جدول جو
جدول جو

معنی پاکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پاکشیدن
ترک کردناحتراز کردن، رفتن و مقیم شدن، یا پاکشیدن از جایی. دیگر بانجا نرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پاکشیدن
((کِ دَ))
ترک کردن، دوری کردن
تصویری از پاکشیدن
تصویر پاکشیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
جلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پا شیدن
تصویر پا شیدن
پراکندن، نثار کردن، ریختن، برافشاندن، پاچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکشیدن
تصویر پرکشیدن
پر زدن پرواز کردن، نهایت اشتیاق را داشتن: دلم برای او پر میکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
بازکشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا کشیدن
تصویر پا کشیدن
پا بر زمین کشیدن و آهسته آهسته رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکشیدن
تصویر ناکشیدن
وزن نکردن، تحمل نکردن، نبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
فرهنگ لغت هوشیار
پراگندن پریشیدن افشاندن، ریختن، پاچیدن پشنجیدن، یا آب پاشیدن، آب زدن جایی را. یا از هم پاشیدن، متلاشی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکیدن
تصویر پاکیدن
پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
ریختن و پراکنده کردن هر چیز پاشیدنی، افشاندن، ریخته شدن و پراکنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاکیدن
تصویر پاکیدن
پاک کردن، پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم یا جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
((دَ))
ریختن، پراکنده کردن، متلاشی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
Spatter, Splash, Splashing, Splatter, Sprinkle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
брызгать , плескать , брызгающий , посыпать
دیکشنری فارسی به روسی
spritzen, spritzend, bestreuen
دیکشنری فارسی به آلمانی
бризкати , бризкаючий , посипати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
pryskać, pryskający, posypać
دیکشنری فارسی به لهستانی
溅 , 溅起的 , 撒
دیکشنری فارسی به چینی
salpicar, salpicando, polvilhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
spruzzare, schizzare, schizzante, cospargere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
salpicar, salpicando, rociar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
éclabousser, éclaboussant, saupoudrer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
sproeien, spetteren, spetterend, strooien
دیکشنری فارسی به هلندی
สาด , กระเซ็น , กระเซ็น , โรย
دیکشنری فارسی به تایلندی
menyemprot, memercikkan, percik, menaburkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
छिड़कना , छींटे मारना , छींटे मारने वाला , छिड़कना
دیکشنری فارسی به هندی
התיז , להשפריץ , מטפטף , לפזר
دیکشنری فارسی به عبری
まき散らす , 跳ねる , ふりかける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
튀기다 , 튀는 , 뿌리다
دیکشنری فارسی به کره ای
sıçratmak, sıçramak, sıçrayan, serpmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
kumwagilia, mvinyo, mfululizo, kumwaga
دیکشنری فارسی به سواحیلی