- پاسبان
- پلیس، آژان
معنی پاسبان - جستجوی لغت در جدول جو
- پاسبان
- محافظ، مراقب، حارس، نگاهبان، نگهدار، قرقاول، حافظ
- پاسبان
- مامور نیروی انتظامی و شهربانی سابق که وظیفه اش حفظ نظم و آرامش شهر است، نگهبان، محافظ، محافظت کننده
پاسبان فلک: کنایه از ستارۀ زحل، کیوان، کنایه از خادم پیر
- پاسبان
- نگاهبان، محافظ، کسی که از طرف شهربانی مأمور حفظ نظم و آسایش شهر است، شب زنده دار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حفاظت، حراست
نگهبانی نگاهبانی حراست
نگهبانی، محافظت
رییس پلیس
گروهبان شهربانی
گروهبان شهربانی
محافظت کردن نگاهبانی کردن
پاسبان سپهر (کیوان زحل)
سیارۀ زحل، ششمین سیارۀ منظومۀ شمسی که منجمان قدیم آن را نحس اکبر می دانستند، دیده بان فلک، کیوان، نحس اکبر
کنایه از خادم پیر
کنایه از خادم پیر
زخم بندی
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
یونانی یا پارسی تازی شده اسپناج اسپانخ: اسپانخ خویشم خوان تا ترش شود شیرین با هر دو شدم پخته چون با تو پیوستم (مولانا جلال الدین بلخی) اسفناج
خوارزمی (گمان می رود همان پاسبان پارسی باشد) دستیار، باژ گیر، پاسبان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
ماء مور وصول باج خراج ستان محصل مالیات
کسی که نگاهدارنده باغ باشد
سلسه مراتب، درجات
محافظ
مسئله، موضوع
آباژور
جوال، تنگ ظرف شراب، شراب
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و به حفظ و نگهبانی آن گماشته شده باشند
سرهنگ شهربانی