جدول جو
جدول جو

معنی پانگلن - جستجوی لغت در جدول جو

پانگلن
(گُ لَ)
نوعی حیوان پستاندار بی ثنایا در منطقۀ حارّۀ افریقا که پوست آن از نوعی فلس پوشیده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارگین
تصویر پارگین
گودالی که آب های کثیف و گندیده در آن جمع می شود، منجلاب، گندآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلنگین
تصویر پلنگین
پلنگ وار مانند پلنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگلند
تصویر انگلند
اخککندو
فرهنگ فارسی عمید
گروهی از سربازان که در یک محل متوقف و مامور نگهبانی آن محل باشند، ساخلو، محلی که این گروه در آن مستقر می شوند
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
بادنجان. باذنجان:
ریش چون بوگانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی پاتنگانا.
ابوالعباس.
سر و تن چون سر و تن پنگان
از درون چون برون پاتنگان.
سنائی.
و رجوع به بادنجان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه دیر دیر بدیدار خویشان و دوستان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دیهی به جنوب شرقی قم
لغت نامه دهخدا
(چَ گُ)
پاچنگولی. آنکه در پای او پیچیدگی و عیبی است مادرزاد. پاچنبری
لغت نامه دهخدا
رودیست به مشرق افریقا در مملکت زنگبار که از سمت شرقی جبال کلیمانجارو سرچشمه گیرد و از دو سوی چپ و راست جاری شود و پس از قطع 420 هزارگز به قصبۀ همنام خود یعنی پانگانی منتهی شود و قصبۀ پانگانی در 5 درجه و 25 دقیقۀ عرض جنوبی و 26 درجه و 41 دقیقۀ طول شرقی واقعست و 5000 تن سکنه دارد و جزو اراضیی است که از این پیش در اجارۀ دولت آلمان بود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و بحفظ و نگاهبانی آن گماشته شده باشند. (فرهنگستان). و آنرا پیشتر از این ساخلو میگفتند. و پاد بمعنی محافظت و نگاهبانی است. رجوع به بادگان شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دکتر، شیخ احیاءالملک از چشم پزشکان معروف تهران و فرزند حاج میرزا علینقی صنیعالممالک بود که در سال 1243 خورشیدی در تهران زاده شد و پس از فراغت از تحصیل از مدرسه دارالفنون برای تکمیل تحصیلات خود به پاریس رفت و در سال 1307 هجری قمری به تهران مراجعت کرد و طبیب مخصوص ناصرالدین شاه گردید. (رجال بامداد ج 3 ص 262)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
در اساطیر یونانی پادشاه داستانی آتن، پدر ارکته و پرکنه و فیل مل
لغت نامه دهخدا
(یُ)
در اساطیر یونانی پادشاه آتن، پسر سک رپس و لیک پسر اوست که سرزمین لیکیه بدو منسوب است. رجوع به ایران باستان ج 1 صفحۀ 741 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام چهار تن از حکمرانان لمباردی و مشهورترین آنان پاندلف اول است که ملقب به ’آهنین سر’میباشد و از 961 تا 981م. در کاپو حکم رانده است. اوبا مساعدت امپراطور اوتون اول به مملکت خویش وسعت بخشید و در جنگی که میان او و رومیان واقع شد مغلوب واسیر گردید و پس از رهائی به قصد انتقام با مردم ناپل به جنگ پرداخت و از این جنگ نتیجه ای حاصل نکرد
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ)
کرسی تارن از ناحیۀ آلبی نزدیک ویور دارای 1315 تن سکنه و صنعت نساجی دارد
لغت نامه دهخدا
رنگون، نام بندرو شهر و مرکز برمانی جنوبی میباشد و در 1040هزارگزی کلکته در طول شرقی \’15 س53 93 و عرض شمالی \’4 46 16 قرار گرفته است، این شهر دارای بتکدۀ بزرگ و نامی و مدارس و بیمارستانها و درمانگاهها و کارخانه ها و تیمارستان و 737000 تن جمعیت میباشد، فاصله این شهر تا دریا 40هزار گز است که کشتی ها از راه رودخانه کالای بازرگانی باین شهر حمل میکنند، رانگون دارای تجارت مهم میباشد، (از لاروس) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لوئی ماتیو. شرق شناس فرانسوی. مولد پرن (سم) به سال 1763 و وفات در پاریس به سال 1824، مترجم کتاب ’تزوکات تیمور’ به فرانسه در سال 1787 م
لغت نامه دهخدا
(پارگین)
از پاره، بمعنی رشوت و کود و گین،. گوی که در آن آبهای ناپاک گرد آید از آب حمام و مطبخ و آب سرای و غسلخانه و جز آن. بالوعه. غدر. (منتهی الارب). راجعه. (منتهی الارب). جیئه. جیّه. اردبّه. گندآب. مرداب. خلاب. خا. منجلاب:
جان تو چون ماه و تنت آبگیر
صورت بسته است همانا چنین
ترسان گشتی که بمیری تو زار
چونت برآرند از این پارگین.
ناصرخسرو.
گرچه سوی صورتیان گاه شکل
زیر تک خامه چو دین است دین
نیک در آنست که داند خرد
چشمۀ حیوان ز نم پارگین.
سنائی.
به بیوسی از جهان، دانی که چون آید مرا
همچنان کز پارگین امید کردن کوثری.
انوری.
مثل ملک و ملک روزگار
حوت فلک و آب پارگین.
انوری.
خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا.
خاقانی.
مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان
و آنکه بدریا رسیدکی طلبد پارگین.
خاقانی.
گر با تو دشمن توزند لاف همسری
باشد حدیث چشمۀ حیوان و پارگین.
کمال اسماعیل.
، خندق گونه که بر گرد شهر کردندی گرد آمدن آبهای آلوده را:
تن پهلوان (گرسیوز) را کزو خواست کین
کشیدند دو پاره زی پارگین.
فردوسی.
دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بود
در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین.
فرخی.
بسا شهرهائی که بر گرد هر یک
ربض چون که و پارگین بحر اخضر.
فرخی.
گفت (یعقوب بن لیث) ببر تا به لب پارگین بینداز، بیفکند. گفت تو کنون بازگرد فرمود که منادی کنید که هر که خواهد که سزای ناحفاظان بیند به لب پارگین شوید آن مرد را نگاه کنید. (تاریخ سیستان).
بخاصه تو ای نحس خاک خراسان
پر از مار و کژدم یکی پارگینی.
ناصرخسرو.
بروزگار هارون الرشید مردمان بخارا جمع شدند و اتفاق کردند و پارگین حصار بنا کردند. (تاریخ بخارا). آب گرمابه پارگین را شاید. (اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید).
، مزبله (؟) :
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت
ورنه اندر ری تو سرگین چیدتی از پارگین.
منوچهری.
گر میزند خصم لعین لافی همه کس داند این
کابی ندارد پارگین در معرض بحر خضم.
سلمان ساوجی.
ز خاربن نکند مرد آرمان رطب
ز پارگین نکند شخص آرزوی گهر.
قاآنی.
و حسین خلف صاحب برهان قاطع گوید معرب آن فارقین است و رجوع به بارگین شود
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
ده پشنگان، سه فرسخ میانۀ شمال و مغرب گاوگان است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پاتنگان. باتنگان. بادنجان. بادنجانه. حدق
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
ده پلنگان، موضعی در دوفرسخ ونیمی میانۀ جنوب و مشرق نیریز و در چهارفرسنگی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
پلنگ دار:
رهت مارین و کهسارش پلنگین
گیاه و سنگش از خون تو رنگین.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاچنگلی
تصویر پاچنگلی
کسی که در پایش پیچیدگی مادر زاد است پا چنبری پاچنگولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلنگین
تصویر پلنگین
منسوب به پلنگ پلنگ وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارگین
تصویر پارگین
گند آب، منجلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسنگین
تصویر پاسنگین
آنکه دیر دیر بدیدار دوستان و خویشان شود
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و به حفظ و نگهبانی آن گماشته شده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادنگان
تصویر پادنگان
پاتنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتنگان
تصویر پاتنگان
بادنجان باذنجان بادمجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسنگین
تصویر پاسنگین
((سَ))
آن که دیر به دیدار دوستان و خویشان برود
فرهنگ فارسی معین
((دِ))
محل اسکان گروهی از سربازان که برای محافظت محلی در آنجا متوقف شوند، سربازخانه، ساخلو، دسته های پیاده نظام عهد ساسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارگین
تصویر پارگین
فاضلاب، آشغال دانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایگان
تصویر پایگان
سلسه مراتب، درجات
فرهنگ واژه فارسی سره
ساخلو، سربازخانه، پیاده نظام
فرهنگ واژه مترادف متضاد