جدول جو
جدول جو

معنی پاترسک - جستجوی لغت در جدول جو

پاترسک
(تَ سَ)
پاترس. با رفتن صرف شود و پاترسک رفتن بمعنی تهدید کردن اطفال و زیردستان است
لغت نامه دهخدا
پاترسک
پا ترس
تصویری از پاترسک
تصویر پاترسک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاپریک
تصویر پاپریک
(پسرانه)
نام گیاهی خوشبو است (نگارش کردی: پاپریک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پارسا
تصویر پارسا
(پسرانه)
پاکدامن، زاهد، پرهیزکار، مؤمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پارگک
تصویر پارگک
تکۀ کوچک از چیزی، اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارسک
تصویر پارسک
واحد اندازه گیری فواصل کیهانی، برابر با حدود ۲۶/۳ سال نوری
فرهنگ فارسی عمید
از نخستین ازمنۀ حضارت روم مردم به دو دسته تقسیم شدند، نخست طبقۀ حاکمه که امتیازات خاص داشتند و امور روحانی و سیاسی مختص آنان بود و از خاندانهای اولی روم بودند و پاتریسی نام داشتند، دوم طبقه ای که طبقۀ حقیر محسوب میشدند و حق مواصلت با طبقۀ بالاتر نداشتند و حقوق دیگری دارا بودند و آنان را پلب می نامیدند و شاید این طبقه از اسیران جنگی پدید آمده بود و چون افراد این طبقه محتاج بحمایت بودند از این جهت تحت الحمایۀ افرادطبقۀ پاتریسی میشدند و ازین روی بین این دو طبقه رابطۀ اجتماعی حامی و محمی، نوعی از ولاء برقرار گردید، سپس عدم تساوی این دو طبقه در حقوق موجب نزاعهای خونین در روم شد تا آنگاه که طبقۀ پلب ها از طبقۀ پاتریسی انحصار حقوق مدنی و علی الخصوص سیاسی را منتزع ساخت، وقایع عمده این منازعات از این قرار است: اجتماع ملت به کوه مقدس به سال 493 قبل از میلاد متعاقب تأسیس تریبونهای ملت، قانون مزارعه سپوریوس کاسیوس (سال 486 قبل از میلاد)، قبول مواصلت بی-ن طبقۀ پاتریسی و پلب ها به پیشنهاد کانوله یوس به سال 445 قبل از میلاد ورود طبقۀ پلب در محاکم قضائی و مجلس سنا (409-400 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
نام پدر پورشسپ که جد زردشت باشد. (برهان). فذراسف. در پهلوی پئیتراسپ:
بگفتش همه رازبا پورشسب
همان مژده بردند زی پیترسپ.
زراتشت بهرام (مزدیسنا ص 74)
لغت نامه دهخدا
شهری است در یونان (مره) دارای 64000 تن سکنه، واقع در کنار خلیجی به همین نام بساحل ایونی و انگور کرنت از آنجاست
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یکی از ابطال یونان، دوست اخیلوس که در جنگ ’ترواده’ حضور داشت و آنگاه که اخیلوس از آگاممنون برنجید و دست از جنگ بداشت و به خیمۀ خویش بازگشت، وی سلاح اخیلوس بپوشید و بجنگ مردم ترواده شتافت و در جنگ با هکتور کشته شد و اخیلوس به انتقام وی به یاری یونانیان بار دیگر بجنگ درآمد
لغت نامه دهخدا
دریاچه ای به ایتالیا نزدیک خلیج گائت که بوسیلۀ تنگه ای بدان متصل شود، این دریاچه دارای هفت هزار گز طول و سه هزار گز عرض است و ماهی بسیار دارد، خرابۀ لیترنوم و قبر سیپیون در کنار آن است
لغت نامه دهخدا
عنوان مشاورین محرم امپراتوران روم، این رتبه که مادام العمری بود بعهد قسطنطین ایجاد شد
لغت نامه دهخدا
پاتریک (سن پاتریس)، نخستین کشیش اعظم و رئیس روحانی ایرلند، مولد او بسال 377 میلادی در جوار دمبارتن و وفات 460م، و ذکران وی بهفدهم ماه مرسه (مارس) است
لغت نامه دهخدا
(تِ نُ)
ناحیه ای است در ایالت کاتان واقع در جزیره صقلیّه (سیسیل) دارای 17354 تن سکنه و چشمه های آب معدنی و نمک
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یا پارتاسن ولایتی بجانب جنوب شرقی سغد. اسکندر آنرا پس از اتمام کار سغد و بزنی کردن رخسانه دختر حاکم آن ناحیت بگشود و خورین حکمران آنجا را باز ولایت داد. رجوع به تاریخ ایران باستان مشیرالدوله صص 1739-1740 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تخویف طفل و عبد و ام-ه برای بازداشتن آنان از اعمال بد یا واداشتن به کار نیک، و با رفتن صرف شود (پات-رس رفت-ن)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در زبانهای اروپائی صفت (و نیز اسم) اتروریاست. رجوع به اتروریا شود
لغت نامه دهخدا
(تِ سُ)
شهری است در اتازونی واقع در ایالت نیوجرزی دارای 145000 تن سکنه و صنعت ابریشم بافی دارد
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. 20هزارگزی خاور خوسف. جلگه، گرمسیر. سکنۀ آن 65 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاتروی
تصویر پاتروی
فرانسوی گشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتریس
تصویر پاتریس
لقب مشاوران مخصوص امپراتوران روم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسه
تصویر پارسه
تکدی، پرسه، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسی
تصویر پارسی
اهل پارس، فارسی، زبان مردم ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارگک
تصویر پارگک
پاره خرد سخت اندک، کمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسا
تصویر پارسا
پرهیزگار و دور از معاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیس
تصویر پاتیس
فرانسوی پرندیس از پارچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشتن، ماندن، جمع ترک، ترکان گذاشتن رها کردن واگذاشتن، جمع ترک ترکان
فرهنگ لغت هوشیار
((تَ))
ترساندن اطفال و زیردستان برای بازداشتن از کاری یا واداشتن به کاری، پاترسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماترک
تصویر ماترک
وامانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پارسی
تصویر پارسی
فارسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پارسا
تصویر پارسا
زاهد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پادترشک
تصویر پادترشک
آنت آسید
فرهنگ واژه فارسی سره
تلنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
صاف صاف، تراشیدن ساقه ی درخت و بی شاخ و برگ کردن آن، لخت.، کچل
فرهنگ گویش مازندرانی
پی تسا تی ساپه
فرهنگ گویش مازندرانی