تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگنگور، سگ انگور، روپاس، بارج، اورنج، اولنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، اَنگور روباه، روباه رَزَک، روباه رَزه، روباه تُربَک، روس اَنگروه، روس اَنگُرده، سَکَنگور، سَگَنگور، سَگ اَنگور، روپاس، بارَج، اَورَنج، اَولَنج، عِنَبُ الثَعلَب، لَما، ثَلِثان، تاجریزی پیچ
پاک بودن، پاکیزگی، برای مثال شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی - ۹۷)، کنایه از پاکدامنی، عفت، استره، تیغ سرتراشی، چاقوی کوچکی که هنگام حجامت و خون گرفتن پوست بدن را با آن خراش می دهند
پاک بودن، پاکیزگی، برای مِثال شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی - ۹۷)، کنایه از پاکدامنی، عفت، استره، تیغ سرتراشی، چاقوی کوچکی که هنگام حجامت و خون گرفتن پوست بدن را با آن خراش می دهند
طهارت. (برهان). طهر. طیب. پاکیزگی. مقابل پلیدی، قدس: نخست از جهان آفرین کرد یاد خداوند خوبی و پاکی و داد. فردوسی. ، بی غشی. صفا. (برهان). صفوت. ویژگی. بی آمیغی. خلوص: ببزرگی چو سپهر است و بپاکی چو هوا بسخاوت چو برادر بدیانت چو پدر. فرخی. برای پاکی لفظی شبی بروز آرد که مرغ و ماهی باشند خفته او بیدار. کمال اسماعیل. ، پاکدامنی. عفت. عصمت. طهارت. ذیل. پارسائی: تو گفتی که من بدتن جادوم ز پاکی و از راستی یکسوم. فردوسی. بگسترد پاکی و هم راستی سوی دیو شد کژی و کاستی. فردوسی. ترا داد یزدان بپاکی نژاد کسی چون تو از پاک مادر نزاد. فردوسی. و تناسخیان گویند که وی [جمال خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. (نوروزنامه). چون شهره شود عروس معصوم پاکی و پلیدیش چه معلوم. امیرخسرو. ، ضیا. روشنائی: شب سیاه بدان زلفکان تو ماند سپید روز به پاکی رخان تو ماند. دقیقی. ، حال زن که حائض نباشد. سرشستگی. طهره. قرء. قرء. طهارت زن از حیض. بازایستادن خون پس از حیض. مقابل ناپاکی، بی نمازی، قاعدگی، تمام شدن، استرۀ سرتراشی. (برهان). تیغ. - آب پاکی بدست کسی ریختن، یکباره او را نومید کردن. - به پاکی یاد کردن، تقدیس. تسبیح. تنزیه. - پاکی نژاد، اصالت. نجابت. پاکزادی. پاک نژادی
طهارت. (برهان). طُهر. طیب. پاکیزگی. مقابل پلیدی، قُدس: نخست از جهان آفرین کرد یاد خداوند خوبی و پاکی و داد. فردوسی. ، بی غشی. صفا. (برهان). صفوت. ویژگی. بی آمیغی. خلوص: ببزرگی چو سپهر است و بپاکی چو هوا بسخاوت چو برادر بدیانت چو پدر. فرخی. برای پاکی لفظی شبی بروز آرد که مرغ و ماهی باشند خفته او بیدار. کمال اسماعیل. ، پاکدامنی. عِفت. عصمت. طهارت. ذیل. پارسائی: تو گفتی که من بدتن جادوم ز پاکی و از راستی یکسوم. فردوسی. بگسترد پاکی و هم راستی سوی دیو شد کژی و کاستی. فردوسی. ترا داد یزدان بپاکی نژاد کسی چون تو از پاک مادر نزاد. فردوسی. و تناسخیان گویند که وی [جمال خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. (نوروزنامه). چون شهره شود عروس معصوم پاکی و پلیدیش چه معلوم. امیرخسرو. ، ضیا. روشنائی: شب سیاه بدان زلفکان تو ماند سپید روز به پاکی رخان تو ماند. دقیقی. ، حال زن که حائض نباشد. سرشستگی. طُهره. قُرء. قَرء. طهارت زن از حیض. بازایستادن خون پس از حیض. مقابل ناپاکی، بی نمازی، قاعدگی، تمام شدن، استرۀ سرتراشی. (برهان). تیغ. - آب پاکی بدست کسی ریختن، یکباره او را نومید کردن. - به پاکی یاد کردن، تقدیس. تسبیح. تنزیه. - پاکی نژاد، اصالت. نجابت. پاکزادی. پاک نژادی