جدول جو
جدول جو

معنی پت - جستجوی لغت در جدول جو

پت
کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، تبت، تبد، بزشم، بزوشم، بزوش، تفتیک،
مایعی که از نشاسته یا کتیرا درست می کنند و به پارچه می زنند تا سخت و براق شود، لعاب، آهار
تصویری از پت
تصویر پت
فرهنگ فارسی عمید
پت
بید، حشره ای ریز با بال های باریک که نوزاد آن پارچه های پشمی را می خورد و ضایع می کند، سوس، سوسه، پیتک، بیب، بیو
تصویری از پت
تصویر پت
فرهنگ فارسی عمید
پت
(پِ)
شب پره ای است که آنگاه که صورت کرم دارد پشم و امثال آن را خورد و تباه کند. بید. دیوچه. سوس. متّه. عثه. و رجوع به دیوچه شود
لغت نامه دهخدا
پت
(پَ)
آهار. آهار جولاهان. و آن چیزی باشد که در جامه مالند تا باریک شود و صیقل گیرد. (لغت نامۀ اسدی). آهار که بر جامه دهند. و غالباً آن لعابی است از کتیرا یا نشاسته یا صمغ و یا لعاب خطمی و جز آن که جامه یا کاغذ و امثال آن بدان آغارند تا شخ و محکم شود. شو. شوی. شوربا. خورش. آش. آش جامه. پالوده. بت. آهر. تانّه. بخیر. آغار. لعاب:
ریشی چگونه ریشی چون مالۀ پت آلود
گوئی که دوش تا روز با ریش گوه پالود.
عماره.
کونی دارد چو کون خواجه اش لت لت
ریشی دارد چو ماله آلوده به پت.
عماره.
جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر زمان بدیگر زی
بروزگار خزان پتگری کند شب و روز
بروزگار بهاری کندت رنگرزی
بروزگار زمستان کندت سیم گری
بروزگار حزیران کندت خشت پزی.
منوچهری.
، سریش. (فرهنگ اسدی) ، لعاب: پت اسفرزه. پت برنج. (در لهجۀ خراسانیان) ، مرعز. مرعزّا. مرعزاء. مرعزی. بز و شم. بزپشم. پشم زیرموی بز. پشم بن موی بز. پشم نرمی که از بن موی بز بشانه برآورند و از آن شال و کلاه نمد و کپنک و امثال آن کنند. (جهانگیری) (برهان). کرک. کلک. (جهانگیری) ، هرچیز که آن نرمی داشته باشد. (برهان) ، پت دادن، لعاب آوردن، اسفرزه پت میدهد. برنج پت داده است
لغت نامه دهخدا
پت
بید دیوچه
تصویری از پت
تصویر پت
فرهنگ لغت هوشیار
پت
((پَ))
بت، لعابی از کتیرا و نشاسته و مانند آن، آهار، آش جامد
تصویری از پت
تصویر پت
فرهنگ فارسی معین
پت
حشره ای است ریز با بال های باریک که پارچه های پشمین را می خورد، بید، بیو، بیب، بیتک
تصویری از پت
تصویر پت
فرهنگ فارسی معین
پت
پشم نرمی که از بن موی بز روید و آن را به شانه برآورند و از آن شال بافند، بز پشم، بزوشم، کرک، کلک، کرک های ریز درهم تافته سطح بشره بعضی گیاهان، کرک ها و الیاف نرم سطح بعضی اندام های گیاهی، پرز، هر چیز نرم
تصویری از پت
تصویر پت
فرهنگ فارسی معین
پت
لوچ چپ چشم دوبین، باد کردن و برآمدن سبزیجات هنگام پختن، میگوی کوچک سواحل جنوبی دریایی خزر که زندهی آن غذای ماهیگیر.، حرکت، جنب و جوش، پخته، پهن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوار پهن که سربازان و چارپاران و بعضی مردم بساق پاپیچندمچ پیچ پاپیچ، کرکهای بسیار ریز و درهم تافته در روی بعضی از اندامهای گیاهی خصوصا برگ و گل و ساقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتوازه
تصویر پتوازه
پتواز پدواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتو
تصویر پتو
نوعی منسوج پشمین
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین و پنجه مانند که بدان خرمن باد دهند، سینی چوبی برای پاک کردن و افشاندن غله چچ پتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتگر
تصویر پتگر
آهار زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتکدار
تصویر پتکدار
آهنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتکوب
تصویر پتکوب
آچاری که از گردو و ماست و امثال آن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتکداری
تصویر پتکداری
آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتوله
تصویر پتوله
بافته ابریشمی منقش کار هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتک کوب
تصویر پتک کوب
آهنگر پتک زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتک زدن
تصویر پتک زدن
پتکدار
فرهنگ لغت هوشیار
نوار پهن که سربازان و چارپاران و بعضی مردم بساق پاپیچندمچ پیچ پاپیچ، کرکهای بسیار ریز و درهم تافته در روی بعضی از اندامهای گیاهی خصوصا برگ و گل و ساقه. چکش بزرگ فولادین که آهنگران بدان آهن و پولاد و مانند آن کوبند آهن کوب کوبن کوبیازه مرزبه گزینه پکوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتفوزبند
تصویر پتفوزبند
پوزه بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتول
تصویر پتول
هوای ناصاف و کدر (گویش سیستانی)، هوای وتر، هوای بد، هوای بتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته طلب
تصویر پته طلب
فته طلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته
تصویر پته
جواز، بلیط، گذرنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته بستن
تصویر پته بستن
جای جای بند بستن در جویهای شیب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تهی خالی بی خورش ساده تنها: نان پتی، برهنه روت لخت عور: پاپتی، آشکار. یا دوغ پتی. دوغ بی کره و روغن و بسیار آب
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوق اهریمنی که از پی تباه کردن و ضایع ساختن آثار نیک و آفریدگار اهورمزدا پدید آمده مخلوق اهریمنی دیو، آفت بلا عیب مصیبت، مهیب زشت نازیبا، دشمنی مخالفت ضدیت بغضا عداوت عناد، مکر فریب حیله دغا، شدت سختی نفاذ حکم -7 (تداول زنان) دشنامی سخت قبیح است: لکاته پتیاره، و بال کوکب و بال ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیاره
تصویر پتیاره
آسیب، آشوب، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیارهمند
تصویر پتیارهمند
زشت مکروه نازیبا مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیالین
تصویر پتیالین
جوهر بزاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیر
تصویر پتیر
رزمه و بقچه ای که جامه در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیره
تصویر پتیره
زشت و نامطبوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیسار
تصویر پتیسار
از اول تا انتها
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد دهان و منقار مرغان و حیوانات پوزه بتفوز بدفوز، گرداگرد کلاه
فرهنگ لغت هوشیار