جدول جو
جدول جو

معنی پابسن - جستجوی لغت در جدول جو

پابسن(بِ / سِن ن / سِ)
بزادبرآمده. آنکه سنی از او گذشته باشد.
- پابسن گذاشتن، به سنین میان جوانی و پیری رسیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پابست
تصویر پابست
پابند، کسی که علاقه مند به کاری یا چیزی باشد، کنایه از مقید، گرفتار، شفته، بنیاد عمارت
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
پاشنه. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پابست
تصویر پابست
پای بند پای بست مقید، دلباخته، بنیاد عمارت پای بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسن
تصویر پاسن
پاسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابست
تصویر پابست
((بَ))
مقید، دلباخته، کرسی ساختمان
فرهنگ فارسی معین
پای بست، پای بند، گرفتار، مقید، دلباخته، عاشق، مفتون، هواخواه، بنیان، شالوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تابیدن نخ و ریسمان
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکیسه کردن، چاپیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دلیر، ماندگار
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبانی دادن
فرهنگ گویش مازندرانی