- پخ
- جسمی که لبه آن گرد است
معنی پخ - جستجوی لغت در جدول جو
- پخ
- آهنگ یا لفظی که با آن حیوانی را رم بدهند
- پخ
- ویژگی چیزی که لبۀ آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد، پخت
- پخ ((پِ))
- نوعی صدا برای ترساندن کسی
- پخ ((پَ))
- چیز پهن و صاف که لبه آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد، پخت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رعد، تندر
بانگ آواز
شخص کودن و نفهمبی عرضه ساده ابله پیه چلمن غبی: (این مردهای بی نور و پخمه برای زندگانی حاجی های بازار بزارهالله مناسب ترند) (دشتی)
سادگی، حالت آن پخمه باشد
چنانست که انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت در آورند تا آن کس را خنده گیرد پخپخو غلغلک
چنانست که انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت در آورند تا آن کس را خنده گیرد پخپخو غلغلک
چنانست که انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت در آورند تا آن کس را خنده گیرد پخپخو غلغلک
پرپهن خرفه فرفخ بقله الحمقاء رجله
پهن شده کوفته شده پراکنده
کوفته شدن پهن گردیدن، پراکنیدن ترشح کردن رش رشاش
پهن شده کوفته شده پراکنده
بخشیدن
پراکندن متفرق ساختن
تارو مارپراکنده ترت و پرت ترت و مرت، پرت و پلا
پریشان دل شدن
پهن شدن بر اثر فشار
پژمرده، ترنجیده
چین چین شدن پوست از آتش و حرارت و تپش و مانند آن، پژمردگان از غم آسیب زخم تبش و جز آن تافتن دل از غم تهیدستی پژمرده شدن، پژمرانیدن پخسانیدن، فراهم ترنجانیدن
پژمرده کردن از غم بخسانیدن
گدازش کاهش بدن، تافتن دل از غم و غصه، گدازش موم و پیه و روغن از حرارت، چروک خورده و پیر شده چون پوست دست و پا در آب گرم یا آفتاب کنجل ترنجیده پژمرده، پژمرده از نیستی و غم، گداخته، مزروع بی آب حاصل آمده، ناقص. عشوه ناز، خرام
غلطیدن بچخیزیدن، پیچیدن
پهن و کوفته شده پخش و برابر با زمین شده پخچوده
کوفته شدن، پهن کردن
پهن شدگی بینی و غیره
کوفته شده با پایا با ضربه پهن گشته له شده
کوفته شدن و پهن گردیدن با پایا با ضربه و مانند آن پهن شدن پخچیدن پخشودن پخشیدن
پخج کردن
بسبب فشار له و پهن و با زمین یکسان شدن پخش شدن
پهن پهن شده کوفته پخ پخش پخج، پژمرده، پست
غلطیدن بچخیزیدن، پیچیدن