جدول جو
جدول جو

معنی پاغره - جستجوی لغت در جدول جو

پاغره
(غُ رَ / رِ)
رجوع به پاغر شود
لغت نامه دهخدا
پاغره
پاغر
تصویری از پاغره
تصویر پاغره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاره
تصویر پاره
جزء و قسمتی از چیزی، قطعه، تکه،
دریده، شکافته، بریده یا گسیخته،
پینه که بر جامه بدوزند،
رشوه، رشوت، برای مثال هرآنجا که پاره شد از در درون / شود استواری ز روزن برون (عنصری - ۳۶۰)
پاره پاره: پاره پار، پارپار، تکه تکه، لخت لخت، ریش ریش، جامه یا پارچه یا چیز دیگر که بیشتر جاهای آن دریده و ازهم گسیخته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پیوک، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغره
تصویر اغره
ورمی که در گردن انسان پیدا شود، گواتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغره
تصویر باغره
ورم غده، برآمدگی کوچک در بدن، هر یک از غده های متورم زیر پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
ستونی که زیر سقف خانه قرار دهند
فرهنگ فارسی عمید
دانه ای به اندازۀ نخود که تا نیمۀ آن شکافته و در میان آن دانۀ ریز سیاه و خوشبو قرار دارد. بیشتر در هند و سودان به دست می آید و در طب به کار می رود. کبابۀ دهن شکافته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
معرب کلمه اکره که نام یکی از نواحی و بلاد هند است. رجوع به اکره شود، قثاءالحمار است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب). قال ابن درید: شاغره موضع. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ غِرْ رَ)
جمع واژۀ غریر، بمعنی کفیل و زندگانی فراخ و پاکیزه و جوان تجربه ناآزموده و جز آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
آماسی که در گردن آدمی به هم رسد و بفرانسه گواتر گویند. (ناظم الاطباء). ریشی باشد که بر گردن و شکم پدید آید و آن را بعربی نکفه خوانند. ریشی باشد که در شکم و گردن مردم بهم می رسد و آن را بعربی نکفه می گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
مؤنث واغر. رجوع به واغر شود
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
بوی خوش است، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است. (منتهی الارب). فاغیه. رای چنپا. فاغر. فارغه. فاخره. کبابۀ شکافته. دهن باز. دهان باز. (یادداشت بخط مؤلف). به فارسی فاخره و کبابۀ شکافته نامند، و آن بزرگتر از کبابه و تا بقدر نخودی است و تابه نصف شکافته، و در جوف او دانۀ کوچکی است مدور وسیاه و برّاق و باعطر. و از هند و بلاد سودان آرند. در اول و دوم گرم و در آخر آن خشک و با قوت محلله و بسیار قابض و مقوی معده و هاضمه و جگر و مفتح سدد و منقی اخلاط بلغمی و سوداوی و جهت اسهال مزمن و جنون وریاح غلیظ و امراض باردۀ دماغی و احشا نافع، و لخلخه و بوییدن او جهت تقویت دماغ و دل مفید است و مصدع محرور و مصلحش کافور و نیلوفر و روغن بادام و گلاب، و شربتش تا دو درهم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از عطر است، و آن دانه ای باشد دهان گشاده، و سخت به مقدار نخودی. و بعضی گویند بمعنی فاغر است که گل رای چنپا باشد. و بمعنی اول عربی میدانند. (برهان). مقوی معده است. (نزهه القلوب). رجوع به فاخره و فاغر شود
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
بلده ای است در بلاد روم. ابوتمام آن را ذکر کرده است و گوید:
کأن ّ بلادالروم عمت بصیحه
فضمت حشاها او رغا وسطها السقب
بصاغره القصوی و طمین و اقتری
بلاد قرنطاؤس وابلک السکب.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
تأنیث شاغر: ارض شاغره، زمین خالی از مانع و نگاهبان. (منتهی الارب). بلده شاغره برجلها، ای لم تمنع من غاره احد لخلوها. (اقرب الموارد) ، ارض شاغره، زمین فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ / خِ رَ / رَ)
صفه و نشیمنی که پیش در خانه سازند. (برهان). سکوی در خانه
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
زمینی را گویند که صاحب زراعت در وجه اخراجات جدا کند و بمزارعان دهد تا حاصل آنرا صرف اخراجات دیوانی و غیره کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
گرههایی که در گردن ازجراحت سر پدید آید. (ناظم الاطباء). گرهی که در اعضاء و بندگاه مردم بسبب دردمندی دیگر پیدا شود مثلا از پای کسی دنبلی برآید و بواسطۀ درد آن در بیغولۀ ران گرهها بهم رسد، یا سر ببالین بد نهاده باشد بدان سبب از گردن گرهها بهمرسد. و هر گرهی که مثل این بهم رسد آنرا باغره گویند. باگره به سکون گاف نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). در تداول مردم تهران و قزوین و کرمان، خیارک. مثل آنکه از پای کسی دنبلی برآمده باشد بسبب آن در کش ران گره ها پیدا شود... و بعضی گویند زحمتی است که بسبب زحمت دیگر پیدا شود و حال هر دو یکیست. (برهان). بثور متولده از امراض دیگر. دمل. ورغاه. مغنده. (یادداشت مؤلف). گرهی که در بندگاه بغل یا بن ران بسبب ورمی یا ریشی بهمرسد. بهندی اولبنها گویند. (از فرهنگ رشیدی). گرهی باشد که در گلوی و اعضای مردمان برآید و درد نکند. (فرهنگ جهانگیری). گرهی است که در اعضاء بسبب دردی دیگر عارض شود و آنرا باگره نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). گرهی که درکش ازدنبل و یا زخم پا عارض شود. (ناظم الاطباء). بعربی غده گویند. (فرهنگ ضیاء). زحمتی که از زحمت دیگر متولد شود و در مفاصل و گردن و گلو مثل غلوله برآید، چون دیر کشد ریم کند و پخته گردد. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ص 192 و رجوع به باغر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاخره
تصویر پاخره
صفه و نشیمنی که پیش در خانه سازند صفه سکوی در خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغره
تصویر باغره
ورم غده ای در بدن
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی را گویند که صاحب زراعت در وجه اخراجات جدا کرده بمزارعان دهد تا ایشان حاصل آنرا صرف اخراجات دیوانی و غیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث شاغر بی پدافند (بی دفاع) دژ یا شهرتهی ازنگهبان وسرباز بی نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاغره
تصویر صاغره
پارسی تازی گشته ساغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاغره
تصویر فاغره
کبابه شکافته از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر. فریفتگان مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره
تصویر پاره
رقعه، وصله، هر چیز بریده و شکافته، رشوه
فرهنگ لغت هوشیار
ستونی که سقف خانه بدان قرار گیرد پیلپا پیلپایه پالار عماد عمود. مرضی که موجب خیز و تورم پاها شود. این ناخوشی اغلب در قسمت های جنوبی ایران و عربستان دیده میشود و باحتمال قوی مربوط باختلالات جریان لنف و یا گردش خون و بالاخره ممکن است دارای یک علت عفونی و مرضی باشد، پاغره دا الفیل پیلیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغره
تصویر اغره
جمع غریر، فریفتگان، مغروران، جوانان بی تجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاره
تصویر پاره
((رِ))
رشوه، ارمغان، نوعی حلوا، پیشکش، هدیه، بهر، بخش، قطعه، تکه، پینه، وصله، دارای پارگی، شکافته، نادوشیزه، گرز آهنین، پول، مسکوک، کود، باج، خراج، دل عزیز ترین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
((غُ))
واریس، ورم پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاغر
تصویر پاغر
((غَ))
ستونی که سقف خانه روی آن قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاخره
تصویر پاخره
((خَ یا خِ رِ))
سکویی که کنار در خانه برای نشستن درست می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاره
تصویر پاره
قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
پا بر زمین کشیدن گاوان جنگی، پیش یا پس از نبرد، بهانه جویی
فرهنگ گویش مازندرانی