جدول جو
جدول جو

معنی پتوک - جستجوی لغت در جدول جو

پتوک
پاشیدن آب، اصطلاحا به ادرار کردن کودکان گویند، سرپا شاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پکوک
تصویر پکوک
پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، کوبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چتوک
تصویر چتوک
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، بنجشک، مرکو، ونج، چغک، چکوک، عصفور، مرگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتپک
تصویر پتپک
یک خوشۀ کوچک که جزء خوشۀ بزرگ است، خوشۀ کوچکی از انگور یا خرما که بیش از چند دانه نباشد، پپتک، بتبک، تلسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پاغر، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
پتک آهنگران باشد و بعربی مطراق خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) ، تکیه گاه چوبین که بر کنار بام نصب کنند و آنرا بعربی محجر خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). طارمی. نردۀ چوبین که بر کنار بام و صفه و ایوان سازند تا کس نیفتد، عمارت عالی. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رجوع به عتک شود در همه معانی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ لَ)
به کار خواستۀ نفس درآمدن، بیباک شدن جاریه، مبالغه نمودن در خبث. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تندی کردن به کسی، ناگهان کشتن کسی را، فرصت جستن برای کشتن کسی و کشتن اورا، الحاح در چیزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
رابینو نام آن را در شمارۀ دهکده های بخش سخت سر شهرستان تنکابن آورده است. (مازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 144)
لغت نامه دهخدا
رشته، عرق مدینی، عرق مدنی، پیو، نارو
لغت نامه دهخدا
(پِ)
مردی رومی که او را به تهمت مخالفت با کلد امپراطور روم محکوم به مرگ کردند و زن او مسماه به آرّی آرّیا پیش از او خود را بکشت و قبل از مرگ برای تشجیع شوهر خود گفت ’پتوس، بنگر مرگ را تعبی نیست’
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نوعی از کشتی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
بمعنی چغوک است که گنجشک باشد و بعربی عصفور خوانند. (برهان). گنجشک باشد و آن را چغوک و چکوک نیز خوانند. (جهانگیری). بمعنی گنجشک یعنی سرچه و چغک و چکوک. (شعوری). بمعنی چقوق است که گنجشک باشد و بعربی عصفور خوانند. (آنندراج). چغوک و گنجشک و عصفور. (ناظم الاطباء). چغک (در لهجۀ اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). رجوع به چغک و چغوک و چکوک و گنجشک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
طبق چوبین باشد بر مثال دف که بقالان دارند و اجناس در آن کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
من فراموش نکردستم و کی خواهم کرد
آن بتوک جو و آن تابۀ اشنان ترا.
منجیک.
و به تقدیم تا (تبوک) نیز آمده است. (برهان قاطع). و این ضبط استوار می نماید. و رجوع به تبوک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بران. (منتهی الارب) (آنندراج). برنده. (ناظم الاطباء). باتک. تیز. و رجوع به باتک و بتک شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
کلاه گونه که از موی عاریه ساخته در مصر و ایران قدیم و اروپا بکار میبردند. پروک دو شو. کلاه موی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کلاه گیس
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لُو)
غرفه و مخارجه و تالاری که بر بالاخانه سازند. (برهان قاطع). تالاری باشد که بر بام سازند و نشست گاه چوبین که فراز بام بود و مخرجۀ عمارت بالاخانه که بعربی غرفه گویند... و پکوک نیزآمده که بجای لام کاف باشد. (سروری). مصحّف پکوک است. (آنندراج) ، تکیه گاه چوبین کنار بام که به تازی محجر خوانند. (سروری) ، پتک وچکش آهنگران که به عربی مطراق گویند. (برهان قاطع) (سروری از تحفه). رجوع به تکوک در برهان قاطع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پتول
تصویر پتول
هوای ناصاف و کدر (گویش سیستانی)، هوای وتر، هوای بد، هوای بتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوک
تصویر فتوک
گزافیدن، بیباکی، فرو گرفتن، زخم رساندن، ناگاه کشتن، دلیری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو رشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلوک
تصویر پلوک
تکیه گاه چوبین کناربام محجر، پتک و چکش آهنگران مطراق
فرهنگ لغت هوشیار
پتک آهنگران مطراق، نرده چوبین که بر کنار بام و صفه ایوان سازند تا کسی نیفتد طارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چتوک
تصویر چتوک
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چتوک
تصویر چتوک
((چُ))
گنجشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو، رشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکوک
تصویر پکوک
((پَ))
پتک آهنگران، نرده جلو ایوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلوک
تصویر پلوک
((پَ وَ))
تکیه گاه چوبین کنار بام، محجر، پتک و چکش آهنگران، مطراق
فرهنگ فارسی معین
کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
محل قرار گرفتن کارگاه پارچه بافی قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار کم و اندک، کوچک، خمسه مستسرقه، پنج روز آخر سال که در گاه شمار سنتی به تعداد
فرهنگ گویش مازندرانی
اخمو، درهم جمع شدن، مچاله گشتن، بدخوراک
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیدن آب به اطراف هنگام جوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برنج بریان شده
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک زدن، به آوردن چیزی هم چون پلک چشم، محل اتصال مژه به.، مچاله، جمع شده، کز کرده، افسرده دل
فرهنگ گویش مازندرانی
بادکنک درون شکم ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی