جدول جو
جدول جو

معنی پادامن - جستجوی لغت در جدول جو

پادامن
(مَ)
از نواحی جنوب چهارجوی واقع در جنوب غربی پسکی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رادمان
تصویر رادمان
(پسرانه)
دارمان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادامک
تصویر بادامک
(دخترانه)
بادام کوچک، نوعی درخت بادام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
(پسرانه)
خوشحال، مسرور، نام برادر شیرویه، پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاداشت
تصویر پاداشت
(پسرانه)
جزا (نگارش کردی: پاداشت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاداشن
تصویر پاداشن
مزد، برای مثال شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی - ۳۵۶) سزای عمل، سزا، جزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادام
تصویر پادام
پای دام، تله، دام، نوعی دام که از موی دم اسب درست کنند و در زمین بگسترانند تا پای پرندگان در آن گیر کند، مرغی که صیاد در کنار دام ببندد تا مرغان دیگر به هوای او در دام بیفتند، هر نوع حیله و نیرنگی که برای فریب دادن کسی به کار ببرند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
عفیف. عفیفه. باعفاف. پاک. خشک دامن. پاکجامه:
یکی پاکدامن که آهسته تر
نکوتر بدیدار و شایسته تر.
فردوسی.
زن پاکدامن به پرسنده گفت
که شویست و هم کودک اندر نهفت.
فردوسی.
جوان گفت و آن پاکدامن شنید
ز گفتار او خامشی برگزید.
فردوسی.
سوی کردیه نامه ای بد جدا
که ای پاکدامن زن پارسا.
فردوسی.
پاکدامن چون زید بیچاره ای
اوفتاده تا گریبان در وحل.
سعدی (گلستان).
در حق من بدرد کشی ظن ّ بد مبر
کآلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم.
حافظ.
عیبم بپوش زنهار ای خرقۀ می آلود
کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد.
حافظ.
حافظ بخود نپوشید این خرقۀ می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
حلقه ای موئین که از موی دم اسب سازند و بر راه جانوران پرنده گذارند، دام، پایدام:
دل خلایق از آنست صید آب روان
که باد بر زبر آب می نهد پادام،
نزاری،
، پرنده ای که نزدیک دام بندند تا پرندگان دیگر به هوای او آیند و در دام افتند، ملواح، خرخشه، خروهه، خرخسه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پاداش. پاداشت:
دهد ولی ّ ترا کردگار پاداشن
دهد عدوی ترا روزگار بادافراه.
فرخی.
شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه.
فرخی.
خلق را داند کرد او مهی و داند داشت
چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه.
فرخی.
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گرددو آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
فضل و کردارهای خوب ترا
نتوان کرد هیچ پاداشن.
فرخی.
به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن
به صد گنه نگراید به نیم بادافراه.
فرخی.
دوستان را ز تو همواره همین باد که هست
عزّ بی خواری و پاداشن بی بادافراه.
فرخی.
تا چو کردار ستوده نبود سیرت زشت
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه.
فرخی.
عید را شادان گذار و ناطلب کرده بیاب
زایزد پاداش ده پاداشن ماه صیام.
فرخی.
نکند کندی وقتی که کند پاداشن
نکند تیزی وقتی که کند بادافراه.
فرخی.
لاجرم شاه جهان بار خدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه.
فرخی.
جفا باشد بعشق اندر بتر زین
که پاداشن بود مهر مرا کین.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
بد و نیک راهر دو پاداشن است
خنک آنکه جانش از خرد روشن است.
اسدی.
آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم
چون ببینیش در آن معدن پاداشن.
ناصرخسرو.
حاکم بمیان خصم و آن من
پیغمبر تست روز پاداشن.
ناصرخسرو.
وان را که حاسد است حسد خود بسست
اندر دل ایستاده به پاداشنش.
ناصرخسرو.
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه.
معزی.
به باغ دولت و ملکت به بادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم.
سوزنی.
پاداشن نیکان همه نیکی است در این ملک
چونانکه بدان را ز بدی بادافراه است.
سوزنی.
یگانه ای که دو دستش گه عطا بدهد
هزار فایده با صدهزار پاداشن.
لامعی جرجانی.
- ، روز پاداشن، یوم الجزاء. قیامت. یوم الدین:
محمّدی که محمّد که مفخر رسل است
کند تفاخر از او روز حشر و پاداشن.
سوزنی.
وگر بلذّت مشغولی احتلام است آن
جنب ز خواب درآئی بروز پاداشن.
جمال الدین عبدالرزاق.
و رجوع به پاداش شود
لغت نامه دهخدا
پایدامن، جائی را گویند از دامن که بر زمین نزدیک باشد، (تتمۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 64هزارگزی جنوب خاوری راین و 16هزارگزی خاور شوسۀ جیرفت به بم قرار گرفته است. سرزمینی است کوهستانی سردسیر با صد تن سکنه. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پا دادن
تصویر پا دادن
پیدا شدن موقع مناسب برای شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکدامنی
تصویر پاکدامنی
عمل پاکدامن پاکی عفت عفاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالادن
تصویر پالادن
پالودن پالاییدن صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تله دام پادام، دامگاه، حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند وبر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزهادر آن صاف کنند ظرفی که طباخان و حلواییان برای صاف کردن روغن و شیره و جز آن بر سر دیگ نهند آبکش ماشو ماشوب ترشی پالا پالاوان صافی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پوستدیس پوست آهو (سعید نفیسی) پوست حیوانی مخصوصا پوست بز و گوسفند که برای نوشتن و چاپ پیرایند پوست آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشامه
تصویر پاشامه
پاجامه تنبان شلوار
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و به حفظ و نگهبانی آن گماشته شده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاردان
تصویر پاردان
جوال، تنگ ظرف شراب، شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداشن
تصویر پاداشن
پاداش یا روز پاداشن. قیامت روز جزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا داشن
تصویر پا داشن
سزا، جزا، پاداش
فرهنگ لغت هوشیار
زیر جامه تنبان، شلوار پاشامه. توضیح پیژاما در انگلیسی از این کلمه ماخوذ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
استقامت پا برجایی، اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
پاداش (و این جزا و پاداش بیداد کارانست) (تفسیر ابوالفتوح چاپ قدیم ج 2 ص 137)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکدامن
تصویر پاکدامن
پاک، با عفاف، عفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادامان
تصویر پادامان
آن قسمت از دامن که بزمین نزدیکتر است
فرهنگ لغت هوشیار
دامی که از موی دم اسب درست میکنند و بر راه پرندگان مینهند تله دام، پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر بهوای او در دام افتند خروهه ملواح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکدامان
تصویر پاکدامان
پاک پاکجامه عفیف با عفاف خشک دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداشن
تصویر پاداشن
((شَ))
جزا و کیفر چه خوب چه بد، مهر، کابین، پاداش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادام
تصویر پادام
دامی که از موی دم اسب برای گرفتن پرندگان درست می کنند، پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر به هوای او در دام بیفتند، حیله، نیرنگ، پایدام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادمان
تصویر شادمان
مسرور
فرهنگ واژه فارسی سره
باتقوا، بانجابت، پارسا، پاک جامه، طاهره، طاهر، عفیف، متقی، معصوم، نجیب
متضاد: بی عفاف، ناپاکدامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجر، انعام، پاداش، پاداشت، جزا، مزد
فرهنگ واژه مترادف متضاد