جدول جو
جدول جو

معنی پاکجامه - جستجوی لغت در جدول جو

پاکجامه
(مَ / مِ)
عفیف. پارسا: (مردم گرگان) مردمانی اند درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم). و مردمان این شهر (شهر حمص) پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
پاکجامه
پارسا عفیف
تصویری از پاکجامه
تصویر پاکجامه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارجامه
تصویر بارجامه
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند و در آن خاک، شن، آهک یا چیزهای دیگر می ریزند، تاچه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک جامه
تصویر پاک جامه
عفیف، پارسا، پاک دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی جامه
تصویر پی جامه
جامۀ نازک یا شلوار نازک که در خانه بر تن می کنند، زیرجامه، پیژاما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاک جامه
تصویر چاک جامه
دامن جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاجامه
تصویر پاجامه
زیرجامه، پیژامه، شلوار، تنبان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ)
پاژنامه. پاشنامه. نامی که پادشاهان به چاکران دهند تشریف او را. لقب، همال و قرین. (رشیدی) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
رجوع به پی جامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پاچنامه. لقب، قرین و همال. (برهان). و رجوع به پاچنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
لقب. قزی. علاقیه. قزب. (منتهی الارب). و رجوع به پاچنامه و پاژنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پاچنامه. پازنامه. پاشنامه. لقب، قرین و همال. (برهان). و رجوع به پازنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
زیرجامه. تنبان. شلوار. ازار
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) :
سواری کی توان بر اسب عمری
که باشد از عناصر چار جامه.
اشرف (از آنندراج).
جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند.
(ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جامه دریده. عریان. برهنه، شرمگین. خجلت زده. زردروی:
در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای
نرگس چاک جامه ای لالۀ خاک بستری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جوالی را گویند که دهن آن از پهلو باشد و بر بالای چاروا اندازند و هر چیز خواهند در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). جوالی را گویند که دهن آن در پهلو باشد و بر پشت خر افکنند و هر چه خواهند در آن پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). صندوق رخت. خورجین. خرجین. (دمزن)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مصحف پیل جامه
لغت نامه دهخدا
حسن شهرت، نیکنامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده:
یکی آنکه ناپاک خون پدر
نریزد ز تن پاکزاده پسر.
فردوسی.
بگوهر مگر هم نژاده نیند
همان از پدر پاکزاده نیند.
فردوسی.
کسی کو ز فرزند او نام برد
چنین گفت کان پاکزاده بمرد.
فردوسی.
بدو گفت کای پاکزاده پسر
بمردی و دانش برآورده سر.
فردوسی.
بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد
ز بهر من این پاکزاده دو مرد.
فردوسی.
همان پاکزاده نیاکان من
گزیده سرافراز و پاکان من.
فردوسی.
بفرمودشان بازگشتن بجای
چنان پاکزاده جهان کدخدای.
فردوسی.
چنین هفت سالش همی آزمود
بهر کار جز پاکزاده نبود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نوعی شلوار گشاد که زنان هند پوشند، جامه ای گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بند دار که در خانه و هنگام خواب پوشند پیژاما
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای بزرگ و ستبر که بر پشت چارپایان بارکش افکنند و در آن خاک شن آهک و جز آن ریزند جوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکجامگی
تصویر پاکجامگی
پارسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکدامن
تصویر پاکدامن
پاک، با عفاف، عفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکزاده
تصویر پاکزاده
پاکزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکنامی
تصویر پاکنامی
نیکنامی خوشنامی حسن شهرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازنامه
تصویر پازنامه
پاژنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشنامه
تصویر پاشنامه
پاژنامه پازنامه پاچنامه
فرهنگ لغت هوشیار
زیر جامه تنبان، شلوار پاشامه. توضیح پیژاما در انگلیسی از این کلمه ماخوذ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک جامه
تصویر پاک جامه
پارسا، عفیف
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شلوار گشاد که زنان هند پوشند، جامه ای گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بند دار که در خانه و هنگام خواب پوشند پیژاما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا جامه
تصویر پا جامه
تنبان، شلوار، زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکجانی
تصویر پاکجانی
پاک درونی پاک باطنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جامه
تصویر پی جامه
((مِ))
زیر جامه، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند، پیژاما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاجامه
تصویر پاجامه
((مِ))
زیرشلواری، تنبان، شلوار راحتی که در خانه به پا کنند
فرهنگ فارسی معین
باعفاف، پارسا، پاکدامن، عفیف
متضاد: ناپاکدامن، تردامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد