جدول جو
جدول جو

معنی پتوله - جستجوی لغت در جدول جو

پتوله
(پَ لَ / لِ)
بافتۀ ابریشمی منقش کار هندوستان را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
پتوله
بافته ابریشمی منقش کار هندوستان
تصویری از پتوله
تصویر پتوله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توله
تصویر توله
بچۀ برخی پستانداران گوشتخوار مثلاً توله سگ، توله شیر، کنایه از سگ کوچک، کنایه از بچۀ انسان
پنیرک، گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، خبّازی، نخیلک، نان کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتیله
تصویر پتیله
فتیله، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، فتیل، پلیته، ذباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توله
تصویر توله
حیران شدن، سرگشته و بی خود شدن از شدت حزن و اندوه یا کثرت وجد
فرهنگ فارسی عمید
(تِ وَ لَ / تُ وَ لَ)
جادوئی و تعویذ و فسون دوستی و مهرۀ فسون دوستی و مهرۀ فسون که زنان شوهر را بدان شیفتۀ خود گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). مانند تعویذی که زنان سازند تا شویشان ایشان را دوست دارند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نوعی از کشتی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نامی است که رومی ها به جزیره ای در شمال اروپا، احتمالاً به یکی از جزایر شتلند اطلاق می کردند و آن را انتهای شمالی دنیا می دانستند. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و تولس و تولیه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
گلی باشد که آن را نان کلاغ و خبازی گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). گل خبازی و نان کلاغ. (ناظم الاطباء). پنیرک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نان کلاغ. خبازی. (فرهنگ فارسی معین) ، بچۀ سگ را نیز گفته اند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). سگ بچه و سگ توله و توله سگ نیزگویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توره. بچۀ شیرخوار سگ. نوزاد سگ. بچۀ سگ که هنوز از لحاظ تغذیه و نگهداری احتیاج به مادرش دارد. (فرهنگ فارسی معین). هم ریشه توره، پهلوی ’تروک ’’ توروک’ هندی باستان ’ترونه’ کردی ’تول’ (بچۀ سگ)... دزفولی ’تیله’ گیلکی ’توله’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به یسنا ص 173 و فرهنگ ایران باستان ص 217 شود، جوجۀ مرغان شکاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بچۀ شغال. (فرهنگ فارسی معین) ، ماربچه. و توله مار نیز گویند. (یادداشت ایضاً).
- تولۀ تفلیسی، تشبه مبتذل: مثل تولۀ تفلیسی دائم به دنبال کسی رفتن، همیشه در دنبال کسی رفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تولۀ خر، خرکره. (آنندراج). کره خر. (ناظم الاطباء).
- تولۀ سگ، بچۀ سگ. (ناظم الاطباء).
در جهانگیری سگی باشد که در زیر بوته ها جست و خیز کرده جانوران را برآرد و در محاوره، سگی کوتاه پاچه که آن را سگ گرجی گویند. (آنندراج) :
ای تولۀ سگ فخر کنی از جل رنگین
پیداست چه ارزد دو سه پالان دپوئی.
حکیم شفائی (ازآنندراج).
- تولۀ مار، ماربچه. بچۀ مار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، نوعی از سگ شکاری باشد که جانوررا به بوی و قوت شامه پیدا کند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). سگ شکاری. کلب معلم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بعضی کتب، توله را مرادف با سگ شکاری ذکر کرده اند. (فرهنگ فارسی معین) ، مقداری است معین در هندوستان و آن به وزن دو مثقال و نیم باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بیرونی این وزن را معادل سه چهارم سورن که واحدی از اوزان هند است دانسته و گوید که توله با دو مثقال و یکدهم مثقال ما برابر است. رجوع به ماللهند بیرونی ص 75 و 76 و الجماهر بیرونی ص 164 شود
عملی که برای سفید کردن کرباس کنند. (فرهنگ لغات دیوان البسه). کرباس را در آب آهک نهند و چند ساعت بگذارند رنگ آن سفید گردد و رخنه های آن پر شود و در دیدۀ خریدار مرغوب تر نماید:
جامه چون در توله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره.
نظام قاری (دیوان البسه ص 24).
مدتی جولاهه در بارت کشید
عاقبت کرباس گشتی توله وار.
(دیوان البسه ایضاً ص 27).
کرباس خام به گازران ناشی مدهید تا توله زده و خراب نکنند. (دیوان البسه ایضاً ص 166). و با نهادن و گذاشتن ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / تَ لَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ لَ)
به معنی توله است. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود، بلا و سختی. ج، تولات. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ وُلْلِ)
تباهی و هلاکت. (ناظم الاطباء) : وقع فی وادی توله. بضمتین و کسراللام، یعنی در وادی هلاکت افتاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قریه ای در کنار رود خانه خرسان از ناحیۀ نوئی فارس. (فارسنامۀ ناصری ص 275)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَلْ لِهْ)
سرگشته و بیخود. (آنندراج). اندوهگین و ملول و سرگشته وحیران و بیخود شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و معتدل. سکنه 180 تن. آب آن از نهر پریان. محصول آنجا غلات و لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی سیاه چادربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
که قدی نهایت کوتاه دارد. کوتاه قد. کتل. کپل. (یادداشت مؤلف). کوتوله. کتله. کل. کله قد (در تداول مردم قزوین). خپل. خپله
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
بیوله. به هندی شجرالبق است. (تحقۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
مصحف پلیته بمعنی فتیله است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکّب از: ول ه، اندوهگین شدن و سرگشته و بی خود گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
خربزه و هندوانه که درون آن فاسد و تباه شده باشد و میوه های دیگر را نیز که درونشان نرم و گنده شده باشد پوله گویند. تلیده (در تداول مردم قزوین). لق. لهیده. له. چریده
لغت نامه دهخدا
تصویری از توله
تصویر توله
بچه سگ، بچه شغال سرگشته و بی خود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتول
تصویر پتول
هوای ناصاف و کدر (گویش سیستانی)، هوای وتر، هوای بد، هوای بتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتوله
تصویر کتوله
کوتاه قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توله
تصویر توله
((لِ))
نوزاد سگ
فرهنگ فارسی معین
نوزاد سگ، بچه سگ، نوزاد جانور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخفی کردن، فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست خشک و سف غوزه ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در چهاردانگه ی ساری، محل رویش افرا
فرهنگ گویش مازندرانی
بادکنک درون شکم ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
تخم ابریشمی که برای پرورش سال بعد، کنار گذارند، به سگ ویژه ی شکار پرندگان گویند
فرهنگ گویش مازندرانی