جدول جو
جدول جو

معنی پاسیار - جستجوی لغت در جدول جو

پاسیار
پایور شهربانی مانند سرهنگ ارتش
تصویری از پاسیار
تصویر پاسیار
فرهنگ فارسی عمید
پاسیار
سرهنگ شهربانی
تصویری از پاسیار
تصویر پاسیار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامیار
تصویر سامیار
(پسرانه)
کمک کننده به آتش محافظ آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامیار
تصویر رامیار
(پسرانه)
چوپان و گوسفند چران، رمه یار چوپان، شبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جانیار
تصویر جانیار
(پسرانه)
یاری دهنده جان، نام مورخی از مردم بخارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
(پسرانه)
حامی قانون، مجری عدالت (نگارش کردی: دادیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
پاس دارنده، نگهبان، مراقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسپار
تصویر پاسپار
پایمال شده، لگدمال شده، لگدکوب، پامال
پاسپار کردن: پاسپر کردن، لگدکوب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
لگد، پامال، پاسپار، تختۀ کلفت که نجار در بالا، پایین و وسط در به طور افقی کار می گذارد و تخته های نازک میانۀ در را به آن ها وصل می کند
پاسار کردن: پامال کردن، لگدکوب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایار
تصویر پایار
پار، در سال گذشته، سال گذشته، سال پیش، پارسال
فرهنگ فارسی عمید
پار، عام ماضی، سنۀ ماضیه، عام اوّل، سال گذشته بیفاصله و پیش از این پیرار، (از فرهنگی خطی)
لغت نامه دهخدا
شهری به مالزی در ساحل جنوب شرقی جزیره برنئو، دارای 6000تن سکنه و تجارت آن بیشتر عسل اللبنی (میعۀ سائله)، صبر زرد، فلفل، جوز هندی و کافور است، و نام ناحیۀ آن با 40000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دماغه ای به جنوب شرقی صقلیه (سیسیل). و امیرالبحر بینگ بسال 1718 میلادی با 1130 هجری قمری اسپانیائیان را بدانجا هزیمت کرد
لغت نامه دهخدا
رودی به شمال شرقی آلمان (ایالت پروس شرقی) و آن از نجد باتلاقی هوکرلاند سرچشمه میگیرد و بجانب شمال جاری است و برونشبرگ را مشروب سازد و به خلیج فریشس هاف ریزد، طول آن 120 هزارگز است
لغت نامه دهخدا
از پای و سار مرادف مانا و مان و معنی ترکیبیه بپاگذاشته شده، رشیدی، ، تیپا، لگد، (برهان)، در اصطلاح نجاران، تخته هائی که میان تنکه هافاصله شود، و نیز تختۀ زبرین و زیرین مصراع، چوبهای قطورتر که در دو طرف فوق و تحت و میان هر دو تنکۀ افقی بکار برند مقابل باهو که عمودی بکار رود،
- پاسار کردن، لگدکوب کردن:
پاسار میکند من و خوبان را
تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
جمع واژۀ سیر. دوالها
لغت نامه دهخدا
بیسیار، سرشک، قاروره، تفسره، آب، دلیل، پیشیار:
برروی پزشک زن میندیش
چون گشت درست پیسیارت
لغت نامه دهخدا
لگد، (فرهنگ رشیدی) :
چون شدندی چو بیهشان در خواب
پاستاری به پاسبانش زدند،
؟ (از فرهنگ رشیدی)،
و ظاهراً این صورت مصحف پاسپار است، رجوع به پاسپار شود
لغت نامه دهخدا
دیهی به نیم فرسنگی مغرب قیر
لغت نامه دهخدا
(اَ شا)
نگاهبان، مراقب، نگهبان، حارس، پاسبان، عاس:
بزد تیغ بر گردن پاسدار
سرآمد بر او گردش روزگار،
فردوسی،
چو برگشت رستم بر شهریار
ازایران سپه گیو بد پاسدار،
فردوسی،
مرا بر همه گنجهای زمین
نگهبان کن ای شاه با داد ودین
که گر یاوری یابم از کردگار
بوم گنجهای تو را پاسدار،
فردوسی،
باغبانی بباید آن بت را
با یکی پاسدار چوبک زن،
فرخی،
گر مرا پاسدار خویش کند
خدمت او کنم بجان و بتن،
فرخی،
گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست
گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سوارپا. پیادۀ جلد و چابک. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
لگدبازی باشد که طفلان در آب و در خشکی میکنند. (برهان بنقل از مؤیدالفضلا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایار
تصویر پایار
سال گذشته سنه ماضیه پار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
پامال، لگد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیسیار
تصویر پیسیار
پیشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسپار
تصویر پاسپار
لگد کوب، پایمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
نگهبان، مراقب، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
سوارپا پیاده جلد و چابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
لگد، تیپا، کلاف افقی چارچوب در و پنجره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایار
تصویر پایار
سال گذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسپار
تصویر پاسپار
((س ِ))
لگد، لگد کوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
نگهبان، مراقب، نگه داری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
((سَ))
پیاده جلد و چابک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسدار
تصویر پاسدار
محافظ
فرهنگ واژه فارسی سره
پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد