اهداف مختلف.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
کوفته شده، پهن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
پهن کردن، پراکنده کردن، توزیع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
پخش شدن، پهن شدن، کوفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخش و پلا
تصویر پخش و پلا
پراکنده، ریخته و پاشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخش شدن
تصویر پخش شدن
پهن شدن، پراکنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
مضایقه. دریغ. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخش و پلا
تصویر پخش و پلا
تارو مارپراکنده ترت و پرت ترت و مرت، پرت و پلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخش گشتن
تصویر پخش گشتن
پریشان دل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخش و پلاکردن
تصویر پخش و پلاکردن
پراکندن متفرق ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشودن
تصویر پخشودن
بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشوده
تصویر پخشوده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
کوفته شدن پهن گردیدن، پراکنیدن ترشح کردن رش رشاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخش و پلا
تصویر پخش و پلا
((~ُ پَ))
تار و مار، پراکنده، پرت و پلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
((پَ دِ))
پهن شده، کوفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخشایش
تصویر پخشایش
توزیع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پخشنامه
تصویر پخشنامه
اعلامیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پخش کننده
تصویر پخش کننده
Broadcaster
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
Diffuse, Broadcast, Disseminate, Emit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پخش تلویزیونی کردن
تصویر پخش تلویزیونی کردن
Televise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پخش کننده
تصویر پخش کننده
радиоведущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
транслировать , распространять , распространять , излучать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پخش تلویزیونی کردن
تصویر پخش تلویزیونی کردن
транслировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پخش کننده
تصویر پخش کننده
Rundfunksprecher
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پخش کردن
تصویر پخش کردن
senden, verbreiten, aussenden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پخش تلویزیونی کردن
تصویر پخش تلویزیونی کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پخش کننده
تصویر پخش کننده
ведучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی