جدول جو
جدول جو

معنی پاتوغ - جستجوی لغت در جدول جو

پاتوغ
مرکّب از: ’پای’ فارسی، بمعنی محل و جای + توغ ترکی، و آن نیزۀ کوتاهی است که دم اسب بر سر آن بندند و بر فراز آن گوئی زرین آویزند و پیشاپیش حکام و سرداران برند، و معنی ترکیبی آن محل عادی اجتماعات لوطیان در محلت یا شهر یا قریه ای است
لغت نامه دهخدا
پاتوغ
پاطوق: ترکی گرد گاه، پا درفش نیشمک پای علم جایی که رایت و درفش را نصب کنند، محل گرد آمدن، محل اجتماع لوطیان در بعضی شهرهای ایران، روز عاشورا دسته های بعضی محلات ممتاز توغ را حرکت دهند. زیر و اطراف توغ را (پاتوغ) گویند پاتوق پاطوق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتوق
تصویر پاتوق
جایی که کسی معمولاً ساعت های بیکاری خود را در آن می گذراند، جایی که پرچم را نصب کنند و گروهی دور آن جمع شوند، پای علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتو
تصویر پاتو
ظرف گلی بزرگ که گندم یا جو در آن بریزند، خانۀ عطارد، خانۀ مریخ
فرهنگ فارسی عمید
(تُ وَ / وِ)
پاتابه. پاپیچ. پاتاوه
لغت نامه دهخدا
خانه عطارد و آن برج جوزا و سنبله است، خانه بهرام (مریخ) وآن برج حمل و عقرب باشد، (برهان قاطع) :
گر تیر فلک عرض دهد منصب کلکش
بی آب شود خنجر بهرام به پاتو،
شمس طبسی،
، ظرفی از گل که گندم و جو در آن کنند، و بی هیچ شک کلمه پاتو مصحف تاپوی معمول همه نواحی ایران است که بمعنی خمهای گلین برای داشتن گندم و جو و آرد دارند، و معنی خانه عطارد و خانه بهرام که به کلمه میدهندبنظر نمی آید بر اساسی درست باشد، و شاید پاتوی شمس طبسی هم همان تاپو است،
نام مبارزی، نام موضعی
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
کسی که در پاتوغ سمت پیشوائی و ریاست دارد و او به صفات شجاعت و عفت متصف است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاتوه
تصویر پاتوه
پاتابه
فرهنگ لغت هوشیار
پاطوق: ترکی گرد گاه، پا درفش نیشمک پای علم جایی که رایت و درفش را نصب کنند، محل گرد آمدن، محل اجتماع لوطیان در بعضی شهرهای ایران، روز عاشورا دسته های بعضی محلات ممتاز توغ را حرکت دهند. زیر و اطراف توغ را (پاتوغ) گویند پاتوق پاطوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتو
تصویر پاتو
ترکی تاپو از آوند ها (ظروف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتوغدار
تصویر پاتوغدار
کسی که در پاتوغ سمت پیشوایی و ریاست دارد و بشجاعت و عفت متصف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتوق
تصویر پاتوق
((تُ))
پاتوغ، محلی که همیشه در آنجا عده ای گرد هم آیند
فرهنگ فارسی معین
پاتوغ، کانون، لنگر، مجمع، محفل، مرکز، میعادگاه، وعده گاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد