جدول جو
جدول جو

معنی پتکوله - جستجوی لغت در جدول جو

پتکوله
جغد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرکاله
تصویر پرکاله
پاره ای از چیزی، حصه، پاره، لخت، وصله، پینه، پرگاله، پژگاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغوله
تصویر پیغوله
بیغوله، کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغله، گرنج
فرهنگ فارسی عمید
(پُ تِ)
نام سلسلۀ جبالی در مغرب ایران. از درۀ دیاله تا آب دیز (آب دز) کوههای این ناحیه به دو قسمت جداگانه تقسیم میشود: اولی را پیشکوه و دومی را پشتکوه می نامند و این دو قسمت بواسطۀ درّۀ رود سیمرّه (گاماساب و کرخه) از یکدیگر جدا میشود. (جغرافیای ایران تألیف کیهان ص 48). از ذهاب به بعد بطرف جنوب یک سلسلۀ کوه موازی بطور منظم وجود دارد برآمدگی این چین خوردگی بیشتر بطرف جنوب غربی ولی در ذهاب و اطراف آن از شمال غربی بجنوب شرقی ممتد میباشد و پشتکوه ازلرستان بواسطۀ درّۀ عمیقی مجزا میگردد... سلسلۀ جبالی که در طرف راست سیمره و دشت عراق وجود دارد به اسم پشتکوه معروف و رشتۀ عمده آن کبیرکوه است که بسیار منظم و بعضی از قلل آن 2800 گز میرسد. مابین کبیرکوه و عراق چین های کوچکی هم یافت میشود که ارتفاعات آنها بتدریج کم شده بعضی از آنها را رسوبات دجله می پوشاند. از دامنۀ کبیرکوه رودخانه های کوچکی جریان دارد که هیچکدام به دجله نمیرسد و غالباً از چین های مذکور عبور کرده درّه ها و تنگه های عمیقی حفر مینماید، از همه مهمتر تنگۀ ویج دارون و رود خانه آفتاب میباشد که سرچشمۀ آن در انجیرکوه و درّه ای در آن برای خود حفر کرده است (انجیرکوه بعد از کبیرکوه مهمترین رشتۀ جبال پشتکوه میباشد). (جغرافیای ایران تألیف کیهان ص 27). پشتکوه مانند پیشکوه امتدادش از شمال غربی محدود به کوههای کلهر و از شمال شرقی و مشرق وجنوب شرقی به رود سیمره و کرخه و از مغرب و جنوب غربی محدود به جلگۀ خوزستان است. مهم ترین رشتۀ آن سوانکوه است که از شمال غربی متصل به مانشت کوه و بنوکوه و جبال کلهر میشود، در جنوب سوانکوه ارتفاع چین خوردگیها کم گشته و مبدّل به ارتفاعات کوچکی در درّه سیمره میشود ولی در عوض در مجاورت آنها چین خوردگی مرتفعی موسوم به کبیرکوه پدید آمده که ارتفاعش از سایرکوهها بیشتر و طول آن قریب 160 کیلومتر است و بموازات آن رشته های دیگری به اسم انجیرکوه که از کلهر شروع شده و سرآب کوه یا سراوانکوه جای دارد، در حوالی سرحد رشته های انارک داغی و غیره واقع شده است که همه دریک امتداد نیست و مانند کبیرکوه و انجیرکوه ارتفاع بسیار ندارد و فقط از جلگۀ خوزستان که پست تر واقع شده کوههای مرتفعی بنظر می آید. (جغرافیای طبیعی ایران تألیف کیهان صص 52-53). کوههای پشتکوه مانند قسمت پیشکوه از شمال غربی بجنوب و جنوب شرقی به سیمره و کرخه و از جنوب غربی و جنوب به عراق و از 31 درجه و 30تا 34 درجه عرض شمالی و 43 درجه و 30 تا 46 درجه و 15 طول شرقی واقع شده، آب و هوای پشتکوه مانند پیشکوه ولی دارای تغییرات شدید برحسب ارتفاع است مثلا در دره های مرتفع همیشه دارای برف دائمی ولی ناحیۀ جنگلها که در گرمسیر واقع شده هیچوقت برف ندارد و آب و هوای مراتع درۀ سیمره معتدل تر از هوای تپه های غربی و در موقع گرما تنها ناحیۀ قابل سکنی اراضی واقع بین انجیرکوه و کبیرکوه و قسمتهای دیگر که تقریباً بی آب است بواسطۀ خشکی بدون حاصل میباشد، هوای قسمتهای مرتفع در موقع شب بقدری سرد است که میزان الحراره در شبهای تابستان چند درجه زیر صفر میرود ولی به فاصله قلیلی میتوان نقاطی یافت که آب و هوای آنها بکلی گرم باشد، بارانهای بهاری پشتکوه بسیار شدید و برف بسیاردارد و به محض بارندگی جویبارها تبدیل به رودهای بزرگی شده مقداری درختهای عظیم را کنده به جلگه می آورد، بارانهای تابستانی نیز چندان کم نیست و اثر رطوبت در دامنه های تپه ها بواسطۀ نباتات مختلف اقلا تا پانزده روز باقی مانده و مانند داخلۀ ایران زود خشک نمیشود، با این وضعیات واضح است که رطوبت زیاد و گرمای کافی و زمین حاصلخیز نباتات بسیاری بعمل آورده و زمین پوشیده از جنگلهای انبوه میشود، در دره های 500 تا 1500 گزی جنگلها بسیار انبوه و دارای درختهای مختلف از قبیل بلوط و اقاقیا و انار و انجیر و موی جنگلی است و گردو و افرا قسمت مهم درختها را تشکیل میدهد در نقاط مرتفعتر درختها کوتاه تر و گلهای رنگارنگ و مراتع و علفها با آنها مخلوط میشود، پائین تر از 500 متر درختان خرما و مرکبات و انار به مقدار کثیر روئیده ومراتع وسیع زمستانی تمام سطح جلگه را می پوشاند و ازاواسط زمستان علفها سبز شده و گله ها بتدریج در آنهامیچرند، در موقع گرما که گوسفند به ییلاق میرود علفها زرد و خشک شده و چنانکه اشاره شد آنها را آتش میزنند و زمین بکلی سیاه میشود، هوای این نقاط بطوری که تصور میشود در فصل تابستان صاف نیست زیرا که دود علفها و گرد و خاک آنرا تیره میکند و صاف ترین مواقع هواپس از بارندگی میباشد، در این کوهها و جلگه ها حیوانات وحشی و سبع و شکار فراوان یافت میشود. سکنۀ پشتکوه مخلوطی از طوایف لرفیلی و کردلکی هستند که باهم بکلی مخلوط میباشند ولی در شمال اکثریت با کردها و درجنوب با لرهاست، طوائف مهم پشتکوه عبارتند از ملکشاهی، یوسفوند، در دامنۀ جنوب، گراوند، در انجیرکوه کردهای دیناروند و غیاث وند، در کوههای مشرف بخوزستان... آثار خرابه های متعدد در قسمت غربی پشتکوه و همچنین اسبابها و آلات سنگ چخماق که آثار انسان اولیه است بسیار دیده میشود، خرابه های دورۀ ساسانی نیز بسیار میباشد، در نزدیکی شیروان در دو هزارگزی خرابه های شهر هارداپانو از زمان ساسانیان باقی مانده و آجرهای زیاد دارد و قسمتی از آنهابا سنگهای تراشیده و گچ ساخته شده و اغلب بناهای آنها هنوز باقی و کوچه ها منظم و خانه ها بحالت اصلی برجاست، بیشتر خانه ها دارای طبقۀ فوقانی و تحتانی و علت عمده اهمیت این نقاط مجاورت با طیسفون پایتخت ساسانیان و اشکانیان بوده، بین کرمانشاه و پشتکوه دو جاده موجود است یکی از ایوان ده میگذرد و به آفتاب ختم میشود و دیگری از شیروان و ایوان و گردنۀ ملاقوام بارتفاع 2280 گز میگذرد و دنبالۀ کبیرکوه را گرفته تاپل تنگ امتداد می یابد جادۀ دیگری از سرپل شروع شده و از کلهر گذشته به پشتکوه میرسد. از شرحی که راجع به... پشتکوه داده شد معلوم میشود این ناحیه برای زراعت و آبادی استعداد کافی دارد زیرا دارای آب فراوان و اراضی بکر و جنگلهای وسیع و هواهای مختلفۀ گرمسیری و سردسیری است و بنابراین موجبات عمران آن کاملا موجود است... (جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان صص 464-465). یونانیان کوههای پشتکوه و پیشکوه را زاگرس می نامیدند و ظاهراً اسم فارسی آنها پاطاق است زیرا کوه های مزبور تمام بشکل طاق است. (جغرافیای طبیعی ایران تألیف کیهان ص 3 و 48). ناحیت پشتکوه در عهد قدیم جزء مملکت عیلام بود. (ایران باستان ج 1 ص 130). کوره ماسبذان که در کتب قرون ابتدائی هجری مذکور است همان است که امروز پشتکوه گویند. (رجوع به حواشی تاریخ سیستان ص 150 و 234 و حواشی مجمل التواریخ والقصص ص 394 شود). اطراف خرم آباد و اراضی پشتکوه را در عصر مغول لر کوچک میخوانده اند. (تاریخ مفصل ایران ج 1 از حملۀ چنگیز تا تشکیل دولت تیموری ص 442) :
آفتابی بود با فرّ و شکوه
وقت شام آمد نهان در پشتکوه.
قهوه رخی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ)
مشک کوچک که مشکیزه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). بمعنی مشکول که مشک و خیک کوچک باشد. (برهان) (آنندراج). مشک کوچک را گویند، و آن را مشکیزه نیز خوانند. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). خیکچۀ آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ لَ / لِ)
پرگاله. فضله ای بود که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). وصله. پینه:
ماه تمام است روی کودک من
وز دو گل سرخ درو پرکاله (کذا).
رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
، جنسی از بافتۀ ریسمانی باشد که مانند مثقالی بود. (فرهنگ جهانگیری) ، کژنه. (سروری). لخت. شقص. پاره: لوذع، چرب زبان فصیح، گویا پرکاله آتش است. (منتهی الارب). معمع، زن تیزخاطر روشن رای گویا پرکالۀ آتش است. (منتهی الارب) :
بلبلا امروز من در گلستانم گل مجوی
از جگر پرکاله ها بر نوک هر خاری ببین.
مختاری.
دیده ام در پی فراق تو کرد
پر ز پرکالۀ جگر دامن.
سراج الدین قمری.
من آب طلب کردم از این دیدۀ خونبار
او خود همه پرکالۀ خون جگر آورد.
امیرخسرو.
دربار سرشکم همه پرکالۀ خون است
این قافله را راه مگر بر جگر افتاد.
شیخ علینقی کمره ای.
، بالفتح و کاف عربی بمعنی پارچه و حصه. (غیاث اللغات). و رجوع به پرگاله شود
لغت نامه دهخدا
یوهان راینهولد، سپاهی و سائس معروف از مردم لیونی ازصاحب منصبان پطر کبیر، مولد بسال 1660م، مطابق 1071 هجری قمری و وفات بسال 1707م، مطابق با 1119 هجری قمری
لغت نامه دهخدا
(پَ /پِ لَ / لِ)
پیغله. بیغله. بیغوله. کنج و گوشۀ خانه. (برهان). زاویه:
پنج قلاشیم در پیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند
چرخ مردم خوار گویی خصم ماست
تا چو برخیزیم بر هر شش زند.
انوری (در طلب شراب).
ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین
کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
خاقانی.
به پیغولۀ غارها جای گیر.
نظامی.
ز هیبت به پیغوله ای در گریخت.
سعدی.
همه هستی خود به یکسو کنم
به پیغولۀ نیستی خو کنم.
امیرخسرو.
چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید
علم بر ملک باقی زن ازین پیغولۀ فانی.
خواجو.
پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم
این بادیه را قافله سالار جنون بود.
سنجر کاشی (از آنندراج).
، کنج و گوشۀ چشم. (آنندراج) ، بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
رجوع به عثکول شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ کَ لَ)
دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوشرفتار بزرگ سرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دختر چاق برجسته سرین و ابوعبیده گوید: الضخمه الاوراک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پَ هََ / هَِ)
عقب زین. قسمت خلفی زین. آخرۀ سرج. مؤخره. (مقابل قربوس. پیش کوهه). قیقب.
- پسکوهۀپالان، عقب پالان. آخرهالرحل
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
چاهی که آب آن را کشیده باشند. ممکله. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
از بلوکات یزد، حد شمالی مهریز و میانکوه و پیشکوه، حد شرقی جادۀ کرمان و قسمت شمالی شهر بابک، حد جنوبی گردنۀ ابرقو و حد غربی کوهستان و کویر بین آباده و نائین. مرکز نیرو، عده قری 30 و مساحت آن 200 فرسخ است. سکنۀ آن 16510 تن است. دارای معدن سرب و زغال سنگ است
در جنوب کوه گیلویه واقع است و کوه گیلویه به دو ناحیۀ بزرگ تقسیم میشود: قسمت شمالی و شرقی کوهستانی و سردسیر و موسوم است به کوه گیلویه و پشت کوه، قسمت جنوبی و غربی گرمسیر و معروف به زیرکوه و بهبهان میباشد. (جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 88)
نام بلوکی است از چهاردانگه هزارجریب مازندران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 291)
در ولایت خمسه واقع و دارای معدن آهن و سرب است
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
بافتۀ ابریشمی منقش کار هندوستان را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پتکوب
تصویر پتکوب
آچاری که از گردو و ماست و امثال آن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پترول
تصویر پترول
فرانسوی نفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکومه
تصویر تکومه
فرانسوی پیچ اناری از گیاهان (سعید نفیسی) پیچ اناری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکوله
تصویر آکوله
مونث آکل خورنده (زن)، هر قرحه که گوشت را خورد، خوره جذام
فرهنگ لغت هوشیار
بساخته، زور باژ باژی که به بهانه مرگ یا فراروی (کوچ) بدهکار از دیگر بدهکاران گرفته می شده است تتمه متمم، مالیات اضافی که برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی ناشی از غیبت یا مهاجرت یا موت جمعی از مودیان بدیگر مودیان تحمیل میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکوله
تصویر کشکوله
پارسی تازی گشته کشکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکوله
تصویر محکوله
سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متموله
تصویر متموله
مونث متمول جمع متمولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکحله
تصویر متکحله
مونث متکحل
فرهنگ لغت هوشیار
متکونه در فارسی مونث متکون: هست شونده هستی یاب مونث متکون جمع متکونات
فرهنگ لغت هوشیار
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتوله
تصویر پتوله
بافته ابریشمی منقش کار هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
وصله ای که بر جامه دوزند گژنه پینه وصله پرغاله پرکاله، پاره ای از هر چیز پاره لخت حصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغوله
تصویر پیغوله
((پِ لِ))
کنج و گوشه، دور از مردم، گوشه خانه، بیغوله، پیغله، بیغله
فرهنگ فارسی معین
پرنده ی ماهی خوار کوچک، ماهی گیرک، جغد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در چهاردانگه ی ساری، محل رویش افرا
فرهنگ گویش مازندرانی
واحد شمارش لباس، آبادی، ظرف، تکه، بخش، چیز کم
فرهنگ گویش مازندرانی
بوف، جغد
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه های پنبه پس از خارج کردن وش آن که برای سوخت در تنور
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه با درد و از ته دل
فرهنگ گویش مازندرانی
آغل، محل زندگی چوپان و گاوبان، شیروانی خانه
فرهنگ گویش مازندرانی