جدول جو
جدول جو

معنی پانکراس - جستجوی لغت در جدول جو

پانکراس
غدۀ بزرگ، خوشه ای و سرخ رنگ نزدیک معده که آنزیم های گوارشی را به قسمت ابتدایی رودۀ کوچک و هورمون انسولین را در خون می ریزد، لوزالمعده
تصویری از پانکراس
تصویر پانکراس
فرهنگ فارسی عمید
پانکراس
در یونان قدیم نوعی از مصارعه شامل کشتی و پوژیلا
لغت نامه دهخدا
پانکراس
کمکلن (لوز المعده)
تصویری از پانکراس
تصویر پانکراس
فرهنگ لغت هوشیار
پانکراس
((کِ))
لوزالمعده
تصویری از پانکراس
تصویر پانکراس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندراس
تصویر اندراس
ناپدید شدن، از میان رفتن، کهنه شدن، کهنگی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ کرس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ کرس، به معنی خانه های مردم مجتمع و فراهم آمده و درهم پیوسته. (آنندراج). و رجوع به کرس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سپری شدن و بریده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انقطاع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شهری است در یونان (مره) دارای 64000 تن سکنه، واقع در کنار خلیجی به همین نام بساحل ایونی و انگور کرنت از آنجاست
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روییدن درخت. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناپدید گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محو و ناپدید شدن. (آنندراج). انطماس. (از اقرب الموارد). محو شدن اثر. (یادداشت مؤلف). یقال و اندرس الرسم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
شهری است (از حدود ماوراءالنهر) که اندر وی تبتیانند و هندوان و از آنجا تا کشمیر دو روز راه است. (حدود العالم چ دانشگاه ص 122)
لغت نامه دهخدا
فتی نس، طبیب فرانسوی، وی اصلاً یونانی بود و در سفالنی بسال 1832م، (1247 هجری قمری) ولادت یافت و بسال 1860م، (1276 هجری قمری) در پاریس بدرجۀدکتری نائل گردید، و در 1863م، آگرژه شد و از سال 1879م، تا 1902م، در دانشکدۀ طب بتدریس کحالی اشتغال داشت و در آخر بعضویت آکادمی فرانسه منتخب گردید
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سرنگون کردن. (آنندراج). نگونسار کردن. واگردانیدن. (مصادر زوزنی از یادداشت مؤلف). ارکاس. (یادداشت مؤلف) ، رفتن بیم و ترس. (منتهی الارب) (آنندراج) (صراح اللغه)
لغت نامه دهخدا
که اندیشۀ پاک دارد، پاکیزه رای، صاحب رأی پاک، دانا، مقابل ناپاک رای:
جهاندار گفتا بنام خدای
بدین نام دین آور پاکرای،
دقیقی،
کنون هر که دارید پاکیزه رای
ز قنّوج و ز دنبر و مرغ و مای
ستاره شناسان کابلستان
همه پاکرایان زابلستان
به ایران خرامید و با خویشتن
بیارید ازین در یکی انجمن،
فردوسی،
وزان پس چنین گفت با کدخدای
که ای مرد روشن دل پاکرای،
فردوسی،
چو شد هفت سال آمد ایوان بجای
پسندیدۀ مردم پاکرای،
فردوسی،
چو خواهی که تاج تو ماند بجای
مبادی جز آهسته و پاکرای،
فردوسی،
که با موبد نیکدل پاکرای
زدیم از بد و نیک ماپاکرای،
فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2374)،
بکین نیاگر نجنبی زجای
نباشی پسندیده و پاکرای،
فردوسی،
تو گر دادگر باشی و پاکرای
همی مزد یابی بدیگر سرای،
فردوسی،
چنین داد پاسخ بدو رهنمای
که ای شاه نیک اختر پاکرای،
فردوسی،
وز آن پس بشد موبد پاکرای
که گیرد مگر شاه بر تخت جای،
فردوسی،
بفرمود تا موبدو کدخدای
بیامد بر خسرو پاکرای،
فردوسی،
چو خرسند گشتی بداد خدای
توانگر شوی یکدل و پاکرای،
فردوسی،
بدوزخ مبر کودکان را بپای
که دانا نخواند ترا پاکرای،
فردوسی،
بدو گفت چون مرد شد پاکرای
نیابد پرستنده جز کوه جای،
فردوسی،
پس پردۀ نامور کدخدای
زنی بود پاکیزه و پاکرای،
فردوسی،
برهمن فراوان بود پاکرای
که این بازی آرد بدانش بجای،
فردوسی،
زدنبر بیامد سرافراز مای
جوان بود و بینادل و پاکرای،
فردوسی،
یکی دخترش بود نامش همای
هنرمند و بادانش و پاکرای،
فردوسی،
بدانست جنگاور پاکرای
که او را همی بازداند همای،
فردوسی،
بدست چپش هرمز کدخدای
سوی راستش موبدپاکرای،
فردوسی،
از ایرانیان آنکه بد پاکرای
بیامد بدهلیز پرده سرای،
فردوسی،
زن پرمنش گفت کای پاکرای
بدین ده فراوان کسست و سرای،
فردوسی،
یکی مرد دهفانم ای پاکرای
خداوند این مرز و کشت و سرای،
فردوسی،
بنزدیک مهمان شد این پاک رای
همی بردخوان از پسش کدخدای،
فردوسی،
به پیش سکندر شد آن پاکرای
زبان کرد گویا و بگرفت جای،
فردوسی،
بمنذر چنین گفت کای پاکرای
گسی کن هنرمند را باز جای،
فردوسی،
چنین داد پاسخ بدو کدخدای
که ای شاه روشندل و پاکرای،
فردوسی،
که ای مرد بادانش و پاکرای
سخنگوی و داننده و رهنمای،
فردوسی،
به رستم چنین گفت کای پاکرای
چرا تیز گشتی به پرده سرای،
فردوسی،
اگر بخردی سوی توبه گرای
همیشه بود پاکدین پاکرای،
فردوسی،
ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاکدین،
فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 259)،
برهمن چنین گفت کای پاکرای
بدان روی کم یابی آباد جای،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
محرم بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با کرس شدن ستور.
لغت نامه دهخدا
نام جلگه هائی پهناور و علف زار به آمریکای جنوبی میان سلسله جبال آند و اقیانوس اطلس
لغت نامه دهخدا
(تِ)
به لغت زن-د و پازند، جزا و مکافات بدی را گویند. (برهان قاطع). اصل پهلوی این کلمه پاتفراس و معادل اوستائی آن پئی تی فرث و در پارسی باستانی پتی پرث است که در فارسی بادافراه و بادافره گفته میشود. بنابراین لغت منقول در برهان قاطع (پاتپراس) پهلوی است نه زند
لغت نامه دهخدا
پانکره آس. لوزالمعده. غده ای که در عقب معده در جلو قولون قرار دارد و عصیری لزج ترشح میکند. رجوع به لوزالمعده شود، منادی کردن، اذان گفتن: در راه که او را می بردند، مؤذنی بانگ میگفت، چون به کلمه شهادت رسید... (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر روی درافتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انکباب. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(یِ)
پانکر (ر) نوعی از طایفۀ نرگس دارای گلهای سفید که در نواحی گرمسیر روید
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در خود پیچیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انکفاس
تصویر انکفاس
در خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراس
تصویر اندراس
ژندگی کهنه شدن پاره پاره شدن، کهنگی پاره پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکرای
تصویر پاکرای
آنکه اندیشه ای پاک داردصاحب رای پاک پاکیزه رای دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انغراس
تصویر انغراس
روییدن نهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراس
تصویر اندراس
((اِ دِ))
کهنه شدن، پاره پاره شدن، کهنگی، پاره پاره شدگی
فرهنگ فارسی معین
اکراس سیاه، از پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی