جدول جو
جدول جو

معنی پایندانی - جستجوی لغت در جدول جو

پایندانی
پذیرفتاری، میانجی گری
تصویری از پایندانی
تصویر پایندانی
فرهنگ فارسی عمید
پایندانی
(یَ)
پذیرفتاری. پذرفتاری. ضمانت. (مجمل اللغه). کفالت. (مجمل اللغه) (زمخشری). زعامت. (مج). صباره. صبر. تضمن. (دهار). ضمان. پذیرفتن، پذیرفتاری. زعام. (تاج المصادر) (دهار). تکفّل. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کفول. کفل. (دهار). تعهﱡد. زعم، زعامه. قباله. کون. حماله. (تاج المصادر بیهقی). میانجی گری. تعاهد: پس سلیمان مرغان را که پایندانی کرده بودند دعا بد کرد. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
پایندانی
پذیرفتاری میانجیگری کفالت ضمانت تعهد زعامه قباله
تصویری از پایندانی
تصویر پایندانی
فرهنگ لغت هوشیار
پایندانی
میانجیگری، ضمانت
تصویری از پایندانی
تصویر پایندانی
فرهنگ فارسی معین
پایندانی
تضمین
تصویری از پایندانی
تصویر پایندانی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایداری
تصویر پایداری
ایستادگی، مقاومت، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایندگی
تصویر پایندگی
دوام، بقا، برای مثال آزمودم مرگ من در زندگی ست / چون رهم زاین زندگی پایندگی ست (مولوی - ۴۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
ضامن، کفیل، پذیرفتار، برای مثال دی همی گفتی که پایندان شدم / که بودتان فتح و نصرت دم به دم (مولوی - ۴۹۳)میانجی، پایندا، پایین مجلس، برای مثال ماه را در محفل خورشید من / جای اندر صفّ پایندان بود (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۵) کفش کن، درگاه خانه
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
پذرفتار. ضامن. کفیل. (تفلیسی) (مهذب الاسماء) (دهار) (مج). غریز. (کنز اللغات). پایندانی کننده. (کنز اللغات). زعیم. (مج) (مهذب الاسماء). قبیل. ضمین. حمیل: گفتم اگر این مال امروز نتواند داد مهتری وثیقه و پایندان بستانم شاید؟ گفت نه. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). و انا به زعیم، من بآن پایندانم. (تفسیر ابوالفتوح رازی). بوم و جغد و زاغ سیاه و عکه و گنجشک این پنج مرغ پایندان شدند. (قصص الانبیاء). گفت بکن آنچه خواهی گفت پایندانی باید از مرغان که با وی هم اعتقاد بودند. (قصص الانبیاء).
که به عمر و به جاه تو شده اند
روزگار و سپهر پایندان.
مسعودسعد.
در گوشه ای نشستی و دست از تجارت بداشتی گفتی پایندان ثقه است. (تذکرهالاولیاء عطار).
دل همی گفتی که پایندان شدم
که بودتان فتح و نصرت دم بدم
هر که پایندان او شد وصل یار
او چه ترسد از شکست کارزار.
مولوی.
ای پسر وامخواه روز پسین
جان ستاند برهن و پایندان.
نزاری.
مشتری صد سال دیگر در بقا
گشته پایندان مجدالدین علیست.
ابن بالو (؟) ابن بابویه (؟) (از جهانگیری).
رزق را دست تو پایندان شد
علم را کلک تو پایندان باد.
مؤیدالدین (از سروری).
از بهر درنگ کس جاوید در این گیتی
کی داد بگو با کس گردون چک پایندان.
ادیب پیشاوری.
، صف ّنعال. کفش کن. پایگاه. درگاه:
ماه را در محفل خورشید من
جای اندر صف پایندان بود.
منجیک.
، میانجی کننده. (برهان) ، ایلچیگری. (غیاث اللغات) ، رهن. گرو. (جهانگیری) ، در قید کسی بودن. (برهان). صاحب فرهنگ رشیدی این لفظ را بجای پایندان با یاء پابندان با باء موحدۀ مفتوحه داند و گوید: ’و صحیح بای موحده است بدل یای مثناه تحتیه و سامانی گوید ضامن را از آن پابندان گویند که کفالت پابند ضامن و مضمون عنه هر دوباشد و صف نعال را از آن گویند که مردم در گاه کفش کندن و پوشیدن کفش آنجا مقام کنند و پای بند شوند... اما در نسخ معتبرۀ مثنوی مولوی پایندان به یاء دیده شد نه به بای موحده و از مردم معتبر نیز چنین شنیده شد که جهانگیری گفته و تخطئۀ سامانی محض بقیاس است. والله اعلم. ’
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
کفیل. نقیب: و در معنی نقیب چهار وجه گفتند حسن بصری گفت ضمین باشد آنکه پایندگان و عاقلۀ قوم بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 118 س 5)
لغت نامه دهخدا
ایستادگیپافشاری تاب مقاومت دوام. پایداری کردن پا فشردن پای داشتن مقاومت کردن استقامت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
ضامن، کفیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایندگی
تصویر پایندگی
قیام، ابدیت، بقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاندانت
تصویر پاندانت
فرانسوی آویز (جواهر سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
((یَ))
کفیل، ضامن، کفش کن، درگاه، میانجی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
ایستادگی، پافشاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایندگی
تصویر پایندگی
((یَ دِ))
همیشگی، ابدیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
قوام، استقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایندان
تصویر پایندان
ضمانت، ضامن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایندگی
تصویر پایندگی
ابدیت
فرهنگ واژه فارسی سره
ضامن، کفیل، متعهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
Persevering, Persistence, Persistency, Stabilization, Steadiness, Sustainability
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
persévérant, persistance, stabilisation, stabilité, durabilité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
perseverante, persistencia, estabilización, estabilidad, sostenibilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
gigih, kegigihan, kekonsistenan, stabilisasi, kestabilan, keberlanjutan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
ที่พากเพียร , ความยืนหยัด , ความต่อเนื่อง , การทำให้มั่นคง , ความมั่นคง , ความยั่งยืน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
volhardend, persistentie, vasthoudendheid, stabilisatie, stabiliteit, duurzaamheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
坚持的 , 持续性 , 持久性 , 稳定化 , 稳定性 , 可持续性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
perseverante, persistenza, stabilizzazione, stabilità, sostenibilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
perseverante, persistência, estabilização, estabilidade, sustentabilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
wytrwały, trwałość, uporczywość, stabilizacja, stabilność, zrównoważoność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
наполегливий , стійкість , постійність , стабілізація , стабільність , стійкість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
beharrlich, Beharrlichkeit, Beständigkeit, Stabilisierung, Nachhaltigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
настойчивый , упорство , настойчивость , стабилизация , устойчивость , устойчивость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
दृढ़ , दृढ़ता , स्थिरीकरण , स्थिरता
دیکشنری فارسی به هندی