پارسائی. بازایستادن از حرام. خویشتن داری از حرام. تقوی. تقی. اتّقاء. تقیه. تقاه. دین. (منتهی الارب). عفت. عفاف. اعفاف. ورع. تورﱡع. کف ّ نفس. زهد. شرف. (منتهی الارب) : چو پرهیزکاری کند شهریار برآساید از کینه و کارزار. فردوسی. و تناسخیان گویند که وی (جمال) خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزکاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. (نوروزنامه). جهان آفرین گرنه یاری کند کجا بنده پرهیزکاری کند. (بوستان)
پارسائی. بازایستادن از حرام. خویشتن داری از حرام. تقوی. تُقی. اِتّقاء. تقیه. تُقاه. دین. (منتهی الارب). عفت. عفاف. اعفاف. وَرَع. توَرﱡع. کف ّ نفس. زهد. شرف. (منتهی الارب) : چو پرهیزکاری کند شهریار برآساید از کینه و کارزار. فردوسی. و تناسخیان گویند که وی (جمال) خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزکاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. (نوروزنامه). جهان آفرین گرنه یاری کند کجا بنده پرهیزکاری کند. (بوستان)
خدمتکاری. پرستندگی. پادوی. شاگردی خدمت: و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد (احمد بن عبدالصمد و گفت بنده غریب است میان این قوم و رسم این خدمت نمی شناسد وی را همین شاگردی و پایکاری صوابتر. (تاریخ بیهقی). بد از طوس و کرمان فراوان گروه به لشکر در از پایکاری ستوه. اسدی. آنکس که روزی امیری کرده باشد باز پایکاری چون کند. (جهانگشای جوینی)
خدمتکاری. پرستندگی. پادوی. شاگردی خدمت: و بسیار سخن رفت در معنی وزارت و تن درنمیداد (احمد بن عبدالصمد و گفت بنده غریب است میان این قوم و رسم این خدمت نمی شناسد وی را همین شاگردی و پایکاری صوابتر. (تاریخ بیهقی). بد از طوس و کرمان فراوان گروه به لشکر در از پایکاری ستوه. اسدی. آنکس که روزی امیری کرده باشد باز پایکاری چون کند. (جهانگشای جوینی)