جدول جو
جدول جو

معنی پالاس - جستجوی لغت در جدول جو

پالاس
پلاس، فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند و پرز ندارد، گلیم، جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن می کنند
تصویری از پالاس
تصویر پالاس
فرهنگ فارسی عمید
پالاس
شعوری بدان معنی پلاس یعنی گلیم و نمد و جل و کهنه داده است و ظاهراً این صورت، لفظ ترکی پلاس فارسی است، و رجوع به نرم دار شود
لغت نامه دهخدا
پالاس
یکی از مقربین (کلود) امپراطور روم که او برای ازدواج با اگری پین کلود، مخدوم خویش را مسموم ساخت
لغت نامه دهخدا
پالاس
پیتر سیمون، طبیعی دان آلمانی، مولد برلین 1741م، 1153/ هجری قمری و وفات 1811م، 1225/ هجری قمری وی در اورال، دریای خزر، آلتائی و چین سیاحت و بسیاری اکتشافات علمی کرده و او را کتابهای چند است
پسر اواندر و او بنابرقول ویرژیلیوس بدست تورنوس پادشاه قوم روتولی که در لاسیوم میزیستند کشته شد و انئاس انتقام وی بستد، (تمدن قدیم)
یکی از نامهای می نرو الهۀ جنگ
لغت نامه دهخدا
پالاس
فرانسوی کاخ
تصویری از پالاس
تصویر پالاس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالاد
تصویر پالاد
یدک، اسب یدک، کنایه از اسب، اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه می داشتند، جنیبت، پالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاش
تصویر پالاش
آلودگی، برای مثال چو پا لغز و پالاش دارد گلت / مرنجان دلی تا نرنجد دلت (امیرخسرو - رشیدی - پالاش)، آلوده شدن پا به گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالار
تصویر پالار
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
پوشاک ضخیم آکنده از پشم یا کاه یا پوشال که بر پشت حیوانات بارکش می گذارند و بر روی آن بار می بندند یا سوار می شوند، برای مثال آن یکی خر داشت و پالانش نبود / یافت پالان گرگ خر را درربود (مولوی - ۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالوس
تصویر پالوس
بالوس، کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند، کافور مغشوش
فرهنگ فارسی عمید
به یونانی اسفنج است، (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
ابریشم نرم و صاف، (ناظم الاطباء)، اما او در این قول متفرد است، آیا کلمه از ’با’ و ’لاس’ مرکب نیست ؟ چه لاس ابریشم فرومایه و پاک ناکرده است ؟
لغت نامه دهخدا
الکساندر، از امرای دولت سلوکی که مدتها با دمتریوس سلوکی منازعه و اختلاف داشت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2229 شود، پاره از چوب، (آنندراج)، درخت سطبر، (آنندراج)، و نیز رجوع به بالار و بالاگر شود
لغت نامه دهخدا
فتی نس، طبیب فرانسوی، وی اصلاً یونانی بود و در سفالنی بسال 1832م، (1247 هجری قمری) ولادت یافت و بسال 1860م، (1276 هجری قمری) در پاریس بدرجۀدکتری نائل گردید، و در 1863م، آگرژه شد و از سال 1879م، تا 1902م، در دانشکدۀ طب بتدریس کحالی اشتغال داشت و در آخر بعضویت آکادمی فرانسه منتخب گردید
لغت نامه دهخدا
شهری در جزایر قناری کبیر بر ساحل دارای 70000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
رودی به جنوب هندوستان که از خطۀ میسور از کوههای بالاکات سرچشمه گیرد و سپس بجنوب شرقی و بعد از آن به مشرق جاری شود و پس از پیمودن 370 هزارگز به خلیج بنگاله ریزد
لغت نامه دهخدا
عنوان کشیش مسیحیان مشرق
لغت نامه دهخدا
پیلاسته، پیلسته، بمعنی عاج که دندان پیل باشد، (آنندراج)، رجوع به پیلسته شود
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در خطۀ اندلس از اسپانیا، در ایالت اشبیلیه، واقع در 30 هزارگزی جنوب غربی شهر اشبیلیه، آنجا بنا به روایتی میهن موریلو یکی از بزرگترین نقاشان اسپانیاست، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
پالا، پالاد، پالاو، اسب جنیبت،
افزاینده و زیادکننده، (برهان)،
، صافی کننده، بیزنده، (غیاث اللغات) :
گهی از نرگست خوناب پالای
گهی بیخواب و گه مهتاب پیمای،
عطار،
ترکیب ها:
- ترشی پالای، خون پالای، سماق پالای، رجوع به همین مدخلها شود،
،
امر) امر از پالاییدن یعنی صافی کن:
ز آنکه پالودۀ سر کویست
امتحانش کن و فروپالای،
انوری
لغت نامه دهخدا
رجوع به پالاد شود، در جهانگیری با واو ضبط کرده و آنرا بمعنی اسب جنیبت دانسته و این بیت را از شمس فخری شاهد آورده است:
شهنشهی که کشد بخت در مواکب او
چو نقره خنگ و سمند فلک دو صد پالاو،
و شواهد از گفته های شمس فخری سند صحت هیچ دعوی لغوی نیست چه او غالباً الفاظ را غلط خوانده و بغلط هم نظم کرده است و ظاهراً این کلمه مصحف پالاد است
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از استحکامات اسپانیا در کاتالونی بر ساحل بحرالروم. دارای 2500 تن سکنه. و این نقطه بندر تجارتی کوچکی است و مؤسسات دریائی دارد
لغت نامه دهخدا
پالوده بود سخت و دیگر چیزی بود سخت پاینده، ظاهراً این صورت تصحیف و تحریفی است از پالاپال
لغت نامه دهخدا
آلوده شدن پای باشد به گل و لای، (برهان) :
چو پالغز و پالاش دارد گلت
مرنجان دلی تا نرنجد دلت،
خسرو (از لغت نامۀ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
نام درۀکوچکی در ولایت ادرنه در قرق کلیسیا که در نزدیکی حدود شرق رومیلی است و آبهای آن به دریای سیاه ریزد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیلاس
تصویر پیلاس
عاج فیل
فرهنگ لغت هوشیار
درخت و ستون بزرگ ستون استون پاغر شمع دیرک تیرک پادیر بالار. تیر کلفت که در پوشش خانه بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاش
تصویر پالاش
آلوده شدن پای بگل ولای
فرهنگ لغت هوشیار
پوشاک ضخیم آکنده از پشم یا کاه یا پوشال که بر پشت حیوانات بارکش میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوس
تصویر پالوس
کافور مغشوش پالوس بالوس بالوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداس
تصویر پاداس
آسی که باغ پا بکار اندازند مقابل دستاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالار
تصویر پالار
تیر بزرگی که در سقف خانه به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالان
تصویر پالان
پوششی ضخیم انباشته از کاه، پشم یا پوشال که بر پشت ستور می نهند برای نشستن یا بار نهادن
پالان کسی کج بودن: کنایه از رفتاری غیراخلاقی و ناروا داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالاد
تصویر پالاد
مطلق اسب، اسب نوبتی، جنیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالان
تصویر پالان
اکاف
فرهنگ واژه فارسی سره