جدول جو
جدول جو

معنی پامیه - جستجوی لغت در جدول جو

پامیه
(یِ)
کرسی آریژ در 19 کیلومتری شمال فوآ بر ساحل رود آریژ دارای 12130 تن سکنه و راه آهن جنوب فرانسه از آن میگذرد و کارخانه های کاغذسازی، ذوب آهن و چوب بری و تجارت غلات و آرد و پشم دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامیه
تصویر سامیه
(دخترانه)
مؤنث سامی، زن بلند قد، کسی که عازم شکار است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لامیه
تصویر لامیه
قصیده ای که با قافیۀ لام باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامیه
تصویر نامیه
قوه ای که موجب رشد و نمو می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامیه
تصویر سامیه
مونث سامی، عالی، بلند، بلندپایه، بلند مرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامیه
تصویر بامیه
میوه ای سبز رنگ و مخروطی شکل که مصرف خوراکی و دارویی دارد، گیاه این میوه با برگ های پهن و گل هایش درشت زرد و سفید، نوعی شیرینی که از آرد، تخم مرغ، نشاسته، شکر، روغن و ماست تهیه می شود و معمولاً همراه زولبیا مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
صفحۀ شطرنجی دارای صد خانۀ چهارگوش سیاه و سفید برای بازی دام، نوعی گچ بری که یک درمیان گود و برجسته است
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
زن سخت گریه و زاری کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اتین، مستشار حقوقی و قاضی فرانسوی، متولد در پاریس، مؤلف کتاب مباحثی در باب فرانسه، و آن دائره المعارف گونه ای منتظم و سودمند است، (1529-1615م، / 935-1023 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(می یَ)
مؤنث شامی. امراءه شامیه، زنی از شام، منسوب به مملکت شام باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گروه شامی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(می یَ)
بطنی است معروف به ولد شامیه، از قبیلۀ ولد ابوشعبان ساکن دیرالزور، کشورسوریه و دارای 700 چادر است و به تیره های: عجیل و خفاجه و حویوات تقسیم شوند. (از معجم قبایل العرب)
قبیله ای است ساکن در قریۀ مزار از بخش بنی عبید در منطقۀ عجلون از دیهای سوریه. (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
(می یَ)
نام دیهی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نعت فاعلی از ظمی ٔ. شفه ظامیه، لبی هواسیده. (مهذب الاسماء) ، لبی پژمرده
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است به واسط. (منتهی الارب). صاحب آنندراج آن را افامیه (با همزۀ مفتوح) کرده است. رجوع به فامیه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از قرای حمص است قاضی عبدالصمد بن سعید در تاریخ حمص آرد: ابوهریره از حمص میگذشت تا به غامیه رسید و در آنجا نزول کرد و کسی از وی پذیرائی نکرد ازینرو از آنجا حرکت کرد مردم غامیه به وی گفتند: ای ابوهریره چرا ما را ترک میگوئی ؟ گفت: زیرا شما از من پذیرائی نکردید. گفتند: ترا نشناختیم. ابوهریره گفت: مگر شما هر که را بشناسید پذیرائی می کنید؟ گفتند آری. لیکن ابوهریره بهمین سبب از میان ایشان رفت و در آنجا توقف نکرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث دامی. که خون ترابد.
- لثه دامیه، که خون ازو آید: جید (شحم الرمان) للثه الدامیه.
، شکستگی سر که خون برود. شکستگی سر که خون روان شود. (ذخیرۀ خوارمشاهی)، سرشکستگی که خون پیدا آید از وی و نرود. (منتهی الارب). شکستگی در سر که خون افتاده و جاری نشده است. در اصطلاح فقه، جراحتی که پوست سریا صورت را قطع کند و بگوشت اندک صدمه وارد آورد. ونیز رجوع به کتاب شرایع ص 343 شود، شجره دامیه، درختی زیبا
لغت نامه دهخدا
(می یَ)
نام سال هشتم بعثت رسول صلوات اﷲ علیه یا سال هشتم نزول قرآن به مکه، در این سال سوره های سجده، لقمان، روم و عنکبوت که افتتاح هر چهار بالف لام میم است نازل شد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آبی است بنی جعفر بن کلاب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ کوهستانی بسیار مرتفع آسیای مرکزی و در جغرافیا بدو نام ’بام دنیا’ داده اند هرچند که در خور این نام نیست، قسمت اعظم این سرزمین متعلق به روسیه و مابقی جزء افغانستان است و در مشرق به دشتها و ریگزارهای ترکستان چین منتهی شود و در شمال به فرغانه و به مغرب در طول سیلابهائی که آمودریا ازآنها تشکیل میشود به پستی میگراید و در جنوب آن سلسله جبال قره قوروم واقع است، نجد پامیر در حدود 70000کیلومترمربع مساحت دارد با 20000 تن سکنۀ چادرنشین یا شبان ترک خرخیز، ارتفاع این سرزمین که از سطح دریا در حدود 4000 گز است باعث سختی آب و هوای آن شده است چنانکه زمستان بدانجا هفت ماه بکشد و تنها در یک ماه (ماه یولیه) شبها شب نم نباشد و حرارت روزها گاه به 70 درجه رسد، پامیر هوائی خشک دارد و باران و برف در آن بندرت بارد، بادهای آن بسیار سرد است ولی شدید نیست لکن با خشکی آب و هوا دریاچه های متعددی در آنجا هست که برخی وسیع باشد لیکن آب این دریاچه ها روبه نقصان است چنانکه بعضی بکلی از میان رفته است و از جمله دریاچه های آن قره گول با 300 هزارگزمربع مساحت و ساری گول با 4267 گزمربع مساحت، غالب رودهای پامیربطرف مغرب یعنی آمودریا که به بحیرۀ خوارزم میریزد جاریست و بقیه بطرف شرق یعنی رود تاریم متوجه است و کوه مرتفع پامیر موسوم به تغارمه 7899 گز ارتفاع دارد وظاهراً سکنۀ فعلی هند و ایران از این معبر گذشته ودر این دو مملکت سکنی گزیده اند، از جبال مهمی که ازاین عقدۀ کوهستانی آغاز میشود در شمال، رشته کوههای تیان شان است که از حوالی سمرقند تا داخلۀ ترکستان چین امتداد دارد و در جنوب کوههای کوئن لن و قراقروم و هیمالیا که جملگی بموازات یکدیگر از شمال غربی به جنوب شرقی امتداد دارند و از دره های مابین آنها هر یک رودی جاری است، در جانب غربی این نجد دو رشته جبال از پامیر آغاز میشود یکی سلسلۀ جبال هندوکوه یا هندوکش و دنباله های آن یعنی کوه بابا و سپیدکوه و سیاه کوه و کوههای شمال خراسان، دیگر سلسلۀ سلیمان که در امتداد رود سند بجهت جنوب ممتد میشود و به بلوچستان و سواحل اقیانوس هند می انجامد و راههای اصلی کشورهای مجاور نجد پامیر یعنی افغانستان و پنجاب و ترکستان و کاشغر و ایران همه از میان همین سلسله کوههاست
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نعت فاعلی مؤنث حامی. حمایت کننده، مردی یا جمعی که حمایت مردم خود کنند. (منتهی الارب). مردی دلیر که قوم خود نگاه دارد، دیگپایه، سنگها که بدان نورد چاه کنند. (منتهی الارب) ، آتش بغایت گرم: نارحامیه. (قرآن 11/101). ناراً حامیه. (قرآن 4/88). ج، حوامی. (منتهی الارب) ، در عصر حاضر، در ممالک عربی ساخلوی شهر را حامیه گویند، هو علی حامیهالقوم (بر حامیۀ قوم بودن) ، یعنی آخرین کس است که حمایت کند قوم را در امور آنان، رفتن بحامیۀ خود، رفتن بجهت و مقصد خویش: مضیت علی حامیتی، أی وجهی و مقصدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
سطحی مقسم به صد خانه مربع سیاه و سفید برای بازی دام
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن سبیع اسدی. واقدی در کتاب الرّده به اسناد خود آورده است که پیغمبر او را بسال 11 هجری برای اخذ مالیات قوم خود منصوب کرد. رجوع به الاصابه چ 1323 هجری قمری ج 1 ص 315 شود
ابن رباب. صلت دهّان از وی روایت کند، و او از سلمان فارسی روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 103 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عین حامیه، چشمه ایست در بحر مغرب که آفتاب در وقت غروب پندارند که در آنجا فرومیرود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پُ یِ)
استاد در بازی ’پوم’، سازنده و فروشندۀ ادوات لازم برای بازی ’پوم’
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ / یِ)
بامیا. قسمی از بقولات است دراز به قدر یک انگشت یا بیشتر که از آن خورش پزند. (فرهنگ نظام). ثمر نباتی است و در بلاد مصر میشود، سیاه و صلب بقدر کرسنه و شیرین طعم و با اندک لزوجتی و در غلافی مخمس شکل و دو طرف آن اندک باریک و بر آن زغبی شبیه به زغب (کرک) لسان الثور (وهم بر تمام نبات آن) و نبات آن بقدر درخت ختمی و به هیئت آن در شعب و اغصان و لحاد اندک سرخ رنگ و برگ آن شبیه برگ دلاع. و اهل مصر آنرا در خامی و نرمی با غلاف پخته با گوشت میخورند و بعد پخته شدن و صلب گشتن آرد کرده میخورند. (از مخزن الادویه ص 132). و رجوع به بامیا شود.
لغت نامه دهخدا
نامیه در فارسی مونث نامی بالنده کوالیده، آفریده، رویشی رستنی مونث نامی بالنده نموکننده: (این ساعت دراین فصل... نامه زوال نامیه خواندن گیرند، { آفرینش خدای خلق خدای، نبات رستنی رویشی. یا قوت (قوه) نامیه. یا روح نامیه. یانفس نامیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامیه
تصویر لامیه
لامیه در فارسی لوند: چکامه ای با پساوند ل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامیه
تصویر عامیه
زاری کننده زن موینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
سر شکستگی که از وی خون آید زخم خون افشان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره پنیرکیان که یک ساله است و ساقه اش ببلندی یک متر میرسد. برگهایش مانند خطمی متناوب و پهن و پنجه یی و سبز تیره گلهایش منفرد و زرد رنگ است و قسمت مرکزی گلبرگها بسرخی میگراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیه
تصویر نامیه
((یِ))
مؤنث نامی، قوه ای که موجب رشد و نمو می شود، جمع نوامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامیه
تصویر دامیه
((یَ یا یِ))
سرشکستگی که از وی خون آید، زخم خون افشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامیه
تصویر بامیه
((یِ))
گیاهی با برگ های پهن پنجه مانند، شبیه برگ ختمی، میوه اش سبز و دراز است، به صورت پخته شده و درخورشت مصرف می شود، نوعی شیرینی که از نشاسته و شکر و روغن و ماست درست کنند
فرهنگ فارسی معین
رستنی، روینده، گیاه، نامی، نبات
متضاد: جماد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عملی در پاره بازی که هر حرکت مثبت آن دارای پنج امتیاز است
فرهنگ گویش مازندرانی