پخش و پلا پخش و پلا از اتباع. تار و مار. ترت و پَرت. تَرت و مَرت. تند و خند. پَرت و پلا. - پخش و پلا کردن، پراکندن. متفرق ساختن لغت نامه دهخدا
پرت و پلا پرت و پلا تارو مار پخش وپلا ترت و پرت ترت و مرت، بیهوده بی معنی مزخرف چرند و پرند. دری وری: (وجوابهای پرت و پلایی بسوء لات عدیده ای که از هر طرف بر او باریدن گرفته بود میداد) (دشتی)، تارو مار، چرند و پرند فرهنگ لغت هوشیار
پرت و پلا پرت و پلا پراکنده، پخش، سخنان بیهوده و بی معنی، چرند و پرندپرت و پلا شدن: پراکنده شدن، تار و مار شدن فرهنگ فارسی عمید
پرت و پلا پرت و پلا تَرت و پَرت. تندوخند. تارومار. پخش و پلا. تَرت و مَرت. پراکنده، چرندپرند. هذیان. سخنان نا به وجه. - پرت و پلا شدن، متفرق شدن. پراکنده شدن. - پرت و پلا کردن، متفرق کردن. پراکنده کردن. تارومار کردن. پراکندن. پراکنیدن. - پرت وپلا گفتن، هذیان گفتن. نامربوط گفتن. پرت گفتن. بی رویه گفتن. وِل گفتن. پراکنده گفتن لغت نامه دهخدا