عفیف. پارسا: (مردم گرگان) مردمانی اند درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم). و مردمان این شهر (شهر حمص) پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم)
عفیف. پارسا: (مردم گرگان) مردمانی اند درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم). و مردمان این شهر (شهر حمص) پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم)
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند و در آن خاک، شن، آهک یا چیزهای دیگر می ریزند، تاچه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند و در آن خاک، شن، آهک یا چیزهای دیگر می ریزند، تاچِه، گُوال، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرار، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) : سواری کی توان بر اسب عمری که باشد از عناصر چار جامه. اشرف (از آنندراج). جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند. (ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
پوششی از سقرلاط و مخمل و امثال آن ساخته، اسبان را بدان آرایش کنند در حالت پیری و اسبی را که آن را زین نبندند و لجام کرده غاشیه بر آن اندازند و سوار شوند. (آنندراج) : سواری کی توان بر اسب عمری که باشد از عناصر چار جامه. اشرف (از آنندراج). جلی که بر پشت اسب بجای زین اندازند. (ناظم الاطباء) ، زین بدون قلتاغ. (ناظم الاطباء) ، چار جامه کردن ستور. صاحب برهان در ذیل لغت (کفل) نویسد: ’وپلاس را نیز گویند که ستوران را بدان چار جامه کنند و سوار شوند’
جوالی را گویند که دهن آن از پهلو باشد و بر بالای چاروا اندازند و هر چیز خواهند در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). جوالی را گویند که دهن آن در پهلو باشد و بر پشت خر افکنند و هر چه خواهند در آن پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). صندوق رخت. خورجین. خرجین. (دمزن)
جوالی را گویند که دهن آن از پهلو باشد و بر بالای چاروا اندازند و هر چیز خواهند در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). جوالی را گویند که دهن آن در پهلو باشد و بر پشت خر افکنند و هر چه خواهند در آن پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). صندوق رخت. خورجین. خرجین. (دِمزن)
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده: یکی آنکه ناپاک خون پدر نریزد ز تن پاکزاده پسر. فردوسی. بگوهر مگر هم نژاده نیند همان از پدر پاکزاده نیند. فردوسی. کسی کو ز فرزند او نام برد چنین گفت کان پاکزاده بمرد. فردوسی. بدو گفت کای پاکزاده پسر بمردی و دانش برآورده سر. فردوسی. بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد ز بهر من این پاکزاده دو مرد. فردوسی. همان پاکزاده نیاکان من گزیده سرافراز و پاکان من. فردوسی. بفرمودشان بازگشتن بجای چنان پاکزاده جهان کدخدای. فردوسی. چنین هفت سالش همی آزمود بهر کار جز پاکزاده نبود. فردوسی
پاکزاد. حلال زاده. پاک نژاد. از نژاد پاک. ازنسل پاک. نجیب. اصیل. مقابل ناپاک زاده: یکی آنکه ناپاک خون پدر نریزد ز تن پاکزاده پسر. فردوسی. بگوهر مگر هم نژاده نیند همان از پدر پاکزاده نیند. فردوسی. کسی کو ز فرزند او نام برد چنین گفت کان پاکزاده بمرد. فردوسی. بدو گفت کای پاکزاده پسر بمردی و دانش برآورده سر. فردوسی. بگفت آن که نعمان و منذر چه کرد ز بهر من این پاکزاده دو مرد. فردوسی. همان پاکزاده نیاکان من گزیده سرافراز و پاکان من. فردوسی. بفرمودشان بازگشتن بجای چنان پاکزاده جهان کدخدای. فردوسی. چنین هفت سالش همی آزمود بهر کار جز پاکزاده نبود. فردوسی