جدول جو
جدول جو

معنی پازور - جستجوی لغت در جدول جو

پازور
جادوئی تورانی که در جنگ هماون بجادوی برف و سرما و باد دمان بر ایرانیان آورد چنانکه از برف و سرما دست نیزه گذاران از کارزار فروماند، این اسم را در بعض نسخ شاهنامه ’بازور’ ضبط کرده اند و ’یوستی’ نیز بهمین صورت آورده است، رجوع به بازور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازور
تصویر بازور
(دخترانه)
نام پرندهایی کوچک خاکستری رنگ (نگارش کردی: بازر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاسور
تصویر پاسور
نوعی بازی ورق، ورق بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایور
تصویر پایور
صاحب منصب، صاحب پایه، پایه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازور
تصویر سازور
ساخته و پرداخته، آماده و مهیا، سازمند، برای مثال تکاثف گرفت آب از آهستگی / زمین سازور گشت از آن بستگی (نظامی۶ - ۱۰۸۱)، آراسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پازهر
تصویر پازهر
پادزهر، هر دارویی که برای دفع سم به کار برود، ضدزهر، تریاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرزور
تصویر پرزور
زورمند، نیرومند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
دهی است از دهستان لاویز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان. واقع در 15 هزارگزی جنوب میرجاوه و 7 هزارگزی جنوب راه فرعی میرجاوه به خاش. جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا، غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت گله داری. راه آن مالرو است و ساکنین از طایفۀ ریگی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
قوی. نیرومند. که زور بسیار دارد. مقابل کم زور: آدمی پرزور. مردی پرزور.
- آبی پرزور، آبی بسیار با سرعت جریان.
- بارانی پرزور، باران بسیار.
- تبی پرزور، سخت گرم
لغت نامه دهخدا
نوعی از بازی ورق
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلوکی به شهرستان بابل (بارفروش) دارای هجده قریه و سه فرسنگ در یک فرسنگ و نیم مربع مساحت. و بندر بابلسر (مشهدسر) کرسی آن است. حدود آن از شمال، بحر خزر و از مشرق بلوک با نصرکلا و از جنوب قصبۀ امیرکلا و حومه آن و از مغرب بلوک رودبست و دابر است. و بدانجا گردکان بسیار است
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پادزهر:
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
بوشکور.
نه هر که دارد پازهر زهر باید خورد.
ابوالفتح بستی.
که پازهر زهر است کافزون شود
وزاندازۀ خویش بیرون شود.
؟ (از قابوسنامه).
پازهر اژدهاست خرد، سوی هوشیار
درخورد مکر نیست نه نیز ازدر دها ست.
ناصرخسرو.
بر فعل چو زهر نیست پازهر
جز قول چو نوش پخته با قند.
ناصرخسرو.
این عالم اژدهاست و زانرو ترا خرد
پازهر زهر این قوی و منکر اژدهاست.
ناصرخسرو.
فرزند دیو رارطبم زهر مار گشت
پازهر مار او شدم او زهر مار من.
ناصرخسرو.
همگان در رنگ صافی او (آب انگور پس از تخمیر) خیره بماندند و گفتند مقصود و فائده از این درخت (رز) این است، اما ندانیم که زهر است یا پازهر. (نوروزنامه).
- پازهر بقری، در مرارۀ گوزن پدید آید. (از معرفهالجواهر). پازهر گاوی.
- پازهرحیوانی، فادزهر حیوانی. در مکان تکوّن آن اختلاف است جمعی برآنند که در زمینی از حدود چین گوزنان مارخوار بسیار هست و چون از بسیاری خوردن ماران حرارت بر مزاج آنها استیلا یابد و در آب غوطه خورند بخاری بشکل اشک در حفره هائی که در گوشه های چشم گوزن واقع است گرد شود و آب مذکور متحجر و منجمد گردد و چون این عمل مکرر واقع شود سنگ مزبور بزرگ و ثقیل شود و بیفتد. (معرفهالجواهر).
- پازهر شاتی، در جوف نوعی از گوسفندان وحشی که در حدود فارس میباشند تکوّن می پذیرد. (معرفهالجواهر).
- پازهر گاوی، حجرالبقر.
- پازهر معدنی، فادزهر کانی. پازهرکانی. حجرالسم ّ معدنی. و رجوع به پادزهر شود
لغت نامه دهخدا
چوبی را گویند که در زیر سقفی یا دیواری که قصور کرده باشد فروزنند تا نیفتد، (برهان)، و ظاهراً مصحف پادیراست، رجوع به پادیر و رجوع به پاذیر و پادیز شود
لغت نامه دهخدا
جادوگر تورانی که در سپاه افراسیاب بود، (ناظم الاطباء)، در قصه های شهنامه گفته جادوگری بوده از توران و به دست رهام بن گودرز کشته شد، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، نام جادوگری است، (شرفنامۀ منیری)، نام جادوگری بوده از توران که به سحر و جادو لشکر ایران را شکست داد و عاقبت بردست رهام بن گودرز کشته شد، (برهان قاطع)، نام جادوگری که در زمان فرماندهی طوس لشکر ایران را با جادو هلاک کرد و رهام بن گودرز او رادر کوهی یافته بکشت، (شعوری ج 1 ص 161) :
ز ترکان یکی بود بازور نام
به افسون به هر جای گستردکام
بیامد یکی مرد پنهان پژوه
به رهام بنمود ز انگشت کوه
که بازور جادوی نستوه شد
به افسون و تنبل در آن کوه شد،
فردوسی (از جهانگیری) (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
نوعی حیوان از طایفۀ خرچنگ که فرانسویان آنرا بزبان عامیانه ’برنارد لرمیت’ خوانند، این حیوان غالباً صدف خالی شکمپایان را برای لانۀ خود انتخاب می کند
لغت نامه دهخدا
کم زور، بی طاقت، (آنندراج)، سست، ضعیف، کم زور، کم قوت، (ناظم الاطباء)، بی زور، ناتوان، ضعیف و عاجز
لغت نامه دهخدا
شهرکی است در سواحل رمله از اعمال فلسطین در شام که وزیر مصریان ملقب به قاضی القضاه ابومحمد حسن بن عبدالرحمن یازوری بدان منسوب است وی مردی باهمت و مورد مدح و ستایش بود، همچنین احمد بن محمد بن بکر رملی ابوبکر قاضی یازوری فقیه از حسن بن علی یازوری حدیث کرده است واسودبن حسن برذعی از او حکایت کرده و ابوالقاسم علی بن محمد بن زکریای صقلی رملی و ابوالحسن علی بن احمد بن محمد حافظ همه بدان بلدۀ کوچک منسوبند، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زْوَ)
ساخته وپرداخته و مهیا کرده. (برهان). سازمند:
چو برمیمنه سازور گشت کار
همان میسره شد چو روئین حصار.
نظامی (اقبالنامه از انجمن آرا و آنندراج).
به موجی که خیزد ز دریای جود
به امری کزو سازور شد وجود.
نظامی.
چو زو کار خود سازور یافتند
به ره بردنش زود بشتافتند.
نظامی.
چو پر گار اول چنان بست بند
کزو سازور شد سپهر بلند.
نظامی.
، آراسته:
چون ز بهرام گور تاج و سریر
سازور گشت و شد شکوه پذیر.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 101).
تکاثف گرفت آب از آهستگی
زمین سازور گشت از آن بستگی.
نظامی.
، صاحب سامان. (انجمن آرا). صاحب و خداوند ساز را هم میگویند. همچون تاج ور صاحب و خداوند تاج را. (برهان). صاحب و خداوند ساز و سلاح، کسی که آماده کرده باشد سلاح و سامان و رخت را. (ناظم الاطباء) ، لایق. موافق. شایسته و سزاوار. (ناظم الاطباء) (استینگاس). رجوع به ساز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازور
تصویر بازور
باقوت با نیرو نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازور
تصویر مازور
کرمخواره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
که زور بسیار دارد نیرومند قوی مقابل کم زور: مردی پر زور. یا آب پر زور. که جریانی تند دارد. یا باران پر زور. تند و سیلابی. یا تب پر زور. سخت گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازور
تصویر سازور
ساخته و پرداخته و مهیا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که گلبولهای سفید در برابر کلیه عوامل خارجی و یااجساد میکربهااز خود ترشح میکنند. در ترشح این ماده نسج ملتحمه و پارانشیم بدن هم دخالت دارند، ضد سمی که گلبولهای سفید و پلاکتها در برابر زهرابه و سم میکربها از خود ترشح میکنند ضد سم پادزهر فادزهر، ماده ای که از انجماد مواد صفراوی موجود در کیسه صفرای بز کوهی تهیه و بنام پازهر یا حجر التیس عرضه دارند و آن بعنوان تریاق یا ضد سم استفاده بوده است، بقایای فسیل شده گونه ای از آمونیتها رااز زمینهای دوران دوم ایران در قدیم جستجو میکردند و بعنوان سنگ پازهر و تسکین دهنده دردها بکار میبردند و در تداول عامه آنرا بنام سنگ زهر کش مینامیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازیر
تصویر پازیر
پادیر توضیح ظ. مصحف (پادیر) و (پاذیر) است
فرهنگ لغت هوشیار
صاحبمنصب شهربانی و کشوری. یا پایور پیش آهنگی. یکی از مراتب و درجات پیشاهنگی است. فرهنگستان این کلمه را برابر اصطلاح انگلیسی پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازور
تصویر نازور
سست، ضعیف، کم قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازور
تصویر سازور
((زْ وَ))
آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایور
تصویر پایور
((وَ))
مقام دار، صاحب منصب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسور
تصویر پاسور
نوعی بازی ورق، چهاربرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پازهر
تصویر پازهر
((زَ))
نوشدارو، هر دارویی که برای دفع سمّ به کار می رود، پادزهر
فرهنگ فارسی معین
پادزهر، تریاق، نوشدارو
متضاد: زهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند، شدید
متضاد: کم زور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آماده، سازمند، مستعد، مهیا
متضاد: ناسازور، نامهیا، ساخته، پرداخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جای شستن پا، شستن پا به منظور پایین آوردن حرارت بدن به هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
تفاله چای
فرهنگ گویش مازندرانی