جدول جو
جدول جو

معنی پاترس - جستجوی لغت در جدول جو

پاترس
(تَ)
تخویف طفل و عبد و ام-ه برای بازداشتن آنان از اعمال بد یا واداشتن به کار نیک، و با رفتن صرف شود (پات-رس رفت-ن)
لغت نامه دهخدا
پاترس
((تَ))
ترساندن اطفال و زیردستان برای بازداشتن از کاری یا واداشتن به کاری، پاترسک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارس
تصویر پارس
(پسرانه)
نام قومی از اقوام آریایی که در قسمت جنوبی ایران سکونت کرده بودند، نام ناحیه ای که قوم پارس درآنجا سکونت کرده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاتر
تصویر پاتر
زن آوازه خوان، رقاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارس
تصویر پارس
قومی آریایی نژاد که در زمان قدیم در پارس و عیلام سکنی اختیار کرده و مرکّب از چند قبیلۀ برزگر و چند قبیلۀ صحرانشین بودند
بانگ سگ در موقع حمله، عوعو
پارس کردن: عوعو کردن سگ
فرهنگ فارسی عمید
(تِ سُ)
شهری است در اتازونی واقع در ایالت نیوجرزی دارای 145000 تن سکنه و صنعت ابریشم بافی دارد
لغت نامه دهخدا
الیویه، وکیل دعاوی فرانسوی از دوستان بوالو، او بشکرانۀ عضویت آکادمی فرانسه خطابه ای بدانجا ایراد کرد و خطابۀ او مورد توجه دیگر اعضاء شد و این رسم بعد از آن جاری گردید، مولد وی بسال 1604م، مطابق با 1031 هجری قمری به پاریس ووفات در سنۀ 1681 هجری قمری مطابق با 1092 هجری قمری
لغت نامه دهخدا
جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ، (برهان)، یوز، فهد، وشق، و پارس بدین معنی ترکی است
لغت نامه دهخدا
صورتی دیگر از کلمه فارس است. منسوب به قوم پارس از قبایل آریائی ایران. و سپس این کلمه بر تمام مملکت ایران اطلاق شده است برای تاریخ پارس رجوع به کلمه فارس شود:
چنان بد که در پارس یکروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت.
فردوسی.
و بوعل سیمجور میخواست که از گرگان سوی پارس و کرمان رود و آن ولایت بگیرد که هوای گرگان بد بود. (تاریخ بیهقی). عامل به فرمان او (بزرجمهر را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته رافردا بخواهند برد. (تاریخ بیهقی).
و چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد... (کلیله و دمنه). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدم اطبای پارس. (کلیله و دمنه). تا آنرا بحیله ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند. (کلیله و دمنه).
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایۀ خدا.
سعدی.
شمس رضی ز سوی سجستان رسید باز
دیده حدود پارس و مکران رسید باز.
ابوبکر احمد الجامجی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی خوف. (آنندراج). بی ترس. (ناظم الاطباء). که نمی ترسد. متهور. ناترسنده. نترس.
- سرناترس داشتن، بی باکی. جسارت. تهور.
، سنگدل. بیرحم. (آنندراج). بیرحم و سخت دل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محلی خرم و نزه در لیکیه نزدیک مصب ّ رود اکسانتوس برابر جزیره ردس، (از قاموس کتاب مقدّس)
لغت نامه دهخدا
شهری است در یونان (مره) دارای 64000 تن سکنه، واقع در کنار خلیجی به همین نام بساحل ایونی و انگور کرنت از آنجاست
لغت نامه دهخدا
عنوان مشاورین محرم امپراتوران روم، این رتبه که مادام العمری بود بعهد قسطنطین ایجاد شد
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
پاترس. با رفتن صرف شود و پاترسک رفتن بمعنی تهدید کردن اطفال و زیردستان است
لغت نامه دهخدا
(مُ)
یکی از جزایر اسپراد، و گویند یوحنا القدّیس کتاب المعراج = الرؤیا = مکاشفات را در آنجا تألیف کرد
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچۀ ریزباف و نازک
لغت نامه دهخدا
نام پسر پهلوبن سام که گویند اصطخر بناکردۀ اوست، (برهان)
نام یکی از پهلوانان ایران بعهد یزدگرد (؟)
لغت نامه دهخدا
آواز سگ، بانگ سگ، علالای سگ، عوعو، هفهف، عفعف، وغواغ، وعوع، وکوک، نوف،
- پارس کردن، عوعو کردن سگ، نوفیدن، بانگ کردن سگ به شب چون غریبی نزدیک شود،
- امثال:
سگ در خانه صاحبش پارس میکند، یعنی هر کس در خانه خویش یا نزد کسان و اقربای خود شجاع است
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جزیره ای از گنگبار سیکلاد بجنوب دلس و بدانجا مرمرهای سفید و زیبای مشهور بوده است. مولد آرشیلوک. صاحب 7700 تن سکنه و عاصمۀ آن به همین نام دارای 2700 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
پاتریک (سن پاتریس)، نخستین کشیش اعظم و رئیس روحانی ایرلند، مولد او بسال 377 میلادی در جوار دمبارتن و وفات 460م، و ذکران وی بهفدهم ماه مرسه (مارس) است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاترس گذاردن
تصویر پاترس گذاردن
پاترس رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ترساندن (مخصوصا کودکان را) برای واداشتن بکاری یا بازداشتن از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارس
تصویر پارس
آواز سگ، عوعو، هفهف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتر
تصویر پاتر
هندی رامشگر پایکوب لاتینی کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناترس
تصویر ناترس
بی ترس متهور مقابل ترسو جبان، سنگدل بی رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتریس
تصویر پاتریس
لقب مشاوران مخصوص امپراتوران روم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیس
تصویر پاتیس
فرانسوی پرندیس از پارچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاترسک
تصویر پاترسک
پا ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارس
تصویر پارس
((اِصت.))
آواز سگ، عوعو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارس
تصویر پارس
نام قوم ایرانی و محل سکونت ایشان در جنوب ایران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارس
تصویر پارس
فارس
فرهنگ واژه فارسی سره
ایران زمین، ایران، فارس، عوعو، واق واق، هفهف، پوزپلنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نترس، پر دل و شجاع
فرهنگ گویش مازندرانی
گوه، وسیله ای برای بستن روزنه یا سوراخ، ابزار فلزی یا چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی